پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات اعتماد السلطنه آمده است:
نصفشب فراشی آمده بود که شاه امینالملک و مرا احضار کرده است که صبح زود درخانه [دربار] حاضر باشیم. چون تجربه نوکری چند ساله مقتضی اینجور فریب خوردنها نیست، ساعت سه از دسته گذشته درخانه رفتم. معلوم شد باز هم سوار میشوند. امینالملک قبل از من آمده بود و به گلهکیله در سرچشمه که یکی از نقاط بد شهرستانک است، از هرجهت به واسطه بدی آب و هوا و هم عدم صفا، دو سه آفتابگردان [چادر، سایهبان] زدهاند. شاه در عمارت صد هزار تومانی نمینشینند و به اینجاها تشریف میآورند. خلاصه مدتی منتظر شدیم تشریف آوردند. در سر ناهار روزنامه عرض شد. ولیعهد را حکم فرموده بودند برود عمارت را تماشا کن [و] در آنجا بخوابد.
و امروز از وقایع عمده دنیا و دولت و ملت فوت زن امینالسلطان است[!] اینکه میگویم از وقایع دنیا زیراکه دنیای هرکس وطن خود اوست و از وقایع عمده دولت و ملت آن هم در ایران به واسطه سلطنت مستقله اختیار دین و دولت به دست پادشاه است و اختیار پادشاه به دست امینالسلطان. پس فوت زن امینالسلطان [را] در ایران از وقایع و حوادث بزرگ باید شمرد و آن مرحومه که طرف میل شوهر بود به واسطه اینکه هم عفیفه بود و هم صاحب ده اولاد، به علاوه امینالسلطان اعتقاد به قدم او داشت. دیشب چهار ساعت به طلوع آفتاب مانده در سر وضع حمل فوت شده است. امینالسلطان و امینالسلطنه اجازه خواسته شهر رفتند. دنیا تاریک بود. آسمان گریان بود. خلاصه خدا رای علیحده در کارها دارد و مشیت مخصوص. پادشام میتواند منصب بدهد، دولت بدهد، شان بدهد، اما جان دادن در دست خدا است پس اهل بصیرت باید عبرت بگیرند و خدا را بشناسند.
امروز خیلی دیر منزل آمدم. بسیار کسل بودم. خواستم شب زود شام خورده بخوابم. بعد از شام حکیم طلوزان آمد. خیلی صحبت شد. بعد در میان رختخواب رفتم. کتاب قصه که در دست دارم میخوانم. به قدری خوب بود مطالب او که تا نصف شب بیدار بودم.
امروز عصری خدمت ولیعهد رسیدم که جمعی را به احضار من فرستاده بود. خیلی اظهار التفات فرمودند. اجازه جلوس دادند. در بین صحبت عرض کردم هوا سرد است، ماهوت بپوشید. فرمودند دست مرا بگیر، ملاحظه کن چقدر حرارت دارم. دستشان را گرفتم. بعد عرض کردم حالا من میتوانم ذوالیمینین شوم. اما به شرط اینکه بعد کینه نفرمایید، گویا ولعیهد از تاریخ اطلاع ندارند، و الا باید خلی حظ از این عرض من میکرد. اما خودم مشعوف شدم از کلام خودم. مقصودم بیعت طاهر بود با مامون و غیره و غیره.