arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۲۳۲۵
تاریخ انتشار: ۵۲ : ۲۳ - ۰۹ خرداد ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، پنجشنبه ۹ خرداد ۱۲۶۸ / معنی گل‌کاری و باغچه‌بندی خوب فرنگستان این است

یک دور باغ را هم گردش کردیم. جلوی عمارت یک باغچه‌بندی و گُل‌کاری خوبی کرده بودند که معنی گل‌کاری و باغچه‌بندی خوب فرنگستان این است. بسیار تعریف و نقل داشت. درخت‌های کهن سیصد چهارصد ساله بزرگ در این باغ بود. درخت‌های تیل دارد که با قیچی زده و آرایش کرده بودند، خیلی بلند به طور دیوار سبز سر به آسمان کشیده بود. خلاصه بسیار [خوب] پارکی بود، به این خوبی کمتر باغ و پارک دیده شده است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

معنی گل‌کاری و باغچه‌بندی خوب فرنگستان این است

سرویس تاریخ «انتخاب»: آن شخص که نوشتیم سابقا، قد بلندی داشت و در جزو اهل نظام معرفی شد، معلوم شد اهل نظام نبوده و میرآخور امپراطور است و اصلش از نجبای لهستان است و ریاست املاک خالصه لهستان هم با همین شخص است و اسمش این است که فرانسه در ذیل نوشته می‌شود:

Le Marquts sigismond Mielopolski

GoMsaga Mysrkiovski Ecuyer de Ia

Cour sa Majeste L Empereur de russie

این تفصیل خط ابوالحسن‌خان است، فرنگی را کج نوشته است.

امروز ناهار خوردیم. هوا خوب بود. زین‌دار باشی ناله داشت که «اسهال دارم.» ان‌شاءالله ساعت سه بعدازظهر به عمارت یکی از خانم‌های لهستانی نجبای مندرسه این‌جا خواهم رفت که در یک فرسنگی مسافت دارد. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] اول بنا بود همراه ما بیاید آن‌جا، بعد ده امپریال دادم فرستادم رفت بازار. امین‌السلطان هم اظهار کسالتی می‌کرد، گفت: «نمی‌آیم.» امین‌السلطنه امشب با راه‌آهن به وینه [وین] می‌رود برای مکه معظمه.

سه ساعت از ظهر گذشته کورکو آمد با هم توی کالسکه نشسته راندیم، قدری که از این عمارت دور می‌شدیم از شهر خارج می‌شدیم، در حقیقت این عمارت آخر شهر است. راه شوسته هم هست که به دهات و این‌جایی که ما امروز می‌رویم می‌رود ولی راه شوسته قدری خراب است، تازه تعمیر می‌کنند. اطراف راه درخت کاشته‌اند، خانه‌های دهاتی در طرفین راه واقع است، صحرا را خوب زراعت کرده‌اند یا زراعت است با چمن و گل، خیلی صفا دارد. یک فرسنگ راه باید برویم، کورکو هم تک پیش من نشسته است. حالا تصور کنید در این یک ساعت من چه باید به این مرد بگویم و حرف بزنم. بالاخره زدیم به صحبت فرانسه، هرچه به دهن می‌آمد می‌گفتم. در بین صحبت چند مادیان دیدم، پرسیدم که: «در تمام راه این‌جا چند مادیان و رمه دولتی دارید؟» گفت: «صدوبیست مادیان داریم.» پرسیدم: «به این کمی چرا؟» گفت: «چون مادیان‌ها از انگلیس باشد و قیمت آن‌ها گران است بیش از این نگاه نمی‌داریم و از این‌ها برای سواری و کالسکه تخم می‌گیریم.»

خلاصه راندیم، یک فرسنگ تمام شد رسیدیم به باغ ویلانف که باید برویم. این باغ از یکی از سلاطین قدیم و پادشاه‌های لهستان که حالا به این شاهزاده خانم رسیده است. داخل باغ شدیم، توی عمارت گردش کردیم. این عمارت خیلی قدیم است ولی بسیار خوب نگاه داشته و خوب عمارتی است. مبل و اسباب‌های خوب دارد، پرده‌های صورت سلاطین قدیم لهستان را خیلی دارد. چند پرده قالی‌بافی بزرگ کار گوبلن معروف پاریس را دارد. اسباب‌های دیگر زیاد از قبیل شمشیر قدیم سلاطین لهستان، ظرف مس که روی آن‌ها مینا شده است، ظروف چینی قدیم، شاخ عاج منبت که برای سلاطین در شکارگاه‌ها می‌زدند، اسباب‌های قدیم کهنه که از سلاطین بوده است. خلاصه چیزهای قدیم کهنه عالی خیلی داشت و بسیار عمارت خوبی بود. یک دور باغ را هم گردش کردیم. جلوی عمارت یک باغچه‌بندی و گُل‌کاری خوبی کرده بودند که معنی گل‌کاری و باغچه‌بندی خوب فرنگستان این است. بسیار تعریف و نقل داشت. درخت‌های کهن سیصد چهارصد ساله بزرگ در این باغ بود. درخت‌های تیل دارد که با قیچی زده و آرایش کرده بودند، خیلی بلند به طور دیوار سبز سر به آسمان کشیده بود. خلاصه بسیار [خوب] پارکی بود، به این خوبی کمتر باغ و پارک دیده شده است.

بعد از گردش رفتیم توی اطاق قدری نشسته بستنی و میوه خوردیم. یک ساعت توقف ما در این باغ طول کشید. بعد سوار شده با کورکو توی کالسکه و آمدیم برای منزل. مخبرالدوله، مجدالدوله، ابوالحسن‌خان، احمدخان، ادیب‌الملک، آقا دایی، معاون‌الملک در رکاب بودند. تفصیل این باغ از این قرار است:

این‌جا کسی بود که این باغ و اشیای نفیس این باغ را معرفی می‌کرد. اسمش کنت فلیکس چاتسکی بود، خواهرزاده کنتس الکساندرین شسکی که صاحب این باغ است از خانواده سلطنت نیست، از نجبای قدیم پلن است و با یکی از سلاطین پلن که موسوم به لشینسکی بوده وصلت کرده. این عمارت و باغ متدرجا به بیع و شری وارث به این‌ها رسیده است. بنای این عمارت از ژانوبسکی، یکی از سلاطین پلن که در سنه ۱۶۸۲ فاتح وین بوده، این کنت فلیکس را با چهار خواهرزاده دیگرش را از شهر برای تشریفات ما فرستاده است.

خلاصه رسیدیم به منزل. امین‌السلطنه غروب روی دست و پای ما افتاد، مرخص شد که امشب برود وینه و از آن‌جا به مکه. غروب شام خوردیم. امشب هم در ساعت هشت از ظهر گذشته باید برویم تماشاخانه. اسم سرایدارباشی عمارت ویلانف این است: کارینوسکی.

در ساعت هشت با امپرال پاپف و مجدالدوله توی کالسکه نشسته راندیم برای تماشاخانه، عزیزالسلطان را هم از جلو فرستادیم رفت تئاتر. امین‌السلطان نبود، با امین‌السلطنه، امین‌همایون رفته بودند به گار [ایستگاه مرکزی] راه‌آهن که امین‌السلطنه را راه انداخته برود. از این عمارت الی تماشاخانه کالسکه و تران‌وای که مرد و زن و دخترهای مقبول نشسته بودند و گردش می‌کردند، توی کوچه هم پیاده همین‌طور زن و دختر روی هم ایستاده بودند که حساب نداشت. طوری کالسکه و تران‌وای و جمعیت پیاده بود که عبور کالسکه مشکل بود و به زحمت باید حرکت می‌شد.

خلاصه رسیدیم به تماشاخانه. دالان تماشاخانه و راه‌پله یک بوی بدی می‌داد، معلوم نشد از چه بابت است! کورکو آمد جلو، دیرکتر [کارگردان] تئاتر هم جلو آمد، با کورکو از پله‌های تئاتر رفتیم بالا، از طالاری گذشته داخل تماشاخانه شده در لُج [لژ] مرتبه [طبقه] دویم پهلوی سن نشستیم. کورکو، امیرال هم پهلوی ما نشستند. عزیزالسلطان هم در لُج پهلوی ما در مرتبه دویم نشسته بود. این تماشاخانه را از قدیم در عهد بسکویج که حاکم این‌جا بوده است و در عهد نیکلا ساخته‌اند نه چندان بزرگ است و نه کوچک، خوب تماشاخانه‌ایست. سن خوبی دارد و پرده‌های خوب دارد، زن خوشگل خوب امشب در تماشاخانه و لج‌ها خیلی کم است. این‌هایی هم که هستند سینه‌های‌شان بسته است. تماشاخانه کاله نیست.

خلاصه پرده بالار رفت، رقاص‌های خوب آمدند رقصیدند. خیلی رقاص‌های خوشگل خوب داشت. خیلی خوب ساز زدند و رقص کردند. باله بود. بعد پرده افتاد آمدیم توی اطاق دیگر بستنی خوردیم. مرکی‌سیچی‌است‌من که نوشته بودیم امیرآخور امپراطور است او هم آمد پیش ما نشست و چای می‌خورد. معلوم شد که این مرد میرشکار هم هست، امیرآخور افتخاری هم هست نه امیرآخور حقیقی. پدر این هم در شورش امپراطور نیکلا فتنه می‌کرده است، حالا هم صاحب دولت است. صحبت شکار رفتن پس‌فردای ما و قرار رفتن را راه می‌داد، بعد آمدیم لجِ زیر لج اولی مرتبه پایین نشستیم. دوباره پرده بالا رفت. باز قدری بازی کردند و رقصیدند خیلی خوب، پرده پایین افتاد.

از پله‌های چوبی که پایین رفته بودیم آمدیم بالا توی اطاق. پنج نفر از رقاص‌های سن را آوردند بالا پیش ما، کورکو هم بود، دیرکتر تئاتر هم. عجب رقاص‌های خوشگلی بودند، به‌خصوص یکی از آن‌ها که اسمش مادموازل کراس بود به قدری خوشگل و مقبول بود که آدم نمی‌توانست به روی او نگاه کند. قدری فرانسه صحبت کردیم و افسوس خوردیم و رفتند. باز آمدیم لج بالای اولی نشسته پرده سیم بالا رفت و رقصیدند و باله کردند و خیلی خوب بود و پرده سیم هم افتاد.

برخاسته با کورکو وداع کرده و با امیرال و مجدالدوله توی کالسکه نشسته آمدیم منزل. شهر را با چراغ‌های گاز بسیار مشعشع روشن و چراغان کرده بودند. فانوس‌های چراغ‌ها را طوری پاک کرده بودند که مثل برلیان می‌درخشید. خلاصه به منزل رسیده خوابیدیم.

 

منبع: خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۱۶۹-۱۷۲.

برچسب ها: ناصرالدین شاه
نظرات بینندگان