سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید برویم به ولاد قفقاز، صبح سردسته از خواب برخاستم. وقتی دیدم هوا آفتاب و صاف و به کلی بی ابر و باد است و یک برگ تکان نمی خورد خیلی شکر کردیم. چرا که اگر راه اندکی ابر بود و باران می آمد رفتن از آن جا خیلی صدمه داشت و ناراحت بودیم و بسیار کار سخت می شد و حرکت خیلی مشکل بود و همه کس می گفت که هیچ وقت این راه بی ابر و مه و باد نبوده است. امروز که هوا این طور است خیلی جای شکر بود و کردیم. خلاصه رخت پوشیده سوار کالسکه ها به همان ترتیب شده راندیم. اگر امروز هوا مه بود محال بود که قله های کوه قاف و کزبک دیده شود. امروز قله های کوه کزبک و قله های کوه قاف تمام در کمال خوبی دیده شد. محال بود که این جاها ابر و باد و مه و باران و طوفان باشد. امروز الحمدالله بسیار خوب بود و همه جا را دیدیم. قدری که از ده ملت گذشتیم. از یک رودخانه رد شده و از پلی گذشتیم و به راه پیچ پیچی ساخته افتادیم. این راه را الحق مهندس ها بسیار خوب ساخته و تعریف دارد. طوری است که این کوه بسیار بلند را وضعی ساخته که معلوم نمی شود اسب و آدم به سر بالا می رود. اسب خیلی به راحت می رود. قدری که راندیم دست راست کنار جاده یک چشمه ای بود که یک فواره ساخته بودند بسیار مقبول بود و خیلی جستن می کرد. چیز خوبی بود. دست چپ هم همه جا دهات گرجی ها تک تک دیده می شد که در دامنه های کوه واقع است. تمام دامنه و کوه سبز بود و خیلی صفا داشت. باز همان گوسفند های سفید می چریدند و خیلی عالم و حالت خوبی داشت. از این طرف و آن طرف کوه هم چشمه های بسیار خوب، آب های صاف ممتاز جاری بود و آبشارهای خوب داشت. به یک آبشار بسیار خوب بزرگی رسیدیم بسیار تعریف داشت. عجب این است که این چشمه ها و نهرها که از این طرف کوه جاری و داخل رودخانه کر می شود تمام صاف و پاک و مثل زلال است. هر چه هم از آن طرف کوه قفقاز جاری و داخل رودخانه ترک می شود تمام صاف و پاک است اما همین که داخل رودخانه می شود گل آلود و مثل مرکب سیاه می شود. این از خاکی است که در رودخانه واقع است.خاکی دارد مثل خاکستر این آب ها را این طور سیاه می کند. چند چاپارخانه که تا ولاد قفقاز عوض شد از این قرار است:
اول کدُااُر چهارده ورس و نیم، دویم کُوبی 16 ورس، سیم قاضی بیک که ناهار آن جا خورده شد و روس ها کزبک می گویند ولی اصل اسمش قاضی بیک است. 17 ورس و یک روبع، این جا سر حد تفلیس است با ولاد قفقاز، حاکم تفلیس تا این جا آمده بود، این جا مرخص شد و رفت. چهارم لارس 14 ورس و نیم، پنجم با تسی 17 ورس از آن جا به ولاد قفقاز 12 ورس، همین که در قاضی بیک ناهار خوردیم و سوار شدیم ابر و مه زیادی از رو به روی ما از طرف ولاد قفقاز پیدا شد، خیلی سخت و بنا کرد به باریدن، خیلی شدید بارید، تمام صحرا و قزاق ها و غیره خیس آب شد، سیل آمد. از ناهار گاه که سوار شدیم دره تنگ شد. کوه های طرفین سخت و برف دار و بلند بود و قدری هم جنگل داشت. این جا تا خیلی راه را بغله را تراشیده اند. دست چپ بغله و دست راست پرتگاه است و راه با خطری است و رودخانه ترک هم از دست چپ از دره می آید می رود از توی شهر ولاد قفقاز گذشته می رود از مُزدک که شهری است گذشته از بالای پطروسکی به دریای خزر می ریزد.
عزیزالسلطان و آقا مردک هم توی کالسکه با من نشسته بودند. در چاپارخانه دیگر که اسب عوض کردیم عزیزالسلطان رفت به کالسکه خودش، امروز از چشمش آب می آمد، اوقاتم تلخ شد. باران الی شهر ولاد قفقاز آمد، خیلی سخت.
پسر میرزا محمدعلی کاشی که این جا اسب دارد و کار می کند در چاپارخانه آخری آمده بود حضور، این ها در همین شهر ولاد قفقاز می نشینند. حاکم ولاد قفقاز که ایلات ترک هست اسمش سِمِی کالوف است که الی ناهارگاه به استقبال آمده بود، ریش داشت. کلاه پوست مثل ایرانی. ریش بزرگ پر مو در روسیه خیلی مرغوب است. اغلب صاحب منصبان ریش بلند دارند و حقیقا ریش برای نوکر و صاحب منصب خیلی لازم است. باید غدغن بشود طهران ریش بگذارند انشاءالله.
خلاصه نیم ساعت به غروب مانده رسیدیم به شهر ولاد قفقاز، از آن سالی که 12 سال قبل از این است دیده بودم آبادتر شده است. همه جا از کوچه ها گذشتیم. ایرانی زیاد این جا هستند، تجارت و کارگری می کنند. کوچه های راست گشادی دارد. بعضی در تابستان ها بیشتر می شود. یک اردوی چادری هم که یک فوج بودند در صحرا دیده شد. اکبری پیش من نشسته بود.
خلاصه رفتیم تا رسیدیم به گار راه آهن، در حالتی که باران شدید می آمد ایستادیم دمِ در، فوج سالدات از جلو گذشته رفتند. بعد داخل اطاق شدیم. جنرال ها و اهل قلم و خانم های شهر را آن جا نگاه داشته بودند. جنرال فِرِزر که از جلفا الی این جا همراه من بود و خانم های شهر را آن جا نگاه داشته بودند. جنرال فرزر که از جلفا الی این جا همراه من بود همه را معرفی کرد و خودش مرخص شد رفت تفلیس. بعد داخل راه آهن شدیم، بسیار ترن خوب عالی است. مخصوص اطاق های ما که مال مخصوص امپراطور با اسباب پذیرایی آمده بودند و کلنل کاویسن که مرد قطور معتبری است امپراطور فرستاده بود که رئیس راه آهن است ما را الی پطر انشاالله ببرد. حاکم شهر آمد توی واقون ما، آلبوم بسیار خوبی از عکس های همین شهر و متعلقات آن به حضور آورد. آدم های ما برای جابه جا شدن در راه آن خیلی این طرف و آن طرف می رفتند، همهمه ای بود، دو دسته موزیک که یک دسته اش کمانچه هم می زدند بسیار خوب می زدند. می خواندند. دم در زیر اطاق ما بودند. خیلی زدند ما هم ایستاده تماشا می کردیم تا وقت حرکت شد. نیم ساعت از شب رفته حرکت شد. نماز ظهر و عصر را و مغرب و عشا را احمدلله تعالی در ترن کردم. ملیجک و ابوالحسن خان با قطب طوری قبله را معین کردند. به راه افتادیم.
باز باران می آمد. شب بود. جایی دیده نمی شد. عزیزالسلطان ماشاالله بازی می کرد. این طرف آن طرف می رفت. خیلی ذوق می کرد و الحدلله خوشحال بود. نزدیک اطاق ما منزل داشت. در استاسیون ها که می ایستیم اول گل اقاقیاست و زنبق بنفش و غیره شام را در ترن خوردیم. شام بسیار خوبی بود. خیلی خوب. الحمدلله شام خوبی خورده شد. بعد در یک جایی ایستادند. امین السلطان و مردم پیاده شده آن طرف رفتند توی واقون شام خوردند. چون شام خانه مردم جایی بود که باید بیایند از توی اطاق ما بروند. این بود که ایستاد و پایین آمدند. رفتند بالا شام خوردند. کوماندان قطار این راه آهن که مخصوصا از پطر مامور شده است کاپیتان برانت است امروز بعد از طی مسافت زیاد با راه آهن به منزل قفقاز سکی رسیدیم. به آتامان قزاق که اسمش جنرال لئونوف است در توی کالسکه راه آهن به حضور رسید. منزل این آقایان در یکاوُرنیاوار است که از آن جا تا این جا دویست ورس راه است. این جا به استقبال ما آمده بود. این شخص بسیار معتبر است. یعنی منصب اتامانی قزاق خیلی اعتبار در روس دارد. از این جا هم یک خط راه آهن می رود تا کنار بحر سیاه.