پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات اعتماد السلطنه در روز سهشنبه ۲۹ شهریور ۱۲۶۰ آمده است:
موکب پادشاهی امروز تشریففرمای عمامه میشوند. منزل اول نزدیک پل لواسان مشهور به لشکرک است که امینالسلطان [آقا محمدابراهیم ارباب ملقب به امینالسلطان و پدر میرزا علیاصغر اتابک] عمارت مختصری و باغ مفصلی انداخته است به جهت دیوان. صبح که [به] سلطنتآباد میرفتم در حوالی حسنآباد به ولیعهد [مظفرالدینمیرزا] برخوردم که [به] سلطنتآباد میرفت. تعظیمی کردم که بگذرم، دم کالسکه احضار شدم. مدتی از راه طرف فرمایشات بودم. نزدیک به کامرانیه و اردوی نایبالسلطنه [کامرانمیرزا] عرض کردم: «دیگر بس است فرمایشات، زیرا که نزدیک به اردو که شدیم احتمال دارد به نایبالسلطنه خبر برسد که با من فرمایشات میفرمودید. فیالفور به شاه روزنامه خواهد کرد. حقیقت میل ندارم اخراج شده مواجبم قطع شود.» اگرچه جسارت بود، اما چه باید کرد. اول مواجب که از دولت به من داده شده چهارده تومان است. خواست خدا و به زحمت زیاد به دو هزار تومان رساندم. خیلی عزیز دارم این مواجب را. نمیخواهم مقطوع شود. خلاصه ایشان از راهی و من از راهی به طرف سلطنتآباد رفتیم.
شاه صبح زود بیرون تشریف آوردند [و] ولیعهد، نایبالسلطنه، وزیر امور خارجه، حسامالسلطنه را احضار فرموده بودند. مدتها با این چهار نفر خلوت فرمودند. ندانستم از کجا بود. احتمال دادم از طرف آذربایجان باشد. خلاصه بعد ناهار خوردند. در همین حرارت گرما و حدت آفتاب سوار شدند و به طرف لشکرک راندند. دو و نیم به غروب مانده وارد شدند. من به شدت خسته و کسل بودم. [به] منزل رفتم [و] قدری خوابیدم. یک ساعت به غروب مانده به اتفاق حکیم طلوزان [پزشک مخصوص شاه] شرفیاب شدیم. یک روزنامه طلوزان خواند و من ترجمه کردم. باغ لشکرک بسیار بد باغی است. اگر چنانچه این باغ به دست من بود دو هزار بد شنیده بودم؛ اما چون هرچه امینالسلطان کند نزد این خسرو شیرین است عجالتا تاکی تلخ شود هیچ نمیفرمایند. خلاصه من تعریفی از آقا محمد خواجه که کوتاهقامت و قصیر است نمودم و همچنین از مردک، برادرزن ملیجک، [منظور دایی ملیجک دوم است]. چه باید کرد؟ در سلطنت مستقله همیشه این عادت بود که باید از این نوع اشخاص تملق کرد. تازگی ندارد.
شب رسید. مدتی قبل از شاه ژغرافیا [جغرافی] نوشتم. در سر شام انکشاف تنگه محیطی (؟) ینگی دنیا [آمریکا] را خواندم. از من سوال فرمودند: «محقق کجاست؟» عرض کردم: «چون فرمایش نشده بود، نیامده است.» به ناظمخلوت فرمودند: «ابلاغی بنویس که محقق، آجودان مخصوص، امینحضور و حکیمالممالک بیایند.» در نوشتن ابلاغ در حضور همایون مابین دو بنیعم [پسرعمو] امینحضرت [برادر بزرگ میرزا علیاصغر خان اتابک] و ناظمخلوت کدورتی شد. امینحضرت آبدارباشی که خود جوانی خوب و زیرک است و پدر[ش] که امینالسلطان باشد در تربیت او تقصیر نکرده است، یعنی نه تربیت علمی، چراکه نه خط دارد و نه سواد، تربیت نوکری سلطنت مستقله را خوب کرده. میل دارد و اسباب فراهم میآورد که جمیع فرمایشات [که] از طرف همایونی میشود او ابلاغ کند. مثل اینکه سپرده است به سقاها که دم درهای عمارت را دارند کاغذ هر وزیری که وارد میشود میگیرند به دست او میدهند به نظر همایون میرساند. جواب که گرفته شد در میان پاکت دیگر میگذارند، سر او را خود مهر میکند میفرستد. آن شخص عریضهدهنده و آن وزیر احمق چه میداند که تفصیل [ماجرا] چه است؟ به تصور اینکه تمام احکام به توسط امینحضرت صادر میشود. پسر امینالسلطان هم که خود یک شر و آفت بزرگی است. خلاصه شاه که میفرمودند به حضرات ابلاغ نوشته شود؛ ناظمخلوت بله گفت و امینحضرت هم بله. شاه به ملاحظه اینکه این ابلاغ تکلیف ناظمخلوت است به اسم فرمودند: «ناظمخلوت تو بنویس.» باز آبدارباشی بله مجدد گفت. بالاخره شاه قدری متغیر شد، بالصراحه فرمودند: «ناظمخلوت مبلغ باشد.»
ساعت چهار از درخانه خلاص شده [به] چادر آمدم. خیلی مختصر اسباب سفر برداشتهام، چادرم سربازی است. شامی صرف کرده خوابیدم.