امروز بایستی سیتی لندن مهمان لرد مِر، بیگلربیگی شهر، برویم. وقت ظهر رفتیم. نمیدانستیم، آنجا ناهار خواهد بود؛ در منزل تهبندی کردیم. اگرچه آن دفعه دیده بودیم در خاطر ما نبود. بعد معلوم شد ناهار مفصلی حاضر کردهاند. خلاصه در ساعت ۱۲ که ظهر بود ولیعهد به منزل ما آمده ما را برداشته در کالسکه نشسته با کمال توقیر و احترام به این تفصیل روانه سیتی شدیم.
اولا از در عمارت ما تا خانه بیگلربیگی که قریب یک فرسنگ میشود، دو طرف راه سرباز و سوار زیاد با کمال نظم به جهت احترام ایستاده بود و در پشت سر آنها جمعیت خیلی زیاد از اهل شهر تماشاچی و ... ایستاده بودند و با تشریفات زایدالوصف، در کمال شکوه و جلال رفتم. از در و پنجره کوچه و هر کجا که ممکن بود کسی بایستد و تماشا کند البته به قدر دویست سیصد هزار نفر حاضر بودند و تمام دکاکین اطراف درها را باز کرده عوض متاع و اسباب فروشی آدم و مردم شهر ایستاده و بیدقهای زیاد با انواع گلها در پشت اوطاقها و دکاکین و کوچهها گذاشته، در کمال زینت و قشنگی آراسته بودند. طنابهای زیاد از کوچهها آویخته و گل زیاد به آنها بسته بودند که خیلی تماشایی بود و اسم ما را در اغلب پردهها با لفظ مبارک باد نوشته بودند و الحق هیچ چیز از تشریفات و احترامات فروگذار نشده بود.
با این ترتیب و تفصیل وارد عمارت بیگلربیگی شدیم. لرد مر که بیگلربیگی است با نواب و شرفا و قضات و اعیان سیتی با لباسهای قدیم نجبا و خرقه قاقم و زلفهای عاریتی جلوی ما افتاده ما را به عمارت و تالار بزرگی بردند. خود لرد مِر خرقه قاقم بلندی پوشیده بود که دو سه ذرع از عقب او کشیده میشد و جلوی ما میرفت و من ملاحظه میکردم که مبادا پای خود را روی خرقه او بگذارم و سایر نواب و قضات و ... با تور زرین و عصاهای طلا در کمال شکوه جلوی ما میرفتند تا وارد یک محوطه کوچکی شدیم که جلوی او را قالیچه کشیده بودند. زن لرد مِر که چندان جوان نیست و کامله زنی است و رویت خوشگلی هم ندارد با زن ولیعهد و سایر زنهای معروفه شهر و شاهزاده خانمهای محترم حاضر بودند، و وضع قانون اینجا طوری است که در این مواقع زن لرد مر مقدم بر زن ولیعهد است چنانچه ما هم در وقت رفتن از آنجا به تالار بزرگ با زن لرد مر دست و بازو داده از جلو میرفتیم و زن ولیعهد با ولیعهد و سایر زنها و شاهزاده خانمها از عقب ما میآمدند و با این تفصیل وارد تالار شدیم.
در بالای تالار برجها ملکه بالا میرفت و یک جایی بود که مشرف بر تالار بود، آنجا یک صندلی برای من گذاشته بودند و چندین صندلی و نیمتختهای دیگر گذاشته بودند که سایرین نشستند و بعد از نشستن ما شرفا و قضات و نواب در صندلیهای دیگر نشسته شروع به نوشتن کاغذها نمودند و وضع مجلس طوری بود که شبیه به مجلس عقدکنان بود. خطبهای لرد مر روی کاغذ نوشته بود. از روی صندلی برخاست و قرائت کرد. خیلی خطبه مفصل غرایی. تمام در تعظیم و تکریم ورود ما و خود ما بود. خیلی فصیح و بلیغ بود و طولی کشید. وقت خواندن خطبه تمام اهالی مجلس دست و چپه میزند و داد میزدند و به تختهها و میزها پا میزدند که صدای توپ میکرد. خطبه که تمام شد لارندسین قدیم پیرمرد خطبه لرد را ترجمه کرد. بعد ما هم جوابی در مقابل خطبه او گفتیم و لارندسین برخاست و جواب ما را ترجمه کرد. در بین جوابِ ما هم باز مردم دست زدند و چپه زدند و قالمقال شد و باز از مجلس صدای توپ بلند شد. خطبه که تمام شد برخاستیم باز لرد و شریفها و قاضیها و همان تشریفات. از جلو دست زن لرد به دست ما، از جلو ولیعهد و زن ولیعهد و سایرین از عقب، ما رفتیم برای اطاق ناهار.
این تالار، تالار بزرگی خیلی قدیم و کهنه سیته قدیم است. باید هزار سال باشد که اینجا را ساختهاند. پنجرههای تالار را نقاشی کرده به کلیسا بیشتر شبیه است تا به تالار. بعضی مجسمههای مرمر هم در تالار داشت. رفتیم سر میز ناهار جای خودمان نشستیم. دست راست ما زن لرد مر نشست. دست چپ ما خود لرد مِر نشسته بود. هشتصد نفر مهمان ناهارخور در سر میزها از زن و مرد نشسته بودند. یک میز نبود، چندین میز پهلو هم پهلو هم گذارده بودند. هر میزی سی نفر، چهل نفر، پنجاه نفر نشسته بودند. اینقدر جا کم بود که یک بالاخانه بود آنجا موزیک میزدند، زیر آن یک غلام گردش بود که آنجا را هم میز چیده بودند و مردم نشسته بودند. سیصد پیشخدمت مشغول خدمت بود که هر وقت راه میرفتند صدای توپ میکردند. خلاصه چند غذایی رد و بدل شد و سرها از باده ناب گرم شد و جارچی که پشت سر لرد مر بود فریاد کرد که «آقایان خانمها لرد مر میخواهد خطبه بخواند. دو نفر شیپور چی از طرف ما، دو نفر هم از آن طرف شیپور کشیدند، برای سکوت مردم. مردمی که بودند تمام دست زدند و کارد و چنگالها که در دست داشتند به روی میزها زدند که صدای توپ بلند شد و بعد تمام ساکت شدند و لرد مر برخاست. خطبه غرای مفصل مشروحی در تعریف ما و ملکه و ولیعهد و دوستی انگلیس با ایران و ایران با انگلیس خواند و مردم همه دست زدند و باز صدای توپ بلند شد و ما هم برخاستیم با تمام مردم به سلامت خوردیم و نشستیم. قدری که گذشت دوباره شیپورچیها شیپور زدند و جارچی جار زد و ما برخاستیم و مردم همه دست زدند و ساکت شدند و مجلس ناهار سکوت شد و دوباره لرد مر برخاست مجددا خطبه غرای مفصلی باز درباره ما مخصوصا خواند و باز همه دست زدند و صدای توپ بلند شد و ما و همه برخاستیم و به سلامت خورده شد و نشستیم. قدری که گذشت ما خواستیم برخیزیم و به سلامت لرد و سیته بنوشیم. شیپورچی شیپور زد و جارچی جار زد و ما برخاستیم. مختصری به سلامت لرد گفتیم و ملکمخان ترجمه کرد. باز همه دست زدند و چپه زدند و صدای توپ بلند شد و نشستیم. همین که رفتم بنشینم مردکه صندلی را عقب برده بود فراموش کرده بود جلو بیاورد، دیدم خیلی فرو رفتم، زود برخاستم. کم مانده بود زمین بخورم. چند نفر هم که جلو ما بودند ملتفت ما شدند و خندیدند. بعد شلوغ شد و گذشت. دوباره جارچی جار زد و شیپورچیها شیپور کشیدند. ولیعهد برخاست. خطبه فصیح بلیغ مفصل مشروحی در تعریف و تمجید ما و دوستی با ایران و تعریف از لرد مر که به سلامت او خطبه خوانده بود قرائت کرد و مردم دست زدند و چپه زدند و همه به سلامت او نوشیدیم. اغلب از خطبههای ولیعهد راجع به ما بود.
دوباره جارچی جار زد و شیپورچی شیپور زد و گفت: «سالزبوری میخواهد خطبه بخواند.» سالزبوری برخاست و از حفظ خطبه غرای مفصل مشروحی در پلتیک انگلیس و دوستی با دولتها و دوستی با دولت ایران و ورود ما و مهربانی ما خیلی مشروح خواند. مردم در خطبه او خیلی شادی کردند و چپه زدند و باز صدای توپ بلند شد. همهمه غریبی شد و همه به سلامت نوشیدند. بعد از خطبهها قدری که گذشت برخاستیم. به همان ترتیب باز بازوی زن لرد دست ما بود. سایرین از عقب، از تالار بیرون آمدیم. باز همان تشریفات و شریفها، قاضیها از جلو، به علاوه جلوی ما چهار شیپور هم میزدند. آمدیم به اطاق اولی قدری راه رفتیم و قهوه خوردیم و سیگار کشیدیم و با ولیعهد آمدیم بیرون توی کالسکه نشسته آمدیم برای منزل.
راهی که امروز رفتیم و مراجعت کردیم از این قرار است:
از عمارت بکنیکهم [باکینگهام]به پارک سنتجیمس و کوچه پلمل که محل جمیع کلوپهای مشهور لندن است و از آنجا به میدان ترافالکار و کوچه استراند تا به سیتی و گلدهال و مراجعت از گلدهال به ا بینکمنت که لب رودخانه است و کوچه ناتمبرلند که محل مهمانخانههای بزرگ است و مراجعت از سنتجیمس پارک به بکینگهم پلس.
اسم پارک بزرگ که متصل به هاید پارک است «کینزینگ طیس» پارک است. باز در مراجعت جمعیت همانطور مثل اول ایستاده بودند. وقت رفتن به سیته از پهلوی کلیسای سنپل [سنتپل]گذشتم. این کلیسا به قدری بزرگ است که به قدر کوه دوشانتپه بلند و قطرش از دوشانتپه زیادتر است. از زیرش که میرفتیم یک کوهی به نظر میآمد. خیلی کلیسای بزرگی است.
خلاصه رسیدیم به منزل. با ولیعهد دست داده ولیعهد رفت و ما آمدیم به اطاق خودمان. قدری راحت کرده بعد با امینالسلطان، ملکمخان، توی کالسکه نشسته و راندیم برای خانه ملکم و سفارت ایران. از هاید پارک گیزینگ طین پارک گذشتیم و از خیابان آخر محلات رفتیم خانه ملکم، در محلات آخر شهر است، اما محله پر گلی است. تمام خانهها جلوش باغچه ایست پر از گل، محله با صفایی است رسیدیم به خانه ملکم، پیاده شدیم.
خانه ملکم خانه خوبی است. باغچه پرگلی جلوی عمارتش است اطاقهای خوب، اسبابهای خوب دارد. خیلی قشنگ است. میوههای خوب، شلیل، هلو، انگور و ... حاضر کرده بود خوردیم. ملکم زنش را آورد معرفی کرد و میگفت: «خیلی زن من محترم است.» این جا سه دختر دارد. دو بزرگ دارد که نزدیک شوهر هستند، اما بدگل هستند. یک دختر کوچک شش ساله داشت خیلی بامزه بود. شیرین با او صحبت کردیم. بعضی اسباب ملکمخان برای ما و عزیزالسلطان [ملیجک دوم]پیشکش آورده بود. گفتیم تمام را صندوق بسته بیاورد منزل. یک کاکای مصنوعی داشت وقتی کوک میکردند، سیگار میکشید. خیلی چیز خوبی بود. قدری راحت کرده مراجعت به منزل کردیم.
قدری راحت کرده رفتیم به منزل لرد گدوکان که مهردار ملکه است. آنجا شام مهمان بودیم. با امینالسلطان و ولف توی کالسکه نشسته رفتیم. مخبرالدوله، امینخلوت، ناصرالملک، همراه ما بودند. رسیدیم، پیاده شدیم. خود لرد و زنش تا درب در به استقبال آمده بودند. دست دادیم. زن لرد خیلی بدگل و پیر است. جواهر زیادی زده بود. جواهر اینجا خیلی کمقرب است و هیچ شان ندارد. هرکس را نگاه میکنید تمام سر و سینهاش نیمتاج و سینهریز الماس برلیان است. تمام این عمارت مرمر است. پلهها و دیوارها تمام مرمر ایطالیایی است که سفید و رگ سیاهی دارد. رفتیم بالاخانه، اطاقهای بسیار خوب تو در توی عالی داشت. مبلهای بسیار خوب داشت. ولیعهد آنجا بود، دست دادیم. سالزبوری و بعضی از اعاظم شهر و محترمین حاضر بودند. زن سالزبوری و بعضی زنهای دیگر بودند. خود لرد را اول که دیدم تصور کردم بچه است. قد کوتاهی داشت. ریش و سبیل هیچ نداشت. تعجب کردم بچه چطور لرد شده است. بعد کمکم که نگاه کردم دیدم پیرمرد است و ریش و سبیل خودش را میتراشد. قدری توی اطاقها راه رفته صحبت کرده آمدیم سر شام.
تمام این عمارت پر از گل است. اطاق شام هم میز بسیار عالی چیده بودند پر از گل، به قدر سی نفر سر میز بودند. جای خودمان نشسته طرف دست راست من زن سالزبوری بود، طرف دست چپ من زن لرد بود. زن سالزبوری بسیار زن محترم قدکوتاه پلتیکدان عاقل خوبی است. تمام فنون پلیتیک را میداند. در حقیقت وزیر خارجه است. پهلوی امینالسلطان زن یکی از لردهای انگلیس که خیلی مقبول بود و جواهر زیاد زده بود نشسته بود. به امینالسلطان گفته بود «هرکس شانش زیاد باشد خوب نیست به شاه، چون شانش زیاد بود پهلوی این دو زن پیر بد نشسته است. من که شان ندارم پهلوی شما نشستهام.» خیلی با امینالسلطان حرف میزد. پهلوی امینخلوت هم یک زن بسیار خوب خوشگلی نشسته بود، اما پهلوی ما اینطور بود.
خلاصه شام تمام شد. آمدیم اطاق دیگر قهوه خوردیم. سیگار کشیدیم. با یکان یکان حرف زدیم و صحبت کردیم. بعد پایین آمده سوار کالسکه شده آمدیم منزل. امشب بعد از این همه خستگیها در این عمارت که منزل ما است به قدر هزار و پانصد نفر زن و مرد به بال و رقص از اعاظم و محترمین و وزرا و سفرای خارجه مهمان هستند که باید آنجا رفت. قدری که راحت شدیم وزیر دربار، چمبرکند، ایشک اقاسی باشی آمدند که «مهمانها حاضرند.» همانطور با عصاها جلوی ما افتاد. ما هم لباس تمامرسمی پوشیده، به قدر پانزده نفر از همراهان ما هم لباس رسمی پوشیده از پلهها رفتیم بالا. چه بالایی، تمام اطاقها مزین به چراغهای برقی، تالارهای بسیار عالی و مبلهای مزین.
ولیعهد جلوی ما آمد. دست دادیم. بعد رفتیم توی اطاق دیگری که زن ولیعهد هم آنجا بود. با زن ولیعهد دست دادیم و بعد بازو به بازوی زن ولیعهد دادیم. ایشک آقاسیها از جلو، من و زن ولیعهد از عقب، ولیعهد و سایر شاهزاده خانمها و شاهزادهها حرکت کردند. اطاق به اطاق تالار به تالار، از کوچه میان دو صف زن و مرد گذشتیم و تا رسیدیم به تالار بزرگ رقص، این تالار بزرگ و سایر تالار و عمارتها مملو بود از زن و مرد. به قدر هزار و پانصد نفر بلکه هم بیشتر امشب دعوت دارند. این تالار رقص خیلی بزرگ است. چراغهای برق زیاد دارد. یک بالخن [بالکن]دارد که آنجا موزیک میزدند. یک اُرگ خیلی بزرگی هم در این بالخن است. میگفتند این ارگ را پرنس آلبرت شوهر ملکه درست کرده است. از وقتی که مرده است دیگر این ارگ را کسی نزده است و خیلی ارگ بزرگی است، اما موزیک میزدند. این تالار مملو است از زن و مرد. وزرای محترم منصوب و معزول و سفرای خارجه تماما، اگر بخواهیم اسامی آنها را بنویسیم یک روزنامه مخصوص میشود. همین قدر مینویسیم که تمام اعاظم و معتبرین و رجال دولت انگلیس از زن و مرد حاضر بودند. تمام زنها لخت، سینههاشان باز بود. تمام جواهرهای برلیان زده که تمام اطاق و تالار را برلیان پر کرده بود. بالای این اطاق یک شاهنشینی است که دو سه پله میخورد، آنجا چند صندلی برای ما گذارده بودند، رفتیم آنجا نشستیم. زن ولیعهد و خود ولیعهد و شاهزادهها هم نشستند. جلوی ما هم به یک اندازهای از تالار باز بود برای رقص، قدری که نشستند ولیعهد و زن ولیعهد، پسرهای ولیعهد و دخترهای ولیعهد، شاهزاده خانمها برخاستند برای رقص، اما من جای خودم نشسته بودم. قدری که رقص کردند آمدند، نشستند، خستگی گرفته دوباره برخاسته رقص کردند. باز نشستند. باز خستگی گرفته رقصیدند. بارون استال وزیرمختار روسها هم میرقصید. به رستم پاشای وزیر مختار عثمانی تکلیف کردم که رقص کند گفت: «حالا پیر شدهام، اما پیش خوب میرقصیدم.» خلاصه ده دوازده مرتبه همینطور هی رقص کردند و نشستند. هوای اطاق گرم بود، من هم خسته شده بودم و خوابم گرفته بود. عزیزالسلطان هم پیش ما بود خسته شد، رفت خوابید. این تالار بزرگ هم پر شده بود از بوی عطر که آدم گیج میشد. این رقصها را امشب کردند: والس، پلکار، مزورکا، کاردیل. بعد از این که ده دوازده مجلس رقص شد، برخاسته آمدیم به اطاق دیگر که میزی آنجا چیده بودند. باید سوپه کرد. تمام مردم هم آنجا جمع شدند. قدری همینطور ایستاده چیز خوردیم و صحبت کردیم. سوای دوک کامبریج و خواهرش دوشس دوتک که مادرشان مرده است در این مجلس حاضر نبودند دیگر همه بودند. چون من خیلی خسته بودم با زن ولیعهد دست دادیم. خود ولیعهد هم تا درب پله به مشایعت ما آمد از آنجا او را گذاردیم خودمان آمدیم منزل خودمان راحت کرده خوابیدیم. اما ولیعهد و سایرین دوباره برگشتند به همان تالار که برقصند. تا دو ساعت دیگر مشغول خواهند بود. اغلب از مهمانها هم تازه میآمدند تا هوا روشن بود اینها میرقصیدند.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۴۴-۵۰.