arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۴۷۷۰۲
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۸: عاشق این ده «زُنوز» شدم؛ مثل یکی از قطعات بهشت است

قدری از ده زُنوز این‌جا پیدا بود. یک فرسنگ راه بود. با دوربین نگاه کردم. عجب ده و ییلاقی است. سبز و خرم در دامنه کوهی به قدر البرز واقع است ولی وسیع‌تر. تمام دیم کاشته‌اند. خرم، چشمه‌های زیاد دارد. در دنیا دیگر ده از این بهتر نمی‌شود مثل یکی از قطعات بهشت است که این‌جا آورده و زنوز اسم گذارده‌اند. به این می‌ارزد که آدم مخصوصا از طهران برای ییلاق این‌جا بیاید و مراجعت نماید. عاشق این ده زنوز شدم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

عاشق این ده «زُنوز» شدم؛ مثل یکی از قطعات بهشت است

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید برویم «گلین‌قیا»، می‌گویند این‌جا هم ملک حاجی میرزا جواد آقای مجتهد است، راه هم امروز به قدر پنج فرسنگ بود. سوار شدیم. قدری سواره با ولیعهد و امین‌السلطان و امیرنظام رفتیم. جمعیت زن و مرد و گدای مرندی به قدری جمع شده بودند که می‌خواستند آدم را بخورند. قدری که رفتیم سوار کالسکه شدیم و راندیم. قدری که راندیم یک گدای سمج آمد جلوی اسب کالسکه را گرفت. خدایی شد که ما توی کالسکه سوار اسب نبودیم. هرچه ریختند سر این گدا که جلوی اسب را ول کند نکرد و همین‌طور کالسکه ما ایستاده بود، بالاخره ریختند سرش تا جلوی اسب را ول کرد و راندیم تا رسیدیم به جایی که جلگه کوچک می‌شود. آن‌جا یک رودخانه از طرف «زنوز» می‌آمد. زنوز نیم فرسنگ بالای این رودخانه است اما دیده نمی‌شود. ناهارخوری عزیزالسلطان و حرم را این‌جا زده بودند. قونسول روس هم که همراه ما می‌آید او هم این‌جا به ناهار افتاده بود. از این‌جا هم گذشته داخل دره ماهور شده‌ایم. از دره ماهور گذشته دهی دستِ راست بود گفتند اسمش «قراتپه» است و متعلق به سرورالسلطنه زن ولیعهد است. وقت ناهار هم شده بود، سوار شدیم رفتیم توی یکی از قطعه‌های آن ده به ناهار افتادیم، خود ده دیده نشد. ناهار خوردیم، اعتماد السلطنه بود، روزنامه خواند.

بعد از ناهار ولیعهد، امیرنظام، امین‌السلطان، نصرت‌الدوله آمدند بعضی فرمایشات کردیم. قدری هم باران آمد. قدری از ده زنوز این‌جا پیدا بود. یک فرسنگ راه بود. با دوربین نگاه کردم. عجب ده و ییلاقی است. سبز و خرم در دامنه کوهی به قدر البرز واقع است ولی وسیع‌تر. تمام دیم کاشته‌اند. خرم، چشمه‌های زیاد دارد. در دنیا دیگر ده از این بهتر نمی‌شود مثل یکی از قطعات بهشت است که این‌جا آورده و زنوز اسم گذارده‌اند. به این می‌ارزد که آدم مخصوصا از طهران برای ییلاق این‌جا بیاید و مراجعت نماید. عاشق این ده زنوز شدم.

خلاصه سوار کالسکه شده راندیم و راندیم گاهی سرازیر گاهی سربالا اما راه کالسکه خوب بود و راندیم تا رسیدیم به اول جلگه گلین‌قیا. نصرت‌الله‌خان صدرک‌لو و پسرش که در «کجل» می‌نشینند، آمده بودند استقبال، دیده شدند. قدری که راندیم سوار و تیپی از دور دیدیم، معلوم شد تیمورپاشا و بهلول‌پاشای ماکویی است با حسینقلی‌خان پسر اسحق‌پاشاخان و مصطفی‌پاشاخان پسر بهلول‌پاشاخان، نصرت‌الله‌خان پسر حبیب‌الله‌خان و ششصد سوار به استقبال آمدند. امیرنظام هم سر سوار ایستاده بود. ما هم از کالسکه پیاده شده با امین‌السلطان رفتیم به سر سوارها. تیمورپاشاخان پالتوی مشکی نظامی، بهلول‌پاشا هم همنیطور، پوشیده بودند. با امیرنظام و این‌ها صحبت‌کنان راندیم و رسیدیم به سر دسته سوار، دیدیم یک عمری ایستاده است، اسمش را پرسیدم گفتند: «محمدصدیق» است. از جلو سوار راندیم. سوار معلمعی بود از کُرد حیدرانلو، کُرد جلالی، باجلانلو، هرکس گیر تیمورپاشا آمده بود همراه آورده است، لباس‌های غریبی پوشیده بودند. از جلوی آن‌ها گذشتیم و دوباره سوار کالسکه شده راندیم.

مدتی طول کشید تا رسیدیم به منزل، دو ده در دستِ راست دیدیم: یکی در بالای کوه بود که اسمش «وزند» بود، یکی هم پایین‌تر بود اسمش «اوریاندی‌بی» بود. ده گلین‌قیا هم طرف دستِ چپ واقع بود. ده بسیار بزرگی است. گلین‌قیا برای این می‌گویند که در زیر سنگ‌های بزرگ واقع است. یک میش هم از زنوز آورده بودند، میش سرسفید غریبی بود سوای میش‌های طهران است. چادرهای ما و اهل اردو توی حاصل افتاده بود. به امین‌السلطان گفتم خسارت حاصل‌ها را بدهد. هوا هم بد و گرم بود، باران آمد، رعد داشت اما بی‌برق، الان هم غُرغُر می‌کند. سفر پیش هم که در دوازده سال پیش آمده بودیم همین‌جا باران آمد حالا هم باران می‌آید. برق پُرزوری هم زد. دَه بره تعارفیِ این‌جای امیرنظام را هم دادیم به قهوه‌چی‌باشی که به اسم و صفت تحویل کدخدای قلین‌قیا بدهد و تیغ را بر آن‌ها حرام کردیم که ان‌شاءالله در مراجعت آن‌ها را پس گرفته همراه ببریم. در مرند یک ده خوبی هم بود اسمش «یامجی» است. «لیوار» هم ده معتبری است در مرند. این رودخانه‌ای هم  که حرم و عزیزالسلطان به ناهار افتاده بودند، اسمش «چِرچِر» است که از ده چرچر می‌آید. میرزا محمدخان و حاجب‌الدوله امروز رفتند کنار ارس که جای سراپرده معین کنند. باران خیلی شدید پُرزوری آمد. حالا هم که وقت اذان است پُرزور می‌بارد.

 

منبع: خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: سازمان اسناد ملی، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص  ۹۹ و ۱۰۰.

نظرات بینندگان