امروز صبح که از خواب برخاستیم بحمدالله احوالم بهتر بود و دیشب هم خوب خوابیده بودم. بعد از برخاستن یک دست اماله نموده و بعد ناهار صرف شد. مجدالدوله و حاجی محمدرحیم به جهت خرید دوربین به شهر لییژ [لیژ]رفتند، ولی هنوز کسالت من باقی است و بالمره رفع نشده. ناهار هم خیلی بیاشتها بودم، بلکه هیچ میل به غذا نداشتم. آقادایی آش آلویی درست کرده بود همان آش را خوردم و به چیز دیگر میل نکردم که بخورم.
بعد از ناهار کالسکه حاضر کردند سوار شدیم. آقا میرزا محمدخان، ادیبالملک، احمدخان، ابوالحسنخان همراه بودند. به همان خیابان و گردشگاه پریروز رفتم و در آن پارکی که دالان سبز دارد و صاحبش هم نیست و باغ را به دیگری کرایه داده و بعد خواهند آمد منزل کنند، رفته و پیاده شدیم. قدری گردش کردیم. در این بین عزیزالسلطان [ملیجک دوم]هم با همراهان خودش ما را پیدا کرده اینجا آمدند. قدری مانده گردش کردند و، چون هوا منقلب بود و ابرهای سیاه در آسمان پیدا شده بود و احتمال بارندگی داشت به عزیزالسلطان گفتم زودتر برود منزل که سلامت برسد و خودمان هم به همین ملاحظه انقلاب هوا اینجا ماندیم، رفتم توی عمارت نشستم.
آقا میرزا محمدخان و احمدخان را فرستادم در قهوهخانهای که نزدیک اینجا بود قدری نان و پنیر و مشروبات بیاورند. بعد از چند دقیقه آمدند و یک ضعیفه که صاحب دکان و قهوهخانه است با قدری نان و پنیر و مشروبات که در سینی گذاشته بود آمد. خود این ضعیفه هم چندان بدگل نیست. در این بین هوا مغشوش شد و رعد و برق زیاد و باران بسیار شدیدی مثل سیل بنای باریدن گذاشت و من هم از این نان و پنیر و مشروبات با اشتها و میل خوردم و کمکم قوتی گرفتم و ضعفی که قبل از خوردن این غذا داشتم و عرق میکردم رفع شد و خیلی حالتم بهتر شد. ضعیفه هم دوباره به قهوهخانه رفت و چای آورد. به پیشخدمتها گفتم چای را برده در گلخانهای که پشت این عمارت بود بروند بخورند. بعد از رفتن آنها من و ضعیفه تنها ماندیم. او ایستاده بود و من چیز میخوردم. اگر ضعف و کسالت این چند روز نبود و حالتی داشتم ممکن بود با او شوخی بکنم، ولی ضعف و کسالت مانع بود و هیچ محل نگذاشتم. بعد از چند دقیقه رفت، ظرف چای را برداشته به قهوهخانه رفت. ما باز قدری در این عمارت مکث کرده گردش نمودیم و منتظر بودیم که هوا قدری سالم شود و باران ساکت شده موقع رفتنِ حمام برسد، به آنجا برویم. قدری طول کشید. باران ساکتتر شد، ولی بالمره ساکت نشد. ناچار سرِ کالسکه را بسته محکم نمودیم و سوار شده یکراست به حمام آمدیم.
دربِ حمام پیاده شدیم. حاجی حیدر و آقادایی حاضر بودند. وارد عمارت حمام شدیم. بسیار عمارت عالی است. حکیمباشی طولوزان را با سه نفر فرنگی دیگر که میگفت: از اطبای اینجا هستند دیدم که به تماشای حمامها و آبمعدنی اینجا آمده بودند، ولی این سه نفر طبیب به نظرم ظاهرا چندان لایق نیامدند. خلاصه این حمام و وضع عمارت عالی این بنا که ملاحظه شد اینطور است که یک طالار بزرگی در جلو واقع است. تمام دیوارهای این طالار سنگ مرمر است که رگهای سیاه دارد و سقف آن تخته و چوب نقاشی بسیار عالی مزین است و دو دالان بلند عریض دو طرف طالار است که یک طرف حمامهای مردانه و طرف دیگر حمامهای زنانه است و اقلا در هر دالانی صد حمام است و وضع هر یک حمام این است که اطاقی است دارای یک حوض کشکولی که دیگ مسی است و در کنار او طاق گذاردهاند. آب گرم و سرد به واسطه لوله و پیچهای متعدد که هر وقت لازم شود باز میکنند وارد این دیگ مسی میشود و میز و صندلی و اسباب توالت خیلی خوب در هر اطاقی با آینه و ... حاضر است و به نظر این اطاقها از یک طرف به کوه و جنگل و خیابان و کوچههای بسیار قشنگ خوبی است که در کمال طراوت و صفا است و از یک طرف دیگر به همین دالان بزرگ است و هریک حمام متعلق به یک نفر است.
بعد حاجی حیدر ما را به یک حمام مخصوص برد که در این عمارت گرم و حاضر کرده بود. این حمام قدری بزرگتر و بهتر بود. زمین آن تخته مشبک بود. حاجی از من سر و کیسه مظبوطی کرد. هوای حمام گرم گاهی سرد، هر طور بود شستوشوی کاملی شد. بیرون آمدیم.
صاحب حمام ما را به سایر عمارت و حمامهای اینجا برد که گردش کنیم. به دقت رفتیم تماشا کردیم. این حمام دو نوع آب دارد یک آبمعدنی دارد که به جهت امراض مردم خوب است و به جهت معالجه اینجا میآیند و، چون معدن این آب نزدیک و متصل به اینجا است خیلی مفید است، و یکی دیگر آب خالص است که هر کس هر نوع حمام بخواهد حاضر است و یک نوع حمام دیگر دارد که حوض آن از تخته است و لجن آب گوگرد و آهن دارد که به جهت اشخاص مفاصلی ساختهاند. هر کس درد مفاصل داشته باشد میآوردند در این حوضها میخوابانند و کمکم زیر این لجنها را گرم میکنند. به طوری که غلغل میکند. تا سی چهل دقیقه آنجا میماند. خیلی مفید است؛ و در این عمارت باز تفضیلات دیگر است که به دقت دیده شد و خیلی نقل دارد و به نظر من این عمارت و حمامها باید به دویست هزار تومان ساخته شده باشد.
بعد از ملاحظه و تماشای اینجاها مراجعت به منزل کردیم. هنوز باران میآمد. در کالسکه سربسته نشسته رانده وارد منزل شدیم. عزیزالسلطان بازی میکرد. قدری صحبت کردم و بعد به تیاتر اینجا رفتیم. مهماندارها هم حاضر بودند. سوار کالسکه شده رفتیم.
این تیاتر در همین کازینه [کازینو]، که قمارخانه است و چند شب پیش رفته بودم، بود. وارد به گالری این عمارت شدیم. پردههای بسیار عالی خوب در این گالری است. از آنجا وارد طالاری شدیم. از آنجا به لژی که در روبهروی سن برای ما معین کرده بودند رفتم. صندلی زیاد بود. این تیاتر کوچکتر از تیاتر طهران است، اما قشنگتر است. لژهای بالا سواست. یک ستون فاصله لژ است. در لژ نزدیک سن هم عزیزالسلطان و آدمهایش نشسته بودند. قریب دویست نفر زن و مرد نشسته بودند. یک زن بزرگ تنومندی هم در لژ پایین نشسته بود. جقه الماس برلیانی هم در روی پستان زده بود و خودش را گرفته بود که من خوشگل هستم، خوشگلی هم که نداشت. چند زن دیگر هم این طرف و آن طرف آن زن نشسته بودند.
پردهها بالا رفت. در تمام پردهها به یک وضع و اسم این قسم تیاتر ویوان است یعنی بازی مجسمه است. ده پانزده نفر از این زنهای خوشگل در وسط سن به طور مجسمه در روی یک پله مصنوعی که در وسط سن گذاشته بودند از مرتبه اول تا آخر ایستاده، نشسته، خوابیده به ترتیب وا داشته بودند، اما نمیتوانستند پیش از دو دقیقه بیحرکت بمانند این بود که بعد از دو دقیقه پرده پایین میآمد، بالا میرفت به وضع دیگر میایستادند. ده پرده به همین قسم بالا رفت. در دو پرده هم رقص کردند. یک رقاص موسیاه بسیار خوشگلی در میان آنها میرقصید. این بازیگرها را هم از پایتخت، بروکسل، آوردهاند، مخصوص خود اینجا نبودند. بعد برخاستم آمدم به طالار که قماربازی میکردند. در آنجا بازی توردمند میکردند. دایره بود که در وسط آن دایره سه قسم بازی بود. راهآهنی ساخته بودند. این راهآهن حرکت میکرد به آن شرطها که بسته شده بود. هرجا میایستاد آنها برد و باخت میکردند و آن شرطها این بود که در وسط دایره اسم شهرها و پایتختهای معتبر و رنگ زرد و قرمز و اعداد جفت و طاق معین شده بود. مثلا یکی شرط میکرد که به خط قرمز میایستد، مثلا به خط زرد که میایستاد او میباخت. میرزا نظام چند دستی بازی کرد باخت. یک پیرزنی هم آنجا بود هرچه بازی میکرد میباخت. دلم به او سوخت، آخر دیگر هیچ نداشت. چندان پیر هم نبود. لباس سیاهی پوشیده بود. فرنگی زیادی هم دور میز ایستاده بودند. تماشا کردیم. بعد به منزل آمدیم. شام خورده خوابیدم. اینجا نزدیک به سرحد [مرز] آلمان است. از اینجا یک ساعت و نیم به آنجا راه است.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۲۶-۲۹.