arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۲۴۲۸۱
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۲۳ - ۲۶ دی ۱۳۹۸

یادداشت‌های علم، یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۵۵: این همه پول را هدر دادیم و الآن درد بی‌پولی داریم

... چطور در کشوری که پیشرفته‌ترین قوانین اجتماعی را دارد... این همه عدم رضایت بر سر هیچ و پوچ به وجود آمده باشد. یعنی نبودن برق و ساعات ممتد خاموشی در پایتخت و ولایات، خوابیدن و ضرر هنگفت صنایع به علت نبودن برق، خرابی تلفن، نبودن خواربار (جز نان)، بی‌اعتنایی به درخواست‌های مردم، مقررات خلق‌الساعه، گرانی نرخ‌ها و غیره و غیره. این را یک گروه دشمن در داخل ما به وجود آورده‌اند
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

این همه پول را هدر دادیم و الآن درد بی‌پولی داریمپس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند

به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:

امروز با آن‌که در منزل به علت همین تب خفیفی که بستری‌ام کرده، مثل ده پانزده روز گذشته خوابیده بودم، ولی روز قابل توجه و با نوسانات عجیبی گذشت.

دیشب را با نمایندگان یانکلوویچ جلسه داشتم که چه‌جور به حملات تلویزیون‌ها و سنای آمریکا و غیره پاسخ گوییم و تصمیم بر این گرفته شد که به جای عقب‌نشینی راه حمله را برگزینیم. اردشیر [زاهدی] که با دستپاچگی شنیده بود که همین خبر را که من پانزده روز پیش به او داده بودم درست است، به زودی مایک والاس در [تلویزیون] سی. بی. اس. و سنای آمریکا در کمیته‌های مختلف به ما حمله‌ور خواهند شد، تلگراف کرده بود که «چه کنم؟ این مطلب را که آن وقت تکذیب کردم، متاسفانه صحیح است.» باری، صبح هم تلگراف اردشیر و هم نظر کمیته خودمان را طی نامه‌ای عرض کردم که اعتماد من به حمله است. ضمنا شاهنشاه من دیشب مصاحبه بسیار خوبی با یک روزنامه‌نگار آمریکایی کرده بودند که بسیار خوب و در همین زمینه بود، تبریک عرض کردم. اما بعد به عرض رساندم که «گرفتاری این است که ممکن است دشمن به خطوط داخلی ما رخنه کرده باشد، یعنی این عدم رضایت بی‌جهت مردم که دستی دستی تراشیده‌ایم، جز رخنه دشمن به صفوف داخلی ما نیست. وگرنه چطور در کشوری که پیشرفته‌ترین قوانین اجتماعی را دارد و تحصیل و بهداشت مجانی و حتی یک وعده غذای مجانی به محصلین مدارس داده می‌شود و تحصیلات در همه ردیف‌ها مجانی است، این همه عدم رضایت بر سر هیچ و پوچ به وجود آمده باشد. یعنی نبودن برق و ساعات ممتد خاموشی در پایتخت و ولایات، خوابیدن و ضرر هنگفت صنایع به علت نبودن برق، خرابی تلفن، نبودن خواربار (جز نان)، بی‌اعتنایی به درخواست‌های مردم، مقررات خلق‌الساعه، گرانی نرخ‌ها و غیره و غیره. این را یک گروه دشمن در داخل ما به وجود آورده‌اند و یا ندانم‌کاری و بی‌لیاقتی دولت. به گور پدر دولت لعنت، که من خود آن‌ها را اعضای سیا و غیره می‌دانم که خود به خود در صف دشمن است. این همه پول را هدر دادیم که با یک حرکت عربستان سعودی مات شدیم و الآن درد بی‌پولی داریم و باید کمربندها را ببندیم. این‌ها نفوذ دشمن در داخل صفوف ماست. از لحاظ غلام و بندگی عرض می‌کنم و پیشنهاد می‌کنم که شاهنشاه این پدرسوخته‌ها را به عنوان خائن یا بی‌لیاقت به زندان بیندازند که مردم لااقل نفسی بکشند.»

عرض کردم: «با رعیت صلح کن، از کید خصم ایمن نشین/ زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است» عرض کردم: «در این راه‌ها قدری بجنبیم و قدری تغییر جهت بدهیم، چنان‌که در فرمایشات دیشب همایونی منعکس است، زور فلک به موی خایه شاهنشاه من هم نمی‌رسد.» با ترس و لرز عریضه را بستم... ولی حدس می‌زدم به جای این‌که همه روزه یا اغلب، عریضه‌های مرا پس بفرستند، این عریضه را پاره خواهند فرمود. همین‌طور هم شده بود و [همایون] بهادری،‌ معاون دربار که کارهای جاری و این عریضه را برد، تعجب کرده بود. بسیار حیف شد که عریضه را پاره فرمودند. ناچار این خلاصه را نوشتم.

رویداد دوم: امروز صبح وقتی خانم علم درجه تب مرا برداشت و دید که هنوز چند عشر تب است، غفلتا دست مرا گرفت و بوسید و زار زار گریست. من خیال کردم تب خیلی بالا رفته است، ولی به هر حال فوق‌العاده تحت تاثیر قرار گرفتم. چون بیچاره خودش هم سخت ناخوش بود و دچار آسم، که فقط یکی دو روز است بهتر شده است. او را بوسیدم و نوازش کردم و گفتم: «چند عشر تب که نگرانی ندارد» و احساس کردم که گله‌هایی که در قلب خودم از او داشتم و به علت سخت‌گیری‌های گذشته او بود تمام از قلب من خارج شد. و بیش‌تر خوشحال شدم که در گذشته با همه سخت‌گیری‌های او سخت گذشتن بر من، در مقابل وسوسه طلاق و تشویق همه دوستان از من به این کار، مقاومت کردم.

رویداد سوم: عصری با لطایف‌الحیل ترتیبی دادم که دختر ایرانی که دوست من است، آمد در منزل مرا دید و نیم ساعتی با من گذراند و چای خوردیم. این همه مراتب وفاداری من به خانم! بیچاره خانم علم حق دارد که بدبین باشد، ولی نمی‌شود توصیه حافظ را فراموش کرد: «هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار/ کس را وقوف نیست که پایان کار چیست» اما به هر حال هر کاری جای خودش را دارد و اگر خانم‌ها این را درک کنند خوب است. اما محال است و شاید خوشگلی کار آن‌ها هم در همین باشد. خاطرم نمی‌رود مرحوم [ابراهیم] قوام که در لندن فوت شده بود، من در وین در رکاب شاهنشاه بودم. شب پیش از فوت، ختم امن یجیب المضطر گرفته بودند. شب بعد از فوت، بچه‌ها (پسرها) که عجله داشتند اسناد آن مرحوم را زودتر ببینند و کیف‌ها را باز می‌کنند نامه دوستش را می‌بینند و احمقانه پیش خانم می‌خوانند. مجلس سوگواری تبدیل به مجلس فحش شده بود. دکتر [عباس] صفویان که همراه آن مرحوم بود با تلفن مراتب را گفت و مرا بسیار به خنده انداخت. به هر صورت در آن تاریخ ما گرفتار کودتای نافرجام عراق و شاید اعدام دسته‌های زیادی از طرفداران خودمان بودیم و ممکن نشد که خودم برای تسلیت خانم و بچه‌ها به لندن بروم و بیش‌تر از جریان آگاه شوم.

برچسب ها: خاطرات علم
نظرات بینندگان