arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۲۴۳۹۴
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۰۳ - ۲۸ دی ۱۳۹۸

یادداشت‌های اعتمادالسلطنه، ۲۷ دی ۱۲۶۲؛ شاه دو فرسخ پیاده راه رفتند و من بیچاره تاریخ عثمانی می‌خواندم

... سلطنت‌آباد رفتیم. شاه پنج ساعت به غروب مانده وارد شدند. چهار و نیم ناهار صرف فرمودند. بلافاصله تاریخ عثمانی را دست من دادند. دو فرسخ پیاده راه رفتند و من بیچاره می‌خواندم. یک ساعت به غروب مانده به طرف شهر آمدند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

شاه دو فرسخ پیاده راه رفتند و من بیچاره تاریخ عثمانی می‌خواندم

امروز شاه سلطنت‌آباد تشریف بردند. دیشب از نصف شب خوابم نبرد. دو ساعت به صبح مانده چون مهتاب و هوا روشن بود به خیال این‌که صبح است، از اندرون بیرون آمدم، حمام رفتم، رخت پوشیدم، نماز خواندم، قرآن زیاد خواندم. باز صبح نشد. ده دقیقه تکیه کرده خوابیدم. بعد جمعی آمدند و رفتند، سوار شده خانه طلوزان رفتم. مچول خان آن‌جا رسید. به اتفاق سواره سلطنت‌آباد رفتیم. شاه پنج ساعت به غروب مانده وارد شدند. چهار و نیم ناهار صرف فرمودند. بلافاصله تاریخ عثمانی را دست من دادند. دو فرسخ پیاده راه رفتند و من بیچاره می‌خواندم. یک ساعت به غروب مانده به طرف شهر آمدند. شنیدم دیروز که شمسه‌ای به امین‌السلطان دادند. هرقدر ملیجک اول واسطه شده بود که اجازه بدهند مروارید به شمسه بدوزند قبول نشده بود. حتی راضی هم شده بودند که دو رشته مروارید آویزان باشد. باز قبول نفرمودند. سبحان‌الله که چهل کار به جوان بیست‌وپنج ساله رجوع می‌کنند که من‌جمله چهار وزارتخانه بزرگ است، و اجازه نمی‌دهند که شرابه مروارید به شمسه بدوزد! مغرب خانه آمدم.

نظرات بینندگان