سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز صبح که شرفیاب میشدم، فکر میکردم باید شاهنشاه خیلی سر حال باشند زیرا در تمام کشور باران آمده است. هوا هم به حدی سرد است که ما پشیمان هستیم چرا شوفاژها را خاموش کردیم. درجه شمیران هفت درجه بالای صفر است. در رضاییه هم برف باریده است. امسال بارندگی عجیبی در تمام کشور شده، حداقل در همه جا دو برابر سالهای معمولی است... منجمله در بیرجند که حد متوسط بارندگی همیشه کمتر از ده سانتیمتر است، تا کنون 23 سانتیمتر باران نازل شده است.
باری با این خیال که شاهنشاه سر حال هستند، شرفیاب شدم. برخلاف انتظارم شاه را کسل دیدم. معلوم شد در پاکستان غربی، در کویته، تظاهراتی بر علیه ایران شده است، به من فرمودند: «آن چیزی که در انتظارش بودم، واقع شد و من با بوتو صحبت کردم. [بوتو] معتقد است که انگشت روسها در کار است. به قرار تقریر حتی روسها به هندیها و افغانها گفتهاند، شما در کار اخلال این نواحی اقدام نمیکنید، ما خودمان میدانیم چه بکنیم؛ چنانکه در عراق و سرحدات غربی ایران عمل میکنیم، در شرق هم عمل خواهیم کرد.» عرض کردم: «اتفاقا بوتو عکس خودش را تقدیم کرده و استدعا کرده است شاهنشاه تمثال خودتان را به او مرحمت کنید. ضمنا قسمتی از تلگرافی که به سفیر پاکستان کرده و استدعا نموده است والا حضرت اشرف تشریف ببرند، سفیر پاکستان به من داد که تقدیم میکنم، ملاحظه فرمایید.» به دقت خواندند. بعد هم پیام بوتو [درباره] ... نتیجه مذاکرات میسیون هندی... که برای [نزدیکی] rapprochement بین هند و پاکستان به اسلامآباد رفتهاند، عرض کردم...
دیدم شاهنشاه خیلی کسل هستند، مقداری از قصههای زمان مصدق که در آن وقت واقعا غصه بود برایشان تعریف کردم، که به من در تبعید مصدق چه میگذشت و چه فکرها کردم. منجمله مدیر یک روزنامه مصدقی را در مشهد که فکر میکنم نام خوشه یا سنبله داشت و به زن من فحاشی کرده بود، وسیله مرحوم محمدرفیع خان خزاعی تربتی که از اقوام من بود، در مشهد دزدیدم و محمدرفیع خان او را برای من به بیرجند فرستاد... در بین راه میخ طویلهای به مقعد او فرو کرده بودند که واقعا خیلی باعث ناراحتی من هم از لحاظ انسانی و هم از لحاظ این که مبادا بمیرد شد. بالاخره آنقدر او را نگاه داشتیم و معالجه کردم تا مصدق افتاد. شاهنشاه خیلی خندیدند و قدری از وضع کسالت در آمدند.
بعد مسئله خستگی مضحک دیروز خودم را عرض کردم. از آن هم خندیدند. فرمودند: «گاهی انسان به مطالب مضحک برخورد میکند، مثلا من حس میکنم که اگر افرادی را من به دولت بگویم در فلان کار بگذارید، مثل [سیروس] فرزانه را که رئیس سازمان جلب سیاحان کردهایم، دولت در کار او دائما کارشکنی میکند.» عرض کردم: «مطلب مضحک نیست، جدی است.» دیگر چیزی نفرمودند.
بعد کارهای جاری را عرض کردم، خیلی طولانی شد. یک کار و دو کار که نیست، از وضع زلزلهزدگان و لژیون خدمتگزاران بشر و آستان قدس رضوی و مذاکرات با خارجیها و نفت و امور خصوصی و غیره و غیره. نمیدانم چه طور این همه کار در کلهام جا میگیرد. راجع به مرحوم دکتر اسدی فرمودند: «بگو بانک عمران قروض او را نگیرد» (سیصد هزار تومان). خدا به شاه عمر بدهد، واقعا انسان و آقاست.
... بعدازظهر جلسه عمران کیش را با پنج نفر از وزرای دارایی، آبادانی و مسکن، کشاورزی، آب و برق و راه داشتم. هیاتمدیره هم حاضر بودند: معاون دربار [محمدجعفر] بهبهانیان، رئیس ساواک ارتشبد [نعمتالله] نصیری، دکتر [هوشنگ] رام، خودم، مهندس [محمود] منصف. دو سه ساعت طول کشید. بعد سفیر شاهنشاه آریامهر در برن را پذیرفتم. فکر میکنم این شخص به ما خیانت میکند و نمیخواهد کار امیرهوشنگ به سامان برسد. انشاءالله که اشتباه میکنم....