اگر ذات هنری سینما کنار رود و سینما یک صنعت معرفی شود، ابراهیم حاتمیکیا یکی از گردانندگان این صنعت بوده. او هم مثل همرزمان و همدورهایهایش مهرهای است که سبب چرخش این چرخدندهها شده. در روزگاری با فیلمهایش تماشاگر را به سینما آورده، دلیل صفهای طولانی و اشتیاق مخاطب برای دیدن قصههایش شده، چهره دیگری از جنگ را به مردم مملکتش نشان داده، عشق را بنمایه فیلمهای جنگیاش کرده، تاریخ را به تصویر کشیده و رنگ و بویی به سینمای دفاع مقدس و مصائب خانوادههای قربانی جنگ داده است.
اما او در اکثر آثارش، نقشهای محوری را شخصیتهایی مطالبهگر معرفی میکند، از حاجکاظم «آژانس شیشهای» که برای معالجه همرزمش فقط طلب یک بلیت خارج از کشور میکند تا قاسم «ارتفاع پست» که میخواهد با هواپیماربایی به همراه زن و بچهاش مهاجرت کند و حالا در آخرین ساختهاش؛ «خروج»، رحمت، یک رزمنده کهنسال و پدر شهید است که خسارت زمینهای پنبهاش را از رئیسجمهور میخواهد. آنها مطالبهگران وطندوست قانونگریزیاند که گویی صبرشان تمام شده و برخلاف مسیر همیشگیشان برای رسیدن به هدف (که در تعریف یکخطیاش طلبی ساده به نظر میرسد) حاضرند مناسبات گذشته را زیر پا بگذارند، یکی حاجکاظم میشود و تفنگ به دست میگیرد و دیگری هم رحمت که اعتراضش جادهای میشود و ویدیوی اعتراض او و همراهانش سر از شبکههای فارسی زبان آن سوی دنیا در میآورد!
انتخاب چنین قصههایی از سوی حاتمیکیا به عنوان کارگردانی که مخاطب متعصب همیشگیاش را دارد و برای او و فیلمهایش کف میزند و هورا میکشد شاید ملموس و قابل پذیرش باشد چون سینما به تامین چنین ذائقههایی نیاز دارد، فیلمی که هجو نیست و ضربهای به جان سینما نمیزند و تاثیر منفی بر ذهن مخاطب نمیگذارد، در یک کلام سینمای این روزهای حاتمیکیا سمّی برای مخاطب نیست، یعنی کمدی بیمایه و مبتذلی نیست که تماشاگر به دیدن آن عادت کند و سطع توقعاش را از این هنر پایین بیاورد، فیلمهای او نکات حرفهای هم دارد، برای سکانسها و پلانهایش زحمت کشیده شده و پشت کلمهها، جملهها و تکتک خطهای قصهاش امواج یک فیلمساز فکور با کارنامهای قابل تامل دریافت میشود. اما آنچه در این اواخر بسیار مشهود است تاثیر اثر است بر موثر! که حتما سمّی است برای او.
اعتراضهای همیشگی این کارگردان که بیشتر از قبل تبدیل به فرافکنی شده و اصرار او برای مطالبهگری ثابت میکند که او هم مثل شخصیتهای خیالی یا واقعی قصههایش از عملکرد آنها تاثیر میپذیرد. کارگردان شبیه آدمهای داستانش شده و با گذشت زمان بیشتر از همیشه تبدیل به فردی خواهان و طلبکار برای بازی در نقش اول فیلم زندگی حرفهایاش شده است. کارگردانی که در هر شرایطی و با هر ساختهاش طلب تحسین دارد! او با اعتراضهایش مهری میزند بر اینکه نمیتواند انتقادها را گوش کند، هیچوقت نمیگوید اشتباهی داشته و فقط منتظر تمجیدهاست حتی اگر خودش انکار کند! یک بار «شکایتش را به خدا میبرد»، بار دیگر میگوید: «زمانیکه من فریاد میکشم نشانه یک اتفاق است اما متاسفانه گروهی در پاسخ فریاد و اعتراض من میگویند تو چرا معترض هستی.» در مصاحبهای از همرزمش اصغر فرهادی شکایت و او را متهم به سیاهنمایی میکند و حالا برای جشنواره فیلم، تاسفی غلیظ میخورد که فیلماش از آرای مردمی خارج شده و عریانگری در کلام از سوی خبرنگاران را تقبیح میکند و میگوید: «چرا برای من دادگاه تشکیل میدهید، گناه من چیست که یک فیلم ساختم!» اما خود او در برههای از زمان، دیگران را دعوت به تشکیل دادگاه میکند و میگوید: «وقت آن است که جشنواره فیلم فجر را بررسی کنیم و ببینیم آیا این جشنواره برای فجر انقلاب است یا خیر و آیا تمامی فیلمهای ساخته شده در قالب این جشنواره قرار میگیرند؟» امسال دوباره میگوید: «درباره آرای مردمی و کارتهایی که در اختیار این افراد قرار میگیرد باید تحقیق شود» و اعتراضها به فیلمش را مهندسی شده میداند اما خودش را سرباز مملکت معرفی میکند و در جای دیگری افتخار میکند که بودجه دولتی میگیرد و فیلم میسازد.
حاتمیکیا شب گذشته مثل حاجکاظم و قاسم و رحمت شعار داد، شعارهایی که هیچکدام پاسخ درست به سوالات نبود. شعارهایی که گریبان حیدر فیلم «بادیگارد» و چمران فیلم «چ» و یونس و علی فیلم «به وقت شام» را گرفته. حاتمیکیا تمام اهداف شخصیتهای محوری داستانهایش را زیر حرفهای گلدرشت و نمادین دفن کرده است. شعار نه تنها از سر و گردن فیلمهایش بالا میرود که بهتازگی با هر حرفی که میزند خودش را در معرض این خطر نشان میدهد. خطر تبدیل شدن به نماد شعار!