arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۹۳۴۵۷
تاریخ انتشار: ۰۳ : ۰۰ - ۱۳ مرداد ۱۳۹۸

یادداشت‌های روزانه علم، یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۴۸: شاه فرمودند متاسفانه این زن‌ها نمی‌فهمند که چه بکنند

شرح مذاکرات با شهناز را به تفصیل عرض کردم. فوق‌العاده خاطر شاه از این دختر مکدر است. فرمودند، «این پسره – خسرو جهانبانی – به محض خروج از محبس مجددا همان کارهای احمقانه را شروع کرده و شنیده‌ام پرنس علی – پسر مرحوم شاهپور علیرضا – را هم به این کارها کشیده است.» من بسیار ناراحت شدم و به هر حال عریضه شهناز را که باز هم اظهار علاقه به خسرو کرده بود، تقدیم کردم. با کمال تاثر و تاسف به دقت نامه را خواندند. عرض کردم موفق شدم ترتیبی بدهم که والاحضرت برگردند. فرمودند همان بهتر است که نیاید. من حقیقتا گریه‌‌ام گرفت، ولی جلوی خودم را گرفتم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

یادداشت‌های روزانه علم، یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۴۸: شاه فرمودند متاسفانه این زن‌ها نمی‌فهمند که چه بکنندپس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش انتخاب، در خاطرات اسدالله علم آمده است:

امروز صبح شرفیاب شدم، باید بگویم شاه از دیدن من خیلی خوشحال شدند و من هم راستی دلم برایش تنگ شده بود. از پشت میز برخاستند، تشریف آوردند این طرف میز و با من دست دادند. دستش را از ته دل بوسیدم. بعد گله فرمودند که چرا یک هفته دیرتر آمدی. عرض کردم، دکتر گفت اگر کمتر از ده روز در کنار دریا بمانی بهتر این است که اصلا نروی. ناچار ماندم که بتوانم بیش‌تر خدمتگذاری به شما بکنم، وگرنه با این زیادی گلبول سفید خونم ممکن است بمیرم. خیلی خیلی اظهار مرحمت فرمودند. شرح مذاکرات با شهناز را به تفصیل عرض کردم. فوق‌العاده خاطر شاه از این دختر مکدر است. فرمودند، «این پسره – خسرو جهانبانی – به محض خروج از محبس مجددا همان کارهای احمقانه را شروع کرده و شنیده‌ام پرنس علی – پسر مرحوم شاهپور علیرضا – را هم به این کارها کشیده است.» من بسیار ناراحت شدم و به هر حال عریضه شهناز را که باز هم اظهار علاقه به خسرو کرده بود، تقدیم کردم. با کمال تاثر و تاسف به دقت نامه را خواندند. عرض کردم موفق شدم ترتیبی بدهم که والاحضرت برگردند. فرمودند همان بهتر است که نیاید. من حقیقتا گریه‌‌ام گرفت، ولی جلوی خودم را گرفتم.

چون شاه را کسل دیدم، قدری از گرفتاری خودم با زن و بچه در کنار دریا گفتم و این‌که افسوس زیادی از دیدن دخترهای خوشگل که به آن‌ها دسترسی نداشتم خوردم. شاه قدری خندیدند. احوال‌پرسی از بچه‌ها و خانم فرمودند و فرمودند، «این خانم کی از سر تو دست برمی‌دارد؟» عرض کردم نمی‌دانم، ولی به هر حال من دوستش دارم، باید قدری مراعات مرا بکند. فرمودند متاسفانه این زن‌ها نمی‌فهمند که چه بکنند. بعد به من مژده دادند که علیاحضرت شهبانو باردار شده‌اند. همان‌طور که قبلا به من فرموده بودند، که خیال دارند. تبریک عرض کردم...

 

منبع: یادداشت‌ها علم، جلد اول، ویرایش علینقی عالیخانی، تهران: مازیار، چاپ یازدهم، ۱۳۹۱، صص ۲۲۹ و ۲۳۰.

نظرات بینندگان