arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۷۹۶۶
تاریخ انتشار: ۴۳ : ۲۳ - ۰۵ تير ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، چهارشنبه ۵ تیر ۱۲۶۸: رسیدیم به عمارت بزرگی گفتند کازینو است، ما نمی‌دانستیم کازینو چیست

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، چهارشنبه ۵ تیر ۱۲۶۸: رسیدیم به جای بزرگی، عمارت بزرگی بود، چراغ‌های زیاد داشت. گفتند این‌جا کازینو است. ما نمی‌دانستیم کازینو چیست، خواستیم ببینیم... یک اطاق بزرگی بود، میزی در میان آن بود، قریب چهل نفر زن و مرد نشسته بودند دور آن. پرسیدیم: «چه می‌کنند؟!» گفتند، یعنی رئیس دستگاه گفت: «این‌جا با کارا بازی می‌کنند و رولت.»... عجب اتفاقی بود که بر حسب اتفاق این‌جا را دیدیم طرز قمار فرنگی‌ها را تماشا کردیم. اما اطاق بازی این‌جا را نمی‌توان قمارخانه گفت، مردمان معقول آن‌جا بودند بی‌صدا، آرام، مودب دور میز نشسته بودند. آدم تصور می‌کرد برای مشورت نشسته‌اند!
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

رسیدیم به عمارت بزرگی گفتند کازینو است، ما نمی‌دانستیم کازینو چیست

امروز باید یک از ظهر گذشته به «اسپا» بروم. از خواب برخاستم. صدایم هنوز باز نشده است. کسالت بدنی هم احساس کردم. اشتها هیچ ندارم، غذا هم کم خوردم. اعتمادالسلطنه هم احوال نداشت، نیامده بود. ناصرالملک روزنامه ما را می‌نوشت. بارهای زیادی را هم از همین جا به حاجی محمدحسن [امین‌الضرب] و برادرش دادم که به ایران بفرستند.

باقیِ بارها را می‌بردند به گار [ایستگاه راه‌آهن]. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] هم ناهار خورد، با اجزایش نیم ساعت پیش به گار رفتند. مهماندارها هم بودند. در ساعتِ یک سوار شده به گار رفتم. سوارهای احترام باز جلو بودند و همه جا تشریفات بود. در گار هم سرباز ایستاده بود.

با همان ترن که به لاکن [لیکن] رفته بودیم و ترن مخصوص شاه است که بسیار عالی است، حاضر شده بود، سوار شده، خداحافظی کرده به راه افتادیم.

مملکت بلجیک [بلژیک] بسیار آباد و حاصلخیز است؛ دهات و آبادی در هر هزار قدم و دو هزار قدم دیده می‌شود و تمامِ صحرا زراعت است. گندم هنوز حال که هفتم سرطان [منظورش هفتم تیر است اما تاریخ را اشتباه می‌گوید چون آن روز پنجم تیر بوده - انتخاب] سبز است. جو در بعضی جاها زرد شده است. در صحرا هیچ نمی‌توان راه رفت، زراعت متصل به هم است.

رسیدیم به شهر «لوان»، در این‌جا ترن پنج دقیقه ایست کرد. یک دختر بسیار خوشگلی را در این‌جا دیدم.

به شهر «آنش» رسیدیم، گار نایستاد، رد شدیم.

به شهر «لیژ (Liege)» رسیدیم. این شهر تمام کارخانجات تفنگ‌سازی بلجیک است، در این حالت که اغلب دول تفنگ از این‌جا می‌خرند. شهر در دره و تپه افتاده و بسیار بزرگ به نظر می‌آید و شهر بزرگی است. در گار ایستادیم. سرباز و حاکم و ژنرال ایستاده بودند. پیاده شدیم. از جلوی سرباز گذشتیم و بعد از ملاحظه آن‌ها دوباره به کالسکه راه‌آهن برگشتیم. در این‌جا هم دو زن بسیار خوشگل دیدم. می‌گفتند همین قسم که کارخانجات این‌جا امتیاز دارد، زن‌های این شهر هم بر سایر شهرها امتیاز دارد. حرکت کردیم.

این‌جا دیگر رسیدیم به دره، تپه. از رودخانه گذشتیم که حد وسط بود نه بزرگ و نه کوچک، ملاحظه شد. از نه (۹) تونل گذشتیم که هریک دو دقیقه طول کشید. یکی از تونل‌ها چهار دقیقه طول کشید که گذشتیم. بعد از اتمام تونل‌ها در صحرا یک‌مرتبه راه‌آهن ایستاد و به قدری پس‌پس رفت، خط راه را تغییر داد و بعد از نیم ساعت به اسپا (Espa) رسید.

[در حاشیه متن:] در آنورس [آنتورپ] و سایر این‌جاها که آمده‌ایم هرجا که دو پله یا پنج پله بود این مهماندارهاو صاحب‌منصبان می‌دویدند و دست ما را می‌گرفتند و متصل می‌گفتند مارش است، مارش است، دو مارش است، پنج مارش است. متصل پی هم می‌گفتند و باز هرجا که حرکت می‌کردم چهار پنج روزنامه‌نویس متصل پشت سر ما هستند و حرکت ما را می‌نویسند و اغلب می‌شود که ما به روزنامه‌نویس می‌خوریم. این‌ها به قسمی مشغول نوشتن هستند که در سر راه می‌ایستادند و ملتفت نبودند و به آن‌ها می‌خوردم و اغلب سیگار می‌کشیدند و می‌افتاد از دهن‌شان، و روزنامه‌شان می‌سوخت. و باز هم حالت عکاس‌های این‌جاست که به هر حالت که ما بودیم و حرکت می‌کردیم فورا عکس را می‌چسبانیدند.

وارد اسپا شدیم. همان شهری است که در شانزده سال پیش از این آمده بودیم، چون در آن سفر در هتل «دورانژ» منزل داشتم و ناخوش شده بودم، سپرده بودم در هتل دیگر منزل بگیرند. این است که در هتل «بریتانیک» منزل کرده‌ایم.

راه امروز از آنورس به اسپا چهار ساعت و نیم راه است. در گار راه‌آهن حاکم شهر و یک شخصی که اسمش این است: «بارن دمنیل» که در سی سال پیش منشی اسرار مسیو هانری که ایلچی موقتی بلجیک بود و مامور ایران بود و ایران آمده بود ملاحظه شد، می‌گفت: «در سی سال پیش به طهران آمدم و به من این نشان را مرحمت فرموده‌اید.» آدم قدبلند قوی‌هیکل غریبی است.

سوار کالسکه شده وارد هتل شدم. هتل بسیار قشنگ و تمیز خوبی است. نظرآقا حاضر کرده است. در مقابل هتلِ ما هتل دیگری هست که مردم متفرقه منزل دارند، پنجره بسیار دارد که آن‌ها را تماشا کردم.

بعد از ورود پنج حبه گنه‌گنه محض احتیاط خوردم. اغلب نوکرهای ما در همین هتل منزل گرفته‌اند؛ عزیزالسلطان، امین‌السلطان، مجدالدوله، غیره. اطاق‌های کوچک قشنگ زیاد دارد. سایر نوکرهای ما در همان هتل دورانژ منزل گرفته‌اند. عزیزالسلطان بازار رفته، بعضی خریدها کرده بود. کنیزهای هتل بسیار خوشگل هستند. رئیس هتل هم زن تنومند خوشگلی است. یک باغچه کوچکی هم در پشت هتل است اما باید پایین رفت و خودی به کوچه نشان داد و به باغچه رفت. نظرآقا شام بسیار خوبی حاضر کرده بود که نوکرها خورده بودند و همه تعریف می‌کردند.

شهر اسپا شهر ییلاقی است. پنج هزار جمعیت دارد، در تابستان‌ها هم پنج هزار جمعیت این‌جا به ییلاق می‌آیند. ده دوازده هزار جمعیت جمع می‌شود در تابستان. قدری رفتم پایین در باغچه گشتم، احوالم خوب نبود؛ کمرم درد می‌کرد، بی‌اشتها بودم. با وجود بدی احوال میوه هم خوردم. شب شام خوردم، بی‌اشتها، اگرچه شام نظرآقا خیلی خوب بود.

این هتل ما اسمش هتل «بریتانیک» است. دیشب حالت ما چندان خوب نبود. با وجود این چون شهر را چراغان کرده بودند، محض این‌که اظهار التفاتی به مردم کرده باشیم بیرون آمدیم قدری در خیابان جلوی منزل راه برویم. بیرون آمدیم، امین‌السلطان، عزیزالسلطان، جمعی از پیشخدمت‌ها همراه بودند. مردم به طوری ازدحام کرده بودند که راه نبود. پلیس جلو افتاده بود و از اطراف راه باز می‌کردند. مردم به یکدیگر زور می‌آوردند مثل این‌که فیلی یا زرافه در این‌جاست! دکان‌های خیلی خوب دیدیم، به چند دکان وارد شدیم خریدهای خوب کردیم. رسیدیم به جای بزرگی، عمارت بزرگی بود، چراغ‌های زیاد داشت. گفتند این‌جا کازینو است. ما نمی‌دانستیم کازینو چیست، خواستیم ببینیم، خسته هم شده بودیم، بلکه آن‌جا راحتی [استراحتی] بکنیم. داخل شدیم. در پایین جاهای بزرگ بود قهوه‌خانه، آن‌جا همه چیز گذاشته بودند و حاضر می‌کردند. راه‌پله بسیار عالی خوبی بود، از آن‌جا بالا رفتیم. اطاق‌ها و تالارهای بزرگ مزین دیدیم در همه چهل‌چراغ، گاز و الکتریسیطه. بالکن خوبی داشت، در بالکن قدری راحت کردیم. دیگر یک اطاق بزرگی بود، میزی در میان آن بود، قریب چهل نفر زن و مرد نشسته بودند دور آن. پرسیدیم: «چه می‌کنند؟!» گفتند، یعنی رئیس دستگاه گفت: «این‌جا با کارا بازی می‌کنند و رولت.» وارد این اطاق که شدیم مردم می‌خواستند برخیزند و بروند، ما گفتیم بنشینند مشغول باشند ما می‌خواهیم تماشا کنیم. مشغول شدند. یک کسی آن‌جا نشسته بود گویا خلیفه بازی بود ورق گنجفه می‌کشید، مهره‌های عاجی پهن قرمز و سفید و زرد بود گویا عوض پول حساب می‌کردند، یعنی حساب پول را نگاه می‌داشتند. ندانستیم چطور بازی می‌کردند. مردک خلیفه که آن‌جا بود یک قبضه ریش داشت گنده و فرنگی غریبی بود، چوب درازی در دست داشت، سر آن پهن و کج بود، پول‌ها را با آن می‌کشید پیش. زن‌ها و مردها بعضی بازی می‌کردند، بعضی زن‌ها کاغذی در دست داشتند سیاهه می‌کردند. صرافی آن‌جا بود. همه را تماشا می‌کردیم.

تالارهای دیگر بود، خیلی عالی، مثل عمارت سلطنتی. یک پادشاه می‌تواند این‌جا منزل کند. یک تالار بود که آن‌جا کنسرت می‌دهند، بال [باله] می‌دهند، اطاق دیگر همه جور اسباب‌بازی گذاشته بودند. تخته‌نرد و شطرنج و همه چیز در روی میزها. اسبا‌ب‌بازی رولت تماشا داشت؛ یک قطار راه‌آهن ساخته‌اند در روی صفحه و اسبابی دارد که دور می‌زند و می‌چرخد، دو طرف آن میز گذاشته‌اند، در روی میزها اسامی ده پانزده شهر از شهرهای فرنگستان نوشته‌اند، دور صفحه قطار راه‌آهن هم همین اسامی را نوشته‌اند، اشخاصی که بازی می‌کنند هریک شهری را اختیار می‌کنند و پول روی اسم آن شهر که در روی میز نوشته شده می‌گذارند، مثلا من ده تومان روی پاریس می‌گذارم، دیگری روی لندن، دیگری روی آمستردام بعد قطار راه‌آهن را با اسبا‌ب‌ حرکت می‌دهند، تند می‌چرخد، خیلی تماشا دارد، بعد هرجا لکوموتیو ایستاد اسم هر شهر که باشد در هر شهر که ایستاد حریفی که روی آن شهر پول گذاشته می‌برد.

اطاق دیگر هست در آن‌جا میز و صندلی هست خیلی مزین، تمام روزنامه‌ها به هر زبان در آن‌جا هست که مردم آن‌جا می‌‌روند و می‌خوانند، حقیقتا راحتگاه غریبی است! همه چیز در این‌جا هست، خیلی منظم، مرتب و خوب. اول ما به خیال این‌که این عمارت عالی را تماشا کنیم و زیاد خسته شده بودیم عرق کرده بودیم شاید قدری راحت بشویم و از جمعیت که ما را احاطه کرده‌اند خلاص بشویم وارد شدیم معلوم شد این‌جا کازینو است. چون دیدن و دانستن همه چیز خوب است. عجب اتفاقی بود که بر حسب اتفاق این‌جا را دیدیم طرز قمار فرنگی‌ها را تماشا کردیم. اما اطاق بازی این‌جا را نمی‌توان قمارخانه گفت، مردمان معقول آن‌جا بودند بی‌صدا، آرام، مودب دور میز نشسته بودند. آدم تصور می‌کرد برای مشورت نشسته‌اند. اغلب متشخصین و معتبرین که برای معالجه این‌جاها می‌آیند شب‌ها خودشان را این‌جا مشغول می‌کنند، روزنامه می‌خوانند، بال می‌روند، کنسرت می‌روند، تفنن بازی می‌کنند. این‌طور اتفاقا دیدن این‌جا بد نبود، تماشایی کردیم، تازگی داشت. گفتند دستگاه بازی در موناکو هست خیلی از این‌ها بزرگ‌تر که مخصوص بازی است و برد و باخت زیاد در آن‌جا می‌شود.

از کازینو رفتیم به هتل دورانژ که متصل به کازینو است. دفعه سابق که اسپا آمدیم آن‌جا منزل داشتیم، در آن‌جا تب و لرز کردیم. اطاقی که ما آن سفر منزل داشتیم مخبرالدوله منزل کرده است. مخبرالدوله را دیدیم صورتش برق می‌زد، پرسیدیم «چیست؟»، گفت: «در طهران ناخوشی ورمی در صورت داشتم، حکیم روغنی داده است مالیده‌ام.»

باز همان‌طور پیاده آمدیم منزل. جمعیت هم ما را دنبال کرده بودند.

در منزل اسباب‌هایی را که امین‌السلطان و قهوه‌چی‌باشی خریده بودند، آوردند شبانه تماشا کردیم. خیلی کسل بودیم، خوابیدیم. جای خواب این‌جا خوب است، صدا ندا آن‌جا نمی‌رسد. بی‌صدا و راحت است. اما شب را بد خوابیدیم، بدن کزکز می‌کرد، کمر درد می‌کرد، دهن تلخ بود و زبان بار داشت. نزدیک صبح عرقی کردیم، حالت ما بهتر شد، معلوم شد تب جزئی کرده‌ایم. این نوبه شانزده‌ساله است. آن دفعه در همین جا و حالا هم بعد از شانزده سال در این شهر تب کردیم، اما الحمدالله این دفعه خیلی خفیف و مختصر بود. الحمدالله نقلی نبود، طولوزان و فخرالاطبا آمدند گنه‌گنه خوردیم و حالا حالت ما بهتر است.

در طهران سیاهه سفر را که می‌نوشتیم اسم این شهر را که نوشتیم دانستیم و همان وقت گفتیم در اسپا تب خواهیم کرد. الحمدالله به سهولت گذشت.

شب در مراجعت به منزل بنایی در سر راه بود موسوم به بنای «پطرکبیر» که در آن‌جا چاه آب‌معدنی است. مردم آن‌جا آب می‌خورند. رفتیم تماشا کنیم. بنای بزرگ است. جای بزرگی در آن‌جا هست گرد است، طاق مرتفع بزرگ دارد، چراغ زیاد، دختر خوشگلی آن‌جا ایستاده به مردم آب می‌دهد. یک استکان به ما داد، آب بی‌مزه بدی بود. این‌که این‌جا به اسم پطرکبیر است نمی‌دانم پطرکبیر این چاه را پیدا کرده یا آمده در این‌جا معالجه شده است. از این جهت به اسم او موسوم است. تفصیل این فقره را هرچه معلوم کردیم خواهیم نوشت. مجسمه نیم‌تنه هم از پطرکبیر در میان همین بنا دیده شد.

مهماندارهای ما در بلجیک یکی موسیودله است  (Dolez)که سمت وزیرمختاری دارد، در اوایل دولت سلطان عبدالحمید، سلطان حالیه عثمانی در اسلامبول بود، چندی هم در پطربورغ ماموریت داشته، وزیرمختار بود، یکی دیگر جنرال بدو (Baudoux) جنرال معتبری است.

جهت تسمیه بنایی که در آن‌جا چاه معدنی است به اسم پطرکبیر این است که پطرکبیر در سال ۱۷۱۷ مسیحی به جهت معالجه این‌جا آمده و از آب این‌جا فایده برده، پرنس و پرنسس دورانژ در این‌جا بنایی کرده به اسم او موسوم کرده‌اند، ولی بنای حالیه آن بنا نیست، بعد بنا را بزرگ کرده‌اند.

شهر اسپا شش هزار و پانصد نفر جمعیت دارد ولی در سال قریب دوازده هزار نفر برای معالجه و گردش این‌جا می‌آیند، اغلب شهر هتل و عمارت‌های اجاره‌ایست و دکان‌های مزین، اسباب‌های قطعه به جهت فروش.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۱-۱۶.

نظرات بینندگان