arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۶۲۱۹
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۲۳ - ۲۸ خرداد ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه سه‌شنبه ۲۸ خرداد ۱۲۶۸ / موزه‌گردی در آمستردام به روایت شاه قاجار

رسیدیم به موزه، این موزه دو مرتبه [طبقه] است. به مرتبه زیری رفتیم. تمام کشتی‌های جنگی و تجارتی و غیره که در هلاند است نمونه او را کوچک کوچک ساخته توی موزه گذارده‌اند، بیدق‌هایی که در جنگ‌ها گرفته‌اند و دعوا کرده‌اند تمام را در این موزه گذارده، صورت مجسمه نیم‌تن اهالی هلاند را با مرمر ساخته لباس اهالی آن وقت را پوشیده آن‌جا گذارده بودند. توپ‌های کهنه، تفنگ‌های کهنه، زره، کلاه‌خود و سینه‌بند، و ساعدبند، خیلی چیزها در این موزه بود. خیلی گردش کردیم و تماشا کردیم. آمدیم مرتبه بالا، این‌جا نگارخانه و تمام پرده‌های نقاشی است...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

موزه‌گردی در آمستردام به روایت شاه قاجار

سرویس تاریخ «انتخاب»: امروز باید برویم موزه بحری و باغ‌وحش. در ساعت ده مهمان‌دار و و حاکم آمدند، با امین‌السلطان سوار کالسکه شده راندیم. از تماشاخانه برلن که هوا سرد و گرم شده سینه ما گرفته است. این‌جا هم چون متصل در حرکت هستیم همین‌طور سینه‌ام گرفته است.

خلاصه راندیم رسیدیم به موزه، این موزه دو مرتبه [طبقه] است. به مرتبه زیری رفتیم. تمام کشتی‌های جنگی و تجارتی و غیره که در هلاند است نمونه او را کوچک کوچک ساخته توی موزه گذارده‌اند، بیدق‌هایی که در جنگ‌ها گرفته‌اند و دعوا کرده‌اند تمام را در این موزه گذارده، صورت مجسمه نیم‌تن اهالی هلاند را با مرمر ساخته لباس اهالی آن وقت را پوشیده آن‌جا گذارده بودند. توپ‌های کهنه، تفنگ‌های کهنه، زره، کلاه‌خود و سینه‌بند، و ساعدبند، خیلی چیزها در این موزه بود. خیلی گردش کردیم و تماشا کردیم. آمدیم مرتبه بالا، این‌جا نگارخانه و تمام پرده‌های نقاشی است. دالان زیاد است، اطاق زیاد است که تمام در این‌جاها پرده‌های نقاشی گذارده‌اند. عجب پرده‌هایی گویا در تمام دنیا این‌قدر پرده خوب نباشد، از تعریف و توصیف خارج است. آدم باید یک ماه اقلا این پرده‌ها را بیاید تماشا کند. به یک ساعت نمی‌توان تمام آن‌ها را دید. بیش‌تر از این پرده‌ها را ندیدیم. پرده‌های قیمتی، صورت‌های قدیم هلاندی، پرده‌های گل، حقیقت تعریف این پرده‌ها را نمی‌توان کرد و نوشت. بعضی اسباب‌ها از نقره ملیله، بلور، عاج و خاک پخته توی شیشه‌ها گذارده بودند. خیلی چیزهای نفیس بود.

بعد سوار شده راندیم برای باغ‌وحش، نزدیک به باغ وحش یک عمارتی بود که یک بالاخانه و یک دالان داشت نگاه به این باغ‌وحش می‌کند. در این‌جا دیرکتور باغ‌وحش و اهالی مجلس شورای هلاند ما را به به ناهار دعوت کرده‌اند. باید این‌جا ناهار بخوریم. از کالسکه پیاده شده تا رسیدیم به عمارت. این طرف و آن طرف راه به قدری جمعیت بود که حساب نداشت.

آمدیم توی عمارت، بالاخانه بود نگاه می‌کرد به باغ‌وحش، ناهار چیده بودند. سرِ ناهار نشسته از ایرانی‌ها امین‌السلطان، مجدالدوله و غیره بودند. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] هم همه جا با ما همراهی کرده بود. ناهاری خوردیم بعد از ناهار آمدیم توی باغ‌وحش، تمام باغ را پیاده گردش کردم. هر جا می‌رفتیم زن و دختر و پسر‌های خوب و خوشگل از دو طرف برای ما کوچه درست کرده بودند. از یک طرف تماشای باغ‌وحش را می‌کردیم، از یک طرف تماشای این پسر و دخترها را. حقیقت خیلی خوشگل بودند تمام مقبول بودند. این دخترها این طرف که ما را می‌دیدند می‌دویدند، می‌رفتند، از آن طرف جلوی ما باز صف می‌کشیدند. همین‌طور در تمام باغ اطرافِ ما را داشتند. حیوانات غریب عجیب زیاد همه جور همه چیز در این باغ‌وحش بود؛ فیل داشت، زرافه داشت، مرغ‌های جور به جور کوچک و بزرگ همه جا را داشت. از مرغ‌های کلونی‌های متصرفی خودشان را داشت. خیلی جای تماشایی بود. یک آکواریوم هم توی باغ‌وحش بود. اکواریوم این‌جا چون توی باغ ساخته شده منحصر است به همان حیوانات دریایی مثل آکواریوم برلن که مرغ و این‌ها دارد نیست. تفاوتی همه که با آکواریوم برلن دارد این است که جای این حیوانات دریایی از قبیل خرچنگ و مار و غیره که دارد، شیشه‌های بزرگ دارد و وسیع است و حیوانات نباتی را که مثل گل و نبات است خوب در پشت این شیشه‌ها چیده‌اند خوب تماشا دارد. خیلی تماشا کردیم. یک مار بزرگی به قدر مار برلن داشت.

خلاصه تمام باغ را گردش کردیم. پلنگ سیاه غریبی داشت. خرس سفید قطب شمالی، یک حیوان غریبی را در این‌جا دیدیم که کمتر همچه حیوانی دیده بودیم. شبیه بود به کفتار کوچکی، دست و پایش هر یک دو ناخن بلند داشت، مثل چنگک و در آن قفس که منزلش بود همیشه دست و پایش را به سقف قفس گرفته شکمش سربالا و پشتش سرازیر بود و همین‌طور بی‌حرکت آویزان بود. هر وقت که غذا می‌خواستند بدهند بخورد بی آن‌که حرکت کند باید میان دهانش بگذارند. خلاصه از آکواریوم گذشتیم. آمدیم بیرون میان کوچه، باز زن‌ها صف کشیده و می‌خندیدند. میان کالسکه نشسته راندیم از برای کارخانه الماس‌تراشی و کارخانه الماس‌تراشی این‌جا خیلی معروف است.

هر جا که می‌رویم مردم می‌دانند که کجا می‌رویم، تمام آن‌جا جمع می‌شوند.

کارخانه الماس‌تراشی هم دور است، خیلی که راندیم رسیدیم. پیاده شده از پله خیلی تنگی، بدی بالا رفتیم. مرد الماس‌تراش آن‌جا بود میزی در جلوش بود. همه نوع و همه جور الماسی روی میزش ریخته بود. اسباب و چرخ بخاری دارد که با آن‌ها الماس را می‌تراشد. چیز تازه نیست. به قدر صد و پنجاه عمله دارد که مشغول کارند. یک الماس زرد بزرگی روی میزش بود خواستم بخرم گفت سه چهار هزار تومان، نخریدم. الماس برزیل، الماس هندی همه جوری داشت. پرسیدیم: «این الماس‌ها از کی است؟» گفت: «از خود من است، برایم می‌آورند. می‌تراشم، می‌فروشم.» بعد یک تکه الماس را گذارد روی سه‌پایه، گفت: «الماس ذوغال است و می‌سوزد بنا کرد به سوزاندن.» این را هم خودمان می‌دانستیم که الماس ذوغال است و می‌سوزد. خلاصه قدری گردش کرده آمدیم پایین، سوار کالسکه شدم، امین‌السلطان و جنرال مهمان‌دار آمد توی کالسکه نشست حاکم که آمد بنشیند یکدفعه از بالای سر یک کاسه آب ریختند به سر حاکم، تمام رخت حاکم تر شد. خفیف شد، اسباب خنده شد، خیلی متغیر شد. بعد معلوم شد که هر وقت آدم معتبری به این کارخانه می‌آید رسم است یک کاسه آب سرش می‌ریزند. امروز هم این‌طور کردند. خوب شد که سرِ ما نریخت.

خلاصه باز جمعیت زیادی بودند و راندیم برای مدرسه یتیم‌ها، مدرسه یتیم‌ها را زنی بوده است در دویست سیصد سال پیش از این، خیلی صاحب‌دولت این مدرسه را بنا کرده و تن‌خواهی هم در بانک گذارده که در سال منافع او را در این مدرسه خرج می‌کنند و بچه‌های یتیم را درس می‌دهند. رسیدیم به مدرسه، پیاده شده داخل شدیم. رفتیم به اطاق‌ها، خیلی مدرسه عالی است و اطاق‌های خوب دارد. حیاطی دارد. در اطاق‌ها پرده‌های نقاشی خوب بود. یک رئیس پیری این مدرسه را دارد که در دو گونه‌اش ریش‌های سفید کمی داشت و دلش می‌خواست بعد از این همه خستگی و زحمت که آخر کار به این‌جا آمده‌ایم تمام این پرده‌ها را معرفی کند و تاریخ آن‌ها را بگوید. مثلا یک مجسمه اگر بود تمام تاریخ آن را می‌خواست بگوید. از آن جمله یک پسری از تربیت‌یافته‌های همین مدرسه یتیم‌ها می‌رود در کشتی و تحصیل علم بحری نموده کاپیتان شده و در جنگ هلند با اسپانیل یک شهری را این مرد آتش زده گرفته است. صورت او را و شهر را و جنگ او را کشیده بودند. حتی پارچه‌های لباس او را در پشت شیشه گذارده بودند. این رئیس می‌خواست معرفی و شرح این جنگ را بدهد. دیدیم پنج ساعت می‌خواهد ما را معطل کند، هر طور بود خود را از چنگ این مرد خلاص کرده آمدیم توی حیاط.

دخترهای یتیم با لباس‌های خوب توی حیاط ایستاده بودند. دخترهای خوشگلِ رسیده هم توی این دخترها بود. تمام تصنیف و آواز ملتی خودشان را می‌خواندند. خیلی مقبول بود. بعد رفتیم به اطاق درس این بچه‌ها و دخترها و پسرها در کمال نظم روی صندلی‌ها و سر میزهای خودشان نشسته بودند. درس حغرافی، درس زبان ودرس‌های دیگر در این‌جا تحصیل می‌کنند. از آن جمله یک زنی بود آمد نقشه از او پرسیدم ایران را نشان داد، همه جا را خوب می‌دانست معلوم می‌شود خوب تحصیل می‌کنند. پسرها که از این‌جا تحصیل‌شان تمام می‌شود می‌روند به کارخانجات و کار می‌کنند. دخترها هم می‌روند برای خدمت‌کاری خانم‌ها و زن هتل‌ها، از آن‌جا شوهر می‌کنند، تا در مدرسه هستند حق شوهر کردن ندارند. خلاصه این‌جا را هم از سر باز کرده سوار شدیم آمدیم منزل، راحت [استراحت] نکرده که وقت رفتن تیاتر شد. سوار شده رفتیم به سیرک رسیدیم.

بسیار سیرک عالی بزرگ خوبی بود که کمتر سیرک به این بزرگی دیده‌ایم. جمعیت هم در سیرک خیلی بود. آمدیم جای خودمان نشستیم. دیرکتور این سیرک اسمش مسیو کاره است. بازی اسب خیلی خوب کردند. خود این کاره بازی اسب را خیلی خوب کرد. استاد است، زنی داشت اسمش مادام کاره است. او هم بازی اسب را خوب کرد. سه پسر دارد: یک بزرگ و دو کوچک که ده دوازده سال داشت. این سه پسر هم خیلی خوب بازی اسب کردند. خیلی در بازی اسب این دیرکتور و زنش و پسرهایش در علم اسب‌بازی مهارت دارند و استادند. سه بازیگر داشتند که یک نفر آن‌ها با دو نفر دیگر بازی می‌کرد. آن دو نفر را مثل پنبه این طرف و آن طرف و هوا می‌انداخت. خیلی تماشایی بود که به این سهلی آدم‌ها را این یک نفر حرکت می‌داد. سه نفر دیگر هم بودند که بازی کلاه می‌کردند؛ کلاه‌های بوقی داشتند که از این طرف و آن طرف سیرک می‌انداختند به سر همدیگر، می‌ایستاد، یکی از آن‌ها کلاه را می‌انداخت به سر دیگری تا هفت هشت کلاه می‌انداخت روی هم. کلاه‌ها به سر مرد که بند می‌شد. خیلی بازی‌های خوب، قشنگ، مقبول کردند که از این بهتر نمی‌شود. تمام صاحب‌منصب‌های نظامی و قلمی و اهل شورای آمستردام و حاکم آمستردام با لباس‌های رسمی در سیرک حاضر بودند. ما و همراهان هم تماما لباس رسمی پوشیده بودیم.

بعد از اتمام سیرک به منزل آمده شام خورده، خوابیدیم. اسم رئیس باغ‌وحش و نباتات مسیو ویسطرمان بود، مرد پیر هشتادساله‌ایست، این باغ را خودش به خرج ملت هلاند ریاست کرده و ساخته است و تمام این حیوانات و نباتات را او به این‌جا آورده. در سرِ میز ناهارِ با ما نشسته بود. تست مفصلی هم بود اما به واسطه پیری نتوانست با ما در باغ گردیده همراهی نماید. اسم مدیر کارخانه الماس‌تراشی اکساندر دانیل بود. مدیر مدرسه یتیم‌ها مسیو سُن درپ بود. اسم پره‌زیدان [مدیر] مدرسه موسیو دان هرن بود. نایب پره‌زیدان [معاون] مسیوپوآکر.

 

منبع: خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۲۶۰-۲۶۴.

نظرات بینندگان