arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۵۵۲۵
تاریخ انتشار: ۲۸ : ۱۳ - ۰۶ آذر ۱۳۹۰
اعترافات يك ذهن خطرناك

گفت وگو با ديويد كراننبرگ درباره «روش خطرناك»

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
اين مصاحبه چند روز قبل از نمايش «روش خطرناك» در جشنواره فيلم نيويورك انجام شد، فيلمي روشنفكرانه از ديويد كراننبرگ كه خصومت معروف بين فرويد و يونگ در آغاز جنبش روان كاوي را با تاكيد بر شخص سومي با نام سابينا اسپيلرين به تصوير مي كشد. اسپيلرين يك زن جوان و باهوش روس بود كه وقتي نوجواني بيش نبود و از بيماري هيستري رنج مي برد، يونگ او را مورد معالجه قرار داد.

به گزارش انتخاب به نقل از شرق، او در اوايل 20 سالگي در رشته روان شناسي از مدرسه پزشكي فارغ التحصيل شد و خود به يك روان كاو بدل شد و با وجود اينكه به يونگ عشق مي ورزيد، با فرويد همداستان شد. فيلمنامه فيلم را كريستوفر هامپتن براساس نمايشنامه اي از خودش در سال 2003 با عنوان «درمان كلامي» نوشته است، كه آن هم با توجه به اثري از جان كر در سال 1993، با عنوان «يكي از خطرناك ترين روش ها» بود كه تاريخچه اي كاملي درباره سال هاي آغازين جنبش روان كاوي است. كر اهميت بسيار زيادي براي نوشته هاي اسپيلرين قايل بوده است (خاطرات او و نيز نامه هاي او به فرويد و يونگ)، اين زن در سال 1977 كشف شد، 35 سال پس از مرگ او به دست نازي ها در شوروي سابق. كراننبرگ مدت ها مي خواست فيلمي درباره فرويد و روان كاوي بسازد. اثر نمايشي هامپتن از داستان اسپيلرين، همان داستاني بود كه او نياز داشت.
    
     مي خواهم بر برخي جنبه هاي «يك روش خطرناك» تمركز كنم، كه با كمال تعجب نظرات بحث انگيز منتقداني را در پي داشت كه فيلم را در تورنتو يا ونيز ديده بودند. ابتدا، به بازي كايرا نايتلي بپردازيم، كه به نظر من فوق العاده است.
    من از نظر عقلاني درك مي كنم كه چرا اين بازي بحث انگيز است، اما فكر مي كنم كه چنين بحثي بسيار بي اساس است. به نظر من آدم هاي مشكل دار فكر مي كنند كه در ابتداي فيلم با كاراكتري غلوشده روبه رو هستند و آن را با بازي غلوشده يكي مي گيرند. اما كايرا و من احساس كرديم كه با يك نسخه ملايم تر از بيماري هيستري روبه رو هستيم، همان چيزي كه يونگ به عنوان علايم بيماري او ثبت كرد.

 اگر آن بيماري كاملادقيق به تصوير كشيده مي شد، تماشاي آن غيرقابل تحمل مي بود. ما بريده فيلم ها و عكس هايي از شاركو و ديگران درباره شكل اين بيماري را ديده ايم. به كايرا گفتم «بيا روي چهره و دهان تمركز كنيم چون او سعي مي كند چيزهاي غيرقابل بيان را بگويد، درنتيجه بخشي از وجود او سعي مي كند آن حرف ها را بيرون بكشد و بخشي هم سعي مي كند جلوي بيرون آمدن شان را بگيرد. اين مساله موجب ناهنجاري و چنان چيزهايي مي شود.» البته او نسخه خود را از آن ساخت و ما هم فكر كرديم كه كاملاهماني است كه بايد باشد. و بعد، با پيش رفتن فيلم و در حالي كه علايم بيماري، سابينا را رها مي كنند، فكر مي كنم كه او يك بازي كاملاتغييريافته و اعجاب انگيز ارايه مي دهد. در پايان، هنوز احساس مي كنيد كه (علايم هيستري) در او نهفته اند، اما او واقعا تغيير پيدا مي كند.

    البته تماشاي اين مساله در ابتداي فيلم آزاردهنده است. سابينا در پي درمان برآمد چون عاجز شده بود. او نمي توانست در جامعه نقشي داشته باشد. چيزهاي متعددي موجب مي شدند او دچار اين نقص و ناتواني براي تكلم و خنده هيستريكي شود، خنده اي كه ناگهان به گريه بدل مي شد. بنابراين بايد نشان مي داديم كه هيستري چيست و چرا سابينا به درمان نياز داشت. لازم بود كه ما با فروكش كردن علايم بيماري او، يك مرحله پايين بياييم. براي من مساله بسيار واضح است.
     به نظر من او نقطه هم ذات پنداري در فيلم است به دليل آنچه در بدن و چهره او در صحنه هاي آغازين اتفاق مي افتد.
    بخشي از نبوغ فرويد اين بود كه اين نكته را موكد كند كه بدن انسان از روان او جدا نيست- اينكه چيزهايي كه در بدن تان اتفاق مي افتند در ذهن ظاهر مي شوند و برعكس. بنابراين «درمانِ كلامي» او فقط شامل حرف زدن نيست. به بدن هم اشاره دارد، چون كلام يعني بدن و اين همان چيزي است كه فرويد فهميد و ما هم آن ادراك را در فيلم به كار گرفتيم.
    
     لطفا در مورد چگونگي هدايت كايرا بگوييد. دشوارترين چيز براي يك هنرپيشه اجراي اميال متعارض و همزمان است. او اين كار را به شكلي جالب توجه انجام مي دهد.
    كل اين كار را خود او انجام داد. او براي خواندن كتاب هاي زيادي به كريستوفر (شهري در ايالت ايلينويز) رفت و بعد ما درباره اينكه تا چه اندازه بايد لهجه روسي داشته باشد حرف زديم و اينكه سطح هيستري براي آن صحنه هاي آغازين فيلم چقدر بايد باشد. اما اينكه چگونه آن را نشان بدهد كاملابرعهده خودش بود. پس از سه روز فيلمبرداري، پنج روز از برنامه زمان بندي جلو بوديم. زمان زيادي را به آن صحنه هاي آغازين اختصاص دادم چون نمي دانستم او به چه چيزي نياز خواهد داشت. من پيشتر در هيچ يك از فيلم هايم از او استفاده نكرده بودم. آن صحنه هاي سخت را اول گرفتيم، اما او بي نظير بود. چند برداشت بيشتر لازم نبود. ما همه مبهوت شده بوديم. او به طرزي باورنكردني كاملاآماده بود. يك كلاسور كوچك با انواع يادداشت ها داشت و به موسيقي آن دوران گوش و بعد دقيقا كار درست را انجام مي داد. به همين دليل است كه وقتي برخي آدم ها مي گويند او دارد بازي غلوشده اي ارايه مي دهد، آزرده مي شوم.
    
     چيز ديگري كه نوشته شده و من را عصباني مي كند اين است كه اين اثر نوعي فيلم قراردادي، خشكه مقدس از نوع سينماي «تئاتر شاهكار» است.
    آن دوره، جامعه بسيار بسته بود. مي توانيد اين مساله را در لباس ها، در يقه هاي سفيد و خشك مردان و لباس هاي زنان ببينيد. يك دوره زماني آكنده از واپس زني. اما من به آن آدم ها مي گويم كه پيش از اينكه چنين قياسي را انجام بدهند يك «تئاتر شاهكار» ببينند، چون اين فيلم ابدا آن گونه نيست. آنان از اين به عنوان يك حربه استفاده مي كنند. پاسخ من اين است: شما به سينما آنچه مي خواهد و لازم دارد مي دهيد. من اصلادرباره فيلم هاي ديگرم فكر نمي كنم. برايم اهميتي ندارد كه مردم فكر كنند كه من چه بقچه اي را به فيلم خواهم آورد. من چنان بقچه اي ندارم. همين كه پروژه اي را انتخاب كردم، به پرداخت آبرومندانه آن مي انديشم. سعي نمي كنم نوعي مهر كاذب كراننبرگي بر آن بزنم. بياييد فقط به فيلم بپردازيم. بخشي از اين پروژه، احيا آدم ها و آن دوره را دربر مي گرفت.

يعني بايد تا جايي كه امكان پذير مي بود با دقت بازسازي مي شد. من آدم هايي مي خواهم كه زنده باشند. دوست دارم به شكلي كه امكان ندارد برايم ملموس شوند، بتوان آنان را بوييد و صدايشان را شنيد. نوعي مساله عاطفي است. دوست دارم آنان را بشناسم. اين تنها هدفي است كه دارم- احترام به اين آدم ها و گفته هايشان همان گونه كه بوده اند. آنها درواقع تمام اين جملات گفته شده را بيان كرده اند؛ همه آنها در نامه هايشان ثبت شده چون در آن دوره نامه نويسي مرسوم بود.

    اما در مورد خشكه مقدس بودن. فقط وقتي كه شما نشان مي دهيد چقدر يك جامعه كنترل شده، آن گاه مي توانيد نشان بدهيد فرويد تا چه اندازه انقلابي و نظم آشوب بوده است. و او اين را مي دانست. با يونگ در اين باره حرف زده بود. و يونگ به او مي گويد كه بهتر است حرفي از ليبيدو نزند. فرويد پاسخ مي دهد كه او بايد درباره آنچه مي بيند صادق باشد و آن را تغيير ندهد. لازم است كه آن دوره را بدون كنايه يا بازانديشي پسامدرن به تصوير كشيد. من سعي مي كنم در آن زمان باشم- من و دوربين هر دو در آنجا باشيم.
    
    لطفا اندكي درباره دوربين حرف بزنيد. مي دانم كه شما در فيلم هاي اخيرتان از لنزهاي وايد-انگل استفاده كرده ايد، اما آنچه توجه من را در اين فيلم به خود جلب كرد، اين بود كه انحراف مكاني لنز وايد- انگل نوعي تفاوت در اندازه بين شخص حاضر در پيش زمينه و شخص حاضر در پس زمينه ايجاد مي كند آن هم وقتي كه آنها در يك نماي دو نفره يا برخي توالي هاي نما/نماي معكوس اند. اين كار از ذهن گرايي هم فراتر مي رود. تساوي را ناممكن مي كند. ديگري كاملاكوچكتر از خود مي شود. آيا اين هدف شما بود؟
    از اين منظر به آن فكر نكردم. هميشه چيزي شهودي است. ما براي گرفتن اولين صحنه قفل شديم، نمي دانستم چگونه آن را بگيرم. نمي دانستم از چه لنزي استفاده كنم. من تمرين نمي كنم. پيش از اينكه بدانم چطور بايد صحنه اي را گرفت، بايد در صحنه واقعي باشم با هنرپيشه ها و لباس هاي واقعي و وسايل صحنه. بنابراين صحنه را مانند يك اجراي تئاتري مسدود مي كنيم. بعد آن را به مدير فيلمبردار و كل عوامل نشان مي دهم. فقط بعد از اين كار به لنزها نگاه مي كنم و تصميم مي گيرم كه چگونه صحنه اي را بگيرم. ما از لنزهاي وايد انگل-25 ميلي متري و 27 ميلي متري- استفاده كرديم. بسيار نزديك به چهره. به اين معنا كه شما از نظر جسمي به آنها نزديك هستيد، نه نزديك از نظر اپتيكي و نه دور از نظر جسمي (مانند لنزهاي كلوزآپ). مي خواستم به آنها نزديك باشم و به آن تاثيري كه گفتيد، دست پيدا كنم. بدين شكل پس زمينه از فوكوس خارج نمي شود، بلكه شكل ها و اندازه ها تغيير مي كنند.
    
    صحنه اي كه بسيار خارق العاده است و از همان ابتدا يونگ را به عنوان آدمي ناخوشايند تصوير مي كند جايي است كه يونگ دارد روي همسرش آزمايش تداعي آزاد انجام مي دهد و از سابينا به عنوان دستيارش استفاده مي كند.
    تمام آن با همان لنز گرفته شد، حتي دست ها. لحظه اي كه من با ديدن آن به هيجان مي آيم جايي است كه همسرش آنجا را ترك مي كند و يونگ به اتاق باز مي گردد. فكر كردم چگونه آن را نشان بدهيم و – حتي فكر كردن به آن نيز لرزه بر اندامم مي اندازد- گفتم: «كايرا، تو بلند مي شي و جاي همسر يونگ را مي گيري. دست هايت را جايي مي گذاري كه دست هاي او بوده، چون تو هم در اين ماجرا دخيلي. قراره بين يونگ و همسرش قرار بگيري.» اين چيزي بود كه من تا وقتي اين صحنه را نگرفتم، نمي توانستم پيش بيني كنم.
    منبع: filmlinc
نظرات بینندگان