arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۲۷۸۷
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۲۳ - ۱۱ خرداد ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه شنبه ۱۱ خرداد ۱۲۶۸ / گافِ سربازهای لهستانی جلوی ناصرالدین‌شاه

رفتیم به سربازخانه... جلوی یکی از این چادرها تفنگ خواستیم که تماشا کنیم و سرباز مشق کند. یک سربازی تفنگ آورد. سیستم این تفنگ‌های روس بردان است. اول چند فشنگ دروغی آوردند که سرباز توی تفنگ گذارده مشق کند و هی بیرون بیاورد بیندازد، پر کند و خالی کند، تماشا کنیم. دو دفعه که فشنگ دروغی را گذارد، توی تفنگ را بیرون آورد. ته تفنگ شکست و افتاد روی زمین. از این فقره کورکو سایر صاحب‌منصب‌ها تماما خجل شدند طوری که من هم خجالت کشیدم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

گافِ سربازهای لهستانی جلوی ناصرالدین‌شاه

سرویس تاریخ «انتخاب»: صبح از خواب برخاستم، چون خوب نخوابیده بودم کسل بودم. یکی هم این‌جا اشتها هیچ نداریم. در راه‌آهن خوب بود به واسطه تکان راه و آب به آب شدن اشتهایی داشتیم اما این‌جا به واسطه توقف و بدی آب هیچ اشتها نداریم و کسل هستم. آب این‌جا طوری است که آدم تا می‌خورد روی ناف آدم بند شده می‌ماند، به همین جهت است که اشتها هیچ نیست به این جهات کسل بودم. رخت پوشیدم، قبل از ناهار یک عکاسی آمد عکس ما را چند جور با لباس، واکسیل بند و صورت امپراطور انداختم. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] هم عکسی انداخت. توی باغ گردش کردیم بعد ناهار خوردیم. ناهار هم هیچ از گلویم پایین نمی‌رفت. بعد از ناهار چون سر ظهر باید به سربازخانه سوار و فوج برویم و خبر کرده بودیم، سر ظهر کورکو آمد. ما هم لباس پوشیده حاضر شدیم. امین‌السلطان اظهار کسالت می‌کرد، تب داشت و نیامد. ما با کورکو توی کالسکه نشسته راندیم. همراه ما هم سوای مجدالدوله، اکبرخان، میرزامحمدخان، میرزاعبدالله، آقادایی دیگر کسی نبود. اول رفتیم به سربازخانه و اردویی که این نزدیک است داخل اردو شدیم. رژیمان سرباز ایستاده بود. با کالسکه از جلوی سرباز گذشتیم و توی اردو پیاده شدم. این اردو را که نزدیک دیدم سوای آن اردویی بود که از دور می‌دیدیم؛ چادرهاشان را زیرش را بلند کرده بودند و دورش را سبز کرده بودند در حقیقت توی چمن چادر زده‌اند. چادرهاشان هم خوب نیست، کوچک است و تنگ، از چادرهای ما خیلی پست‌تر است. هفت نفر سرباز با تفنگ و ملزومات پشت خودشان در این چادرها شب می‌خوابند. جلوی یکی از این چادرها تفنگ خواستیم که تماشا کنیم و سرباز مشق کند، یک سربازی تفنگ آورد. سیستم این تفنگ‌های روس بردان است. اول چند فشنگ دروغی آوردند که سرباز توی تفنگ گذارده مشق کند و هی بیرون بیاورد بیندازد، پر کند و خالی کند، تماشا کنیم. دو دفعه که فشنگ دروغی را گذارد، توی تفنگ را بیرون آورد. ته تفنگ شکست و افتاد روی زمین. از این فقره کورکو سایر صاحب‌منصب‌ها تماما خجل شدند طوری که من هم خجالت کشیدم. بعد یک تفنگ دیگر آوردند، هر چه خواستند از این فشنگ‌های دروغی بگذارند توی تفنگ نرفت. بعد توی جیب سرباز چند فشنگ راستی که انداخته بودند و در نرفته بود از جیبش درآورده گذارد توی تفنگ. دو سه مرتبه پر و خالی کرد اما فشنگ خودش در نمی‌آمد، با دست و تکان در می‌آورد. معلوم شد بعضی از فشنگ‌های آن‌ها هم بد است و در نمی‌رود. آفتاب هم گرم بود توی سرِ ما می‌خورد. مجبور بودیم که باشیم. آن‌جا را گردش کرده بعد آمدیم به یک سربازخانه دیگری که مال فوج پیاده است. سربازخانه دو مرتبه [طبقه] است جای فوج است اما در زمستان فوج این‌جا منزل دارد، حالا منزل ندارند موقتا آمده‌اند آشپزخانه آن‌ها را دیدیم از غذاهای سرباز آوردند قدری چشیدم، غذاهای بدی داشتند. نان بدی داشتند. قدری آن‌جاها گردیده اطاق‌های آن‌ها را دیدیم و آمدیم به سربازخانه سوار لانسیه. این سوار لانسیه و سوار هوسار به سرکردگی و کماندانی جنرال ایوانف است. سرباز خانه این‌ها هم مثل سربازخانه افواج پیاده دو مرتبه [طبقه] است و تمام در این‌جا منزل دارند. سوارها پیاده ایستاده بودند. حُسن سوار این‌جا این است که هر وقت پیاده شوند فوج پیاده هستند و هر وقت سوار شوند سوارند. از جلوی این‌ها گذشتیم. اطاق‌ها را دیدیم بعد رفتیم به طویله این‌ها، طویله‌های درازی دارد ستون زده‌اند، دو طرفه اسب بسته‌اند خیلی تمیز و پاکیزه بود. تمام اسب‌های این‌ها سیاه بود. بعد از سربازخانه آمدیم بیرون، یک میدانی بود بیرون. کورکو گفت: «اگر میل دارید خبر کنیم این سوار اسب‌های خودشان را سوار شوند و بیرون بیایند این‌جا مشقی بکنند.» گفتم: «بسیار خوب» که یکدفعه شیپور کشیدند و این‌ها ریختند توی طویله‌ها، اسب‌ها بنای صدا و لگد زدن را گذاردند طوری که زدند دست یک نفر آدم هم شکست. خلاصه در پنج دقیقه تمام این سوار از سربازخانه بیرون آمدند. وقت بیرون آمدن خیلی از اسب‌ها جفته انداختند. هفت هشت نفر از سوارها زمین خوردند و اسب‌ها ول شدند این طرف و آن طرف می‌رفتند. گرد و خاک غریبی شد. یک معرکه بود بعد شیپور کشیدند، تمام سوار به نظام ایستاد. بیدق‌ سوار هم رسم نیست توی سربازخانه باشد، در عمارت می‌گذراند. رفتند از توی عمارت بیدق را آوردند. سوار هوسار هم به این سوار ملحق شد. بنای مشق شد. سوار کالسکه شدیم و رفتیم آن طرف که گرد و خاک کمتر بخوریم. توی کالسکه نشسته بودیم آفتاب هم به سر ما می‌خورد، ناچار ایستادیم. مدتی این سوارها مشق کردند و گرد و خاک زیادی شد. طوفانی بود. این‌قدر ایستادیم تا مشق سوارها تمام شد و از جلوی ما گذشتند. یک باطری توپخانه هم از عقب سوارها آمد گذشت و آن وقت آمدیم با کورکو به منزل.

عزیزالسلطان، مهدی‌خان و آدم‌هایش رفته بودند باغ وحش و بازار، یک ساعتی که از ورود ما به منزل گذشت، عزیزالسلطان هم آمد. تعریف می‌کردند که باغ وحش بسیار بدی بود. بازار هم بعضی اسباب از قبیل ساعت و غیره خریده بودند. از چشمش هم باز آب می‌آمد. در ساعت شش که وقت رفتن منزل کورکو بود لباس پوشیده حاضر شدیم. امین‌السلطان حالتش خوب نبود و عذر خواسته بود. با امیرال پاپف سوار کالسکه شده راندیم.

رسیدیم به پله خانه حاکم. جنرال کورکو ما را استقبال کرد. رفتیم بالا توی اطاق‌ها، این دفعه بر عکس آن شب بود که رفتیم. اولا آن‌که روز بود و یک ساعت به غروب مانده هوا روشن بود، چراغ روشن نکرده بودند. ثانیا درها تمام باز بود. رابعا جمعیت به قدر آن‌دفعه نبود. هوای بسیار خوبی داشت. عمارت حاکم بسیار عمارت عالی است. روز هم که دیدم خیلی عالی بود و جای خوبی است. منظر خوبی و چشم‌اندازهایی به شهر و رودخانه دارد که خیلی باصفاست. صحبت‌کنان با حاکم و زنش رفتیم به اطاق بزرگی که آن شب دیده بودیم. یک میز بزرگ مخصوص ما چیده بودند. سه میز دیگر هم روبه‌روی ما برای متفرقه چیده بودند. سرِ میز نشستم. دستِ راست ما زن کورکو نشسته بود. دستِ چپ زن جنرال که حالا آجودان حاکم است و در جنگ عثمانی هم بوده است و خود جنرال هم سر میز و چندان مسن نبود و سبیلی داشت نشسته بود. روبه‌روی ما هم کورکو نشسته بود. دست راست کورکو یک زن نجیبی که از خانواده پلن است و زن پیری است و بسیار خوش‌صحبت و خنده‌رو و مضمون‌گو پهلوی کورکو نشسته بود. وضع صحبت و حرکات این زن مثل بدرالدوله است. رویتا خیر، صحبتا و مزاحا به بدرالدوله شبیه است. یک زن دیگر هم از نجبای له که پیش خوشگل بوده و حالا مسن است یعنی چهل‌وپنج سال دارد دو سه نفر فاصله به حاکم نشسته بود. از زن‌های نجبای له و غیره که در سر میز ما بودند با جنرال‌ها اسامی آن ها نوشته خواهد شد. از ایرانی‌ها کسانی‌ که سر میز بودند از این قرارند:

مجدالدوله، امین‌خلوت، مخبرالدوله، اعتمادالسلطنه، طولوزان، ناصرالملک. سایر ایرانی‌ها و فرنگی‌ها در آن سر میز روبه‌روی ما نشسته بودند؛ احمدخان، میرزامحمدخان، ابوالحسن‌خان، میرزا عبدالله‌خان، مهندس‌الممالک، فخرالاطبا، میرزا رضاخان مترجم، آن زنی که حرکاتش به بدرالدوله شبیه بود اندک شباهت رویتی هم داشت اما قدری چاق‌تر بود.

خلاصه شام خوبی خوردیم، اواسط شام جنرال کورکو و سایرین و ما برخاستیم. جنرال کورکو به سلامت ما خطابه و نطق بسیار مفصل نظامی بلندی خواند و تستی او همه بردند و هورا کشیدند. من هم به سلامت امپراطور بلافاصله تستی خورده. سایرین هم خوردند. هورا کشیدند و نشستیم. شام تمام شد و برخاستیم آمدیم توی اطاق‌ها. از آن‌جا آمدیم به یک بال‌خانی [بالکن] که در جلوی این عمارت واقع است. این عمارت را سلاطین قدیم له که ساخته‌اند روی تپه‌ای که اطرافش جنگل است ساخته‌اند و این بال‌خان از جلوی آن تپه بیرون آمده، بال‌خان طولانی است که کف آن تخته است و زیر آن جای قزاق و قراول کورکو است. وسط این بال‌خان حوضی است فواره‌دار. آب از چند فواره می‌آمد و بسیار آب صافی دارد. اطراف این بال‌خان طارمی آهنی دارد. تمام شهر و رودخانه ویستول و کارخانجات، پل‌های آهنی روی رودخانه از این‌جا پیداست. لب بال‌خان که آمدیم و پایین را نگاه کردم مثل این بود که از بالای شمس‌العماره پایین را نگاه کنم، بلکه زیادتر هم بود. خلاصه در دنیا این‌طور بال‌خان و منظری نیست این‌جا اول جاست، تمام زن‌ها و مردها هم که سر شام بودند، این‌جا با همه زن‌ها صحبت کردیم و حرف زدیم، با جنرال‌ها حرف زدیم. سیگار کشیدیم، جوغه جوغه هم با هم ایستاده حرف می‌زدند و صحبت می‌کردند. مردم شهر هم جمع شده بودند زیر این بال‌خان ما، و بال‌خان را تماشا می‌کردند. جلوی این‌ بال‌خان کنار رودخانه زمین صاف و چمنی است. قدری قزاق‌ها آن‌جا بازی کردند و اسب تاختند و تفنگ انداختند. تماشا کردیم. حقیقت این است که دیگر جا از این باصفاتر و باروح‌تر و خوش چشم‌اندازتر جایی در دنیا نیست. تا آفتاب غروب این‌جا بودیم. بعد با این‌ها خداحافظ کرده حاکم را درب پله وداع کرده آمدیم توی کالسکه رسیدیم به منزل.

رفتن و برگشتن به خانه حاکم مجدالدوله هم جلوی ما توی کالسکه نشسته بود. وقت آمدن به منزل عزیزالسلطان را دیدیم سوار کالسکه‌های خودش شده بود و با آدم‌هایش می‌رفت گردش. ما که رسیدیم به منزل بعد از قدری عزیزالسلطان هم آمد گفتیم دوباره کالسکه حاضر کنند که برویم گردش کنیم. کالسکه حاضر کردند. من و میرزا رضاخان، عزیزالسلطان، اکبرخان توی یک کالسکه نشسته سر کالسکه را انداخته لباس ساده هم پوشیدم و راندیم برای پارک ساکس. باشی، ادیب‌الملک، مهدی‌خان، آقامردک در دو کالسکه دیگر پشت سر ما می‌آمدند. رسیدیم به پارک ساکس، پیاده شدم رفتم توی باغ، جمعیت مرد و زن خیلی بود، چراغی داشت، گردش کردیم. می‌گفتند تئاتری دارد اما ما ندیدیم. عزیزالسلطان هم کسل نشده بود و گردش می‌کرد. زن و مرد زیادی دیدم یک جا جمع شده بودند. رفتم دیدم چاهی است آب می‌کشند. آب صاف گوارای خوبی داشت. توی گیلاس‌های بلور می‌ریخت و به مردم می‌داد می‌خوردند. من هم گرفتم و خوردم. بسیار آب خوبی داشت. بعد یواش یواش دیدم که دور ما را زن و مرد گرفتند و عزیزالسلطان و ما را شناختند و دیدیم دیگر نمی‌توانیم این‌جا بمانیم تند آمدیم سوار کالسکه شده آقامردک، عزیزالسلطان و میرزا رضاخان پیش ما نشستند. راندیم، قدری که راندیم به کالسکه‌چی گفتم از راه دیگر مرا ببر منزل. این کالسکه‌چی هم ما را از این کوچه و از آن کوچه هی برد و برد و یکدفعه دیدیم به راه‌آهن رسیدیم. به کوچه‌های بی‌چراغ رسیدیم. به دباغ‌خانه رسیدیم که بوی گند آن‌جا آدم را خفه می‌کرد. رسیدیم به گار [ایستگاه مرکزی] راه‌آهن که می‌رود به وین. عزیزالسلطان هم در این بین خوابش برد. چانه‌اش دست آقامردک بود. هوا هم سرد شد. می‌ترسیدم سرما بخورد. خلاصه هی راندیم هی راندیم در کمال تندی هم می‌رفت. به کالسکه‌چی می‌گفتم «کجا ما را می‌بری؟»، می‌گفت نزدیک است می‌رسیم. بالاخره دو ساعت در کمال تندی راه رفته نصف شب گذشته بود که رسیدیم به منزل، خوابیدم. با زین‌دارباشی، مجدالدوله که آن‌ها هم رفته بودند گردش قدری صحبت کرده خوابیدیم. مردم این شهر هم تا این وقت توی کوچه‌ها بیدار بودند و راه می‌رفتند و بازی می‌کردند. قبل از رفتن خانه حاکم هم باران خوبی آمد، هوا را خوب کرد. اشخاص سر میز شام از این قرارند:

زن کورکو، زن کوزمین، مادام پوسیسکی، جنرال فریزی، جنرال بروک، آپوختین، صوملیل کورکو، مارکیز دیلیو پولسکی، مادام کورسکایا، جنرال سولسیتوموف، مادام میرم، کورکو، مادام ستارین کونخ، کِرِدینر، مادام کارنطسکی، جنرال میدیم، جنرال پاولف، کلی کلیس، بارون کروس، جنرال قوزمین، جنرال آستارین کویچ، بارون ری کینبرگ، مادام کورکو، موسیو طورو، مادام اندری‌یف، امیرال پاپف، مادام بروک.

اسامی فرمانده اردو و سربازخانه از این قرار است: فرمانده بریگاد سوار گارد ساخلو ورشو ایوانف، فرمانده رژیمان سوار هوسار کرونو جنرال استراکراوسکی، فرمانده رژیمان سواره نیزه‌دار جنرال اورس، فرمانده باطری پنجم سواره گارد کلنل مارطینوف، فرمانده رژیمان پیاده گارد لتوانی جنرال ویس.

 

منبع: خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۱۷۶-۱۸۱.

نظرات بینندگان