arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۹۵۳۸
تاریخ انتشار: ۵۱ : ۲۳ - ۱۳ تير ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۲۶۸؛ ریجنت استریت لندن در ۱۳۱ سال پیش به روایت ناصرالدین‌شاه

کوچه رنجیس اسطریط خیلی پاکیزه و وسیع است در حقیقت بازار است دو طرف دکان‌ها هست. دکان‌های عالی، امتعه زیاد، همه دکان‌ها ممتاز است و جمعیت آمد و شد به قدری است که اندازه ندارد. در جلوی دکان‌ها جمعیت ایستاده در مردر (پیاده‌رو) و کوچه پیاده می‌روند و می‌آیند. در وسط کالسکه و عراده و امنی‌بوس به قدری که زمین کوچه پیدا نیست و شخص تعجب می‌کند که چطور از یکدیگر می‌گذرند و محال است در این کوچه کالسکه بتواند تند برود. با وجود این اگر مهارت کالسکه‌چی‌ها و قدرت پلیس این شهر نباشد روزی هزار اتفاق می‌افتد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

امروز پنج ساعت و نیم از ظهر گذشته باید به خانه ولیعهد برویم. امروز صبح را کاری نداشتیم و به خیال خودمان بودیم. هوای لندن ابر است و تیره، آفتاب کم دیده می‌شود. دو روز بود از بواسیر خون واشده بود الحمدالله حالا بند آمده احوال‌مان خیلی خوب است. عزیزالسلطان [ملیجک دوم]هم ماشاءالله خیلی خوب است؛ روز‌ها توی دریاچه کشتی می‌نشیند بازی می‌کند. گاهی بازار می‌رود. خیلی به او خوش می‌گذرد. کم‌کم خوب به وضع فرنگستان عادت کرده، اما من رختم به قدری کثیف و چرک است که پیراهنم مثل قاب‌دستمال است. تنم متصل عرق دارد. خیلی چرک و کثیف شده‌ام تا حالا هم در لندن حمامی پیدا نکرده‌ام بروم یعنی دقیقه‌ای فرصت هم ندارم که بتوانم حمام بروم. حالا گفته‌ام حمامی پیدا کنند بلکه فردا بروم. اما تا حالا که نرفته‌ام.
ناهاری خوردیم و گفتیم دو سه کالسکه حاضر کردند که باغ‌وحش برویم. چون در سفر اول که به لندن آمدیم و به همین باغ‌وحش رفته بودیم می‌خواستیم ببینیم این سفر تازه چه دارد. من با ناصرالملک و لرد وِرس مهماندار دویم در کالسکه نشسته سایر همراهان هم که با ما بودند و اسامی آن‌ها از این قرار است در کالسکه‌های دیگر نشسته راندیم برای باغ‌وحش: صدیق‌السلطنه، اکبرخان، آقادایی، باشی، شاپور. رسیدیم به پارک رنجیس‌پارک که باغ‌وحش توی این پارک است. پارک بزرگیست، اما در آخر‌های شهر است. کسی از اهل شهر به این پارک نمی‌آید. اشخاصی که در آخر‌های شهر خانه دارند و بچه‌ها برای بازی زیاد به این پارک می‌روند. بچه‌های بزرگ بازی مخصوص این‌جا می‌کنند که اسمش کریکط است.
بعد داخل باغ‌وحش شدیم. زن و مرد زیادی بود، هرجا ما گشتیم دور ما جمع می‌شدند. دختر‌های خوشگل توی آن‌ها خیلی بود. دمِ قفس شیر‌ها رفتیم. هفت هشت ده تا شیر و پلنگ لاغر داشت از همان شیر‌های معمولی، دو فیل که روی آن‌ها تخت زده بودند و هرکس می‌خواست پول می‌داد و سوار می‌شد توی باغ می‌گشت با دو شتر اسباب‌زده هم دیدیم. مهدی‌خان و باشی را گفتم سوار شتر شدند. یک دختره هم رفت با آن‌ها سوار شد. سه نفری با دختره شتر را راه می‌بردند. مهدی‌خان روی شتر ادا‌ها درآورد، خیلی خندیدیم. بسیار بامزه بود. بعد رفتیم پهلوی شیر آبی، حوض درست کرده بودند توی حوض بود. همین که از دور ماهی به او نشان می‌دادند می‌پرید و از روی هوا می‌گرفت. بعد با آن دست و پای گوش ماهی را به بالا خانه آن‌جا برده می‌گذاشتند، این بالا می‌رفت و ماهی را خورده دوباره از همان‌جا توی آب پشتک می‌زد.
دیگر میمون شکار، مرغ‌های رنگی، طوطی‌های مختلف، سایر حیوانات مثل باغ‌وحش‌های دیگر که دیده بودیم زیاد داشت. مار بسیار بزرگی این‌جا دیدیم که در آکواریوم برلن هم همچو چیزی نبود، قطرش به اندازه کنده چنار و درازی‌اش ده ذرع بود. هیچ همچو اژد‌هایی هیچ جا دیده نشد. یک شامپانزه هم داشت قدری کوچک‌تر از شامپانزه برلن بود. توی قفس دیدیم. شامپانزه کج‌خلقی بود. من به طرفش دست تکان می‌دادم. تهدیدش می‌کردم. او خیلی می‌ترسید و خیلی متغیر می‌شد از غیظش کاه زیادی را که آن‌جا ریخته بود جمع کرده روی من ریخت. صاحبش از این کار خیلی اوقاتش تلخ بود. پول زیادی داده این را خریده است. می‌ترسید مبادا همین که به او تشر بزنم بترسد و شاید از ترس یکدفعه بمیرد و آن وقت مبالغی قیمت میمون به او ضرر بخورد. همین که من جهت اوقات تلخی صاحب میمون را فهمیدم دست کشیدم. این شامپانزه به عینه خواجه‌های سیاه چاق است. تفاوتی که با آن‌ها دارد این است که حرف نمی‌زند.
رئیس این باغ‌وحش یک پیرمرد ریش‌سفید و دیگری مرد قدبلندیست که ریش سفید و سیاه دارد. هر دو جلوی ما افتاده جانور‌ها را نشان می‌دادند، چون باید در ساعت پنج‌ونیم به خانه ولیعهد برویم حقیقت نتوانستیم تماشای درستی بکنیم. متصل ساعت دست‌مان بود و نگاه می‌کردیم که وقت کی می‌رسد.
سوار شده این دفعه از کوچه رِجن‌استریک۱ [ریجنت استریت]گذشتیم بعد آمدیم به کوچه پیکادلی آن هم کوچه بزرگی است مثل کوچه رنجیس‌اسطریط [ریجنت استریت]. کوچه رنجیس اسطریط خیلی پاکیزه و وسیع است در حقیقت بازار است دو طرف دکان‌ها هست. دکان‌های عالی، امتعه زیاد، همه دکان‌ها ممتاز است و جمعیت آمد و شد به قدری است که اندازه ندارد. در جلوی دکان‌ها جمعیت ایستاده در مردر (پیاده‌رو) و کوچه پیاده می‌روند و می‌آیند. در وسط کالسکه و عراده و امنی‌بوس به قدری که زمین کوچه پیدا نیست و شخص تعجب می‌کند که چطور از یکدیگر می‌گذرند و محال است در این کوچه کالسکه بتواند تند برود. با وجود این اگر مهارت کالسکه‌چی‌ها و قدرت پلیس این شهر نباشد روزی هزار اتفاق می‌افتد. قدرت پلیس طوری است که به یک اشاره دستِ جلو تمام را نگاه می‌دارد کالسکه هرکس باشد فورا می‌ایستد. گفتگو ندارد.
در پیکادلی هم جمعیت زیاد است نه آن‌قدر که در رنجیس‌اسطریط دیدم. تماشای این‌جا را شخص در کالسکه نباید بکند. چون در کالسکه متوحش است چه اتفاق بیفتد. اگر آدم در کنار بایستد و تماشا کند سیاحت غریبی دارد.
آمدیم منزل. شب باید برویم به تیاتر آمپیر، این‌جا را ساسون‌ها اجاره کرده و اسباب فراهم آورده، مخصوصا برای شب که ما برویم. سوپه خوبی هم حاضر کرده است. در حقیقت ما مهمان ساسون‌ها هستیم. در ساعت نه و نیم رفتیم. در سرِ راه باز همان‌طور جمعیت بود. زن و مرد هورا می‌کشیدند. تعارف می‌کردیم با دست و می‌رفتیم تا به تیاتر رسیدیم.
ولیعهد، زن ولیعهد، پسر‌ها و دختر‌های او، وزراء و اعیان انگلیس، سفرای خارجه و معتبرین زن و مرد در این‌جا هستند رسمی نیست، اما لباس نیم رسمی پوشیده‌اند. زن‌ها همان‌طور با لباس شب باز و سینه باز آمده‌اند. جواهر زده‌اند. با گل و دسته گل لژ‌ها را معطر کرده‌اند. به قدری جواهر و الماس هست که قدر هر جواهر در آن‌جا تمام است. امین‌السلطان، عزیزالسلطان و ایرانی‌ها جمعی بودند.
وضع این تیاتر دخلی به سایر تیاتر‌ها ندارد. خیلی بزرگ است. همه مطلا است. در زینت داخل هم بعضی جا‌ها مرمر کار کرده‌اند. با الکتریستیه روشن می‌شود. پنج مرتبه [طبقه]دارد. مرتبه اول از زمین بلند نیست. دور ستون دارد؛ و رو به عقب خیلی جا دارد. در حقیقت مثل این است که سایر مرتبه‌ها معلق است. آن زیر صندلی‌های زیاد گذاشته‌اند. مرتبه‌های دیگر بالای این مرتبه است. مرتبه اول لژ ندارد. دوره به هم متصل است. مگر در بعضی جاها، در چند جا از تخته فاصله ساخته‌اند. جایی که ما نشسته‌ایم خیلی وسیع است. عقب آن پله‌ها دارد. مرتبه به مرتبه مردم آن‌جا پشت سر ما زیاد نشسته بودند. برای ما در جلو صندلی گذاشته بودند. تمام زن و مرد نجبا بودند که نشسته بودند. با ولیعهد و زن ولیعهد و شاهزاده‌ها نشستیم. ایرانی‌ها پشت سر ما تک‌تک میان زن‌ها و مرد‌ها نشسته بودند، مگر ابوالحسن‌خان تنها افتاده بود و در جایی که اسباب خنده ما شده بود در یک طرف همه زن‌ها بودند و دخترها، در این میان ابوالحسن‌خان گردن کشیده نشسته بود. خیلی خنده داشت. بازی و پرده‌ها زیاد تماشا داشت. البته قریب سیصد نفر رقاص دختر و زن و مرد و پسر بود. دختر‌های کوچک بود. همه لباس‌های فاخر به طوری که هیچ جا ندیده بودیم. لباس‌های درخشنده مششع رنگارنگ، البته چهل و پنجاه هزار تومان خرج آن‌ها شده. هردفعه که پرده می‌افتاد لباس‌ها را عوض می‌کردند. بهتر و رنگین‌تر می‌پوشیدند. بسیار خوب می‌رقصیدند. این تیاتر را به واسطه این‌که بازی‌های سبک و جلف در آن‌جا درمی‌آوردند، زن ولیعهد و شاهزاده‌ها هرگز ندیده‌اند. امشب خوشحال بودند که به واسطه این مهمانی و خاطر ما آمده‌اند این‌جا را ببیند. در یک پرده آن‌ها که معلق می‌زنند لوطی‌ها آمدند، به واسطه حضور خانم‌های معتبر لباس چسبان نپوشیده‌اند. با قبای سیاه معلق می‌زدند. خیلی غریب بود با این لباس سنگین این‌طور معلق زدن که در سیرک ندیده بودیم! بعد ستون‌های بلند نصب کردند، طناب‌ها بستند. معلق‌زن‌ها آمدند. از طناب‌ها بالا می‌رفتند چرخ می‌خوردند. در همان بین به طناب دیگر جستن می‌کرد، می‌گرفت، طناب‌های دیگر را و چرخ می‌زد. هیچ میمون نمی‌تواند این‌طور اعمال بکند. همه این‌ها تماشا داشت. اما ما خسته شده بودیم. قریب دو ساعت و نیم آن‌جا نشسته بودیم. مثل جا‌های دیگر نبود که بعد از افتادن پرده برویم بیرون شربت بخوریم راحت کنیم، در یک جا نشسته بودیم. خواب ما را گرفته بود. زن‌ها و رقاص‌ها همه خوشگل بودند. خلاصه بعد از اتمام تیاتر برخاستیم. از پله‌ها بالا رفتیم. جایی بود بزرگ و گرد. در آن‌جا ساسون‌ها سوپه حاضر کرده بودند. در وسط میز بزرگی بود. ما با خانواده سلطنت آن‌جا نشستیم. سایرین در میز‌های گرد کوچک که در اطراف گذاشته بودند نشستند. تمام اشخاصی که در تیاتر بودند سوپه خوردند. در حقیقت شام مفصلی بود ما هم شام خورده بودیم، اشتها نداشتیم. مجبورا غذایی خوردیم. دوک دکامبریج هم آن‌جا بود. اگرچه عزادار است به واسطه فوت مادرش، امشب آمده در گوشه‌ای علیحده نشسته است. خواهرش دوشس دوتک نیامده است. دوک دکامبریج در تماشاخانه هم بود گوشه‌ای خود را پنهان کرده تماشا می‌کرد. او هم سوپه خورد. بعد از سوپه خواب‌آلوده و خسته و مانده خیلی دیر بعد از نصف شب آمدیم منزل خوابیدیم.
امروز در ساعت پنج بعدازظهر خانه ولیعهد رفتیم. در باغ مهمانی بود، ملکه آن‌جا بود می‌بایستی اول تفصیل این مهمانی را می‌نوشتم. بعد تفصیل تیاتر را اشتبا‌ها مقدم و موخر شد. در ساعت به خانه ولیعهد رفتیم. ولیعهد استقبال کرد. با او رفتیم. ملکه را که در آن‌جا بود در ورود ملاقات کردیم. معانقه [روبوسی]به عمل آمد. دست دادیم. نشستیم در چادر کوچکی که در میان باغ روی چمن زده‌اند. خانواده سلطنت آن‌جا بودند. باغ بسیار مصفاایست. زمین چمن مثل مخمل، روی آن راه می‌روند. گل‌کاری و درخت‌ها تک تک، چادر‌های کوچک به جهت مردم یک یک زده‌اند. یک چادر بزرگ در کناری زده‌اند، مردم آن‌جا عصرانه بخورند. میز بزرگی گذاشته‌اند و البته دو هزار زن و مرد و دختر بود. همه خوشگل، نجیب، در حقیقت تمام خانواده‌ها، بزرگان، نجبا، وزراء، سفرا، این‌جا بودند که اگر تفصیل بنویسیم کتابی می‌شود. چون جمعی را از زن و مرد امروز می‌بایستی از حضور ملکه بگذارنند ما برخاستیم با دو پسر ولیعهد در باغ گردش کنیم. همین‌طور که می‌رفتیم زن و مرد راه وسیعی باز می‌کردند تعارف می‌کردند. ملکم‌خان همراه بود. بعضی را معرفی می‌کردیم دست می‌دادیم. صحبت می‌کردیم، قدری هم در جلوی چادر بزرگ که میز گذاشته بودند ایستادیم. بعد در چادر کوچکی که در گوشه‌ای بود نشستیم. پسر کنت دپاری را این‌جا دیدیم، حالا در انگلیس متوقف هستند. پدرش سوئیس رفته او هم، با ما نشست صحبت کردیم. بعد آمدیم نزدیک ملکه، سلام و معرفی تمام نشده بود. ما هم پهلوی او نشستیم. یک یک از جلوی او می‌آمدند. ایشیک آقاسی باشی لرد چامبرلین معرفی می‌کرد. به بعضی ملکه دست می‌داد. با بعضی صحبت می‌کرد. از این وضع خوش‌مان آمد. یک ربع طول کشید. ملکه می‌گفت: «سیاتیک (یعنی عرق‌النسا) دارم، نمی‌توانم بایستم. نشسته پذیرایی می‌کنم.» بعد ملکه رفت به ویزر. ما هم گردش‌کنان تا دمِ در آمدیم که برویم. پسر مُن پانسیه پسر لویی فیلیپ را که از شاهزادگان اسپانیا محسوب می‌شود این‌جا دیدیم. جوان است، اما علیل و ضعیف، نمی‌توانست بایستد، پدرش این‌جا نیست. دختر ایزابل ملکه سابق اسپانیا زن اوست. دختر خوشگلی نیست با او صحبت کردیم. احوال مادرش را پرسیدیم. آمدیم منزل. در آن‌جا در چادر که نشسته بودیم شاهزاده کوری بود از شاهزاده‌های آلمان. دل ما به او سوخت شاهزاده روی صندلی نشسته بود. چشمش باز بود نمی‌دید.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۵۰-۵۵.

پی‌نوشت:
۱- خیابان ریجنت (انگلیسی: Regent Street‎) یک خیابان و یک مرکز خرید در ناحیه وست اند لندن است. ساخت این خیابان در سال ۱۸۲۵ تمام شده است، دانشگاه وست‌مینستر، تئاتر پاریس، دفتر سوپرگروپ، اپل‌استور لندن و هتل کافه رویال در آن قرار دارد.

نظرات بینندگان