arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۶۱۶۳۸
تاریخ انتشار: ۵۱ : ۲۳ - ۲۳ تير ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، یکشنبه ۲۳ تیر ۱۲۶۸؛ تعریف و تمجید شاه قاجار از پلیس انگلیس در ۱۳۱ سال پیش

پلیس انگلیس خیلی نقل دارد؛ اولا مردمان بلندقد قوی‌هیکل و پرقوت، هریک پهلوانی هستند، همه یک قد و باشکوه. اغلب مردمان خوب به قاعده، معقول در شهر و خارج پلیس می‌شوند. مواجب آن‌ها هم زیاد است. مثلا نفری پانصد تومان که دیگر آسوده هستند و کاری جز عمل انتظام و احتساب ندارند. لباس آن‌ها ماهوت سورمه‌ای خوب، کلاه شبیه به کلاه‌خود پروس، اما از ماهوت، شنیل به جهت باران تا نصف تنه آن‌ها را می‌گیرد. وقتی باران نیست لوله کرده مثل قداره پهلوی خود می‌آویزند. تسلط آن‌ها هم به رعیت زیاد است...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

امروز باید برویم به قصر دوک ویس مینستر (Westminster). قبل از رفتن یک مختصر ناهاری صرف شد. عزیزالسلطان [ملیجک دوم]هم چیزی خورد، اما نمی‌دانستم که ناهار دوک به این بدی است و الا ناهار مفصل می‌خوردیم. یک بعدازظهر سوار کالسکه شدیم، با ولف، امین‌السلطان، ملکم رفتیم در انتهای شهر به گار [ایستگاه راه‌آهن]چستر. در آن‌جا به راه‌آهن نشستیم. اشخاصی که همراه‌اند از این قرار است: امین‌السلطان، عزیزالسلطان، مجدالدوله، احمدخان، ابوالحسن‌خان، آقا مردک، باشی.
سوار راه‌آهن شدیم، خیلی تند می‌رفت، حرکت می‌داد، از بعضی جا‌های کج معوج گذشتیم. باز صحرا جنگل بود، درخت داشت، زراعت داشت، مختلف بود تا از یک شهر کوچکی گذشت، این شهر تمام کارخانجات است. یک رودخانه بزرگی از وسط شهر می‌گذرد و کشتی در رویش حرکت می‌کرد. از آن‌جا گذشتیم رسیدیم به شهر چستر.
شهر چستر چهل هزار جمعیت دارد، کهنه‌ترین شهرهاست، این شهر در دو هزار سال پیش که قیاصره روم این‌جا‌ها را داشته‌اند در محل شهر اردو داشتند و در آن‌جا اردو زده بودند بعد همان‌ها این شهر را بنا کرده‌اند و خیلی شهر کهنه است. وقتی وارد گار شدیم دوک خودش حاضر بود، پیش ما آمد با دوک و امین‌السلطان، ملکم‌خان به کالسکه نشستیم رفتیم تا از تمام شهر گذشتیم.
شهر چستر هم مثل سایر شهرهاست. این شهر‌های فرنگ قالبی است، همه مثل هم می‌ماند. اهل شهر هم که ما را هیچ ندیده بودند داد و فریاد می‌کردند، دست می‌زدند، خنده می‌کردند. در آخر راهِ شهر اولِ پارک دوک است. به قدر نیم ساعت که راه رفتیم رسیدیم به درِ پارک مخصوص دوک. درِ چدنی مطلای خیلی اعلا داشت، یک دسته مرال شکار هم بودند، جلوی ما دویدند. نیم ساعت هم راه از در پارک تا دم عمارت بود. دم عمارت پیاده شدیم داخل شدیم.
در گار راه‌آهن که وارد شدیم چند دسته سرباز و سوار بود. دوک می‌گفت: «این سوار و سرباز داوطلب هستند که مال همین نواحی هستند» و می‌گفت: «سیصد سوار دارد»، اما این‌جا بیش از سی نفر نبود، اما چنان‌که سابقا نوشته‌ایم سرباز آن‌ها کوتاه، بدترکیب [و]بی‌نظام هستند، اما خود دوک آدمی است قدبلند، لاغر به نظر می‌آید، اما این فرنگی‌ها که صورتا لاغرند، دست که به بازوی آن‌ها می‌زنند خیلی گوشت سخت دارند و بنیه آن‌ها خوب است. این دوک بسیار شبیه است به میرزا رضای عمو کاشی، به عینه صورتش، ریشش، چشمش، چین زیر گردنش؛ اما قدری او بلندتر است. میرزا رضا پدر میرزا مسعودخان نقاش است که پدر [و]پسر مرده‌اند. این دوک یک پسر بزرگ داشته که مرده است، یک پسر دیگر دارد هجده سال دارد جلوی ما بود صاحب‌منصب همین سوار است، اما از این مکنت این دوک بی‌نصیب است. قانون انگلیس بر این جاری است که باید ارث به ارشد اولاد برسد، پسر بزرگش که مرده است پسر ده‌ساله دارد این ارث باید به او برسد و این پسر بزرگ هیچ حقی نمی‌برد. آن نوه دوک هم حال در لندن مشغول تحصیل است.
این عمارت را در پیش یعنی بیست سال قبل شروع به ساختن کرده هفت سال است تمام شده است، عمارت عالی خوبی است. خلاصه عمارت دوک آن طرفش هم به پارک بزرگی نگاه می‌کند. چهار سمت عمارت همه رو به پارک و باغ است. زمین عمارت را با سنگ‌های مرمر و ... خاتم کرده‌اند، دیوار‌های اطاق‌ها و راهروی جلوی عمارت همه با ستون‌های کوچک ظریفی که کار شده همه از سنگ‌های سماقی است که از ایطالیا فرانسه [و]ایرلند می‌آورند، مرتبه بالا اطاق‌های خواب است، آن‌جا را ندیدم. اما مرتبه پایین از حیث زینت و تجمل و شکوه خیلی خیلی عالیست. پرده‌های نقاشی خیلی اعلی در هر یکی از اطاق‌ها به دیوار‌ها نصب است. خیلی قصر عالی محتشمی است. معماری این قصر را فرانسه‌ها کرده و آن‌ها ساخته [اند]. گل‌کاری‌ای جلوی عمارت است بد نیست، اما به پارک و گل‌کاری خانه روتشل‌ها [روچیلدها]و دوک دومنس نمی‌رسد. قبل از ناهار خیلی در عمارت گشتیم. دالان‌های دراز، اطاق‌های بزرگ، اسباب‌های خوب دارد. دوک گفت: «ناهار حاضر است.» رفتیم برای ناهار.
در تالار بزرگی میز ناهار گذاشته بودند، صندلی‌ها اسباب‌های قشنگ داشت. ظروف روی میز تمام نقره بود. گل سرخ زیادی روی میز ریخته بودند. به ناهار نشستیم، دوک یک طرف و ملکم یک طرف من نشسته بود. ناهار خوردیم.
بعد از ناهار رفتیم در اطاق‌ها گردش کردیم. کتابخانه دیدیم. بعد در اطاقی قدری راحت [استراحت]کردیم، بول کردیم. آمدیم از پله‌ها پایین به باغچه، باغچه و پارک خوبی دارد. در آن‌جا زن و مرد زیادی بود. زن‌های خوشگل در میان آن‌ها دیده شد. دوک اسب‌های خود را آورده بود در روی چمن به ما نشان بدهد، یک اسب بزرگ کلفت قره کهری بود، چهار دست و پا به یک اندازه سفید و سم گنده، مو‌های مچ او شلال داشت، آویخته بود. به قدری گنده و چاق بود که آدم تصور نمی‌کرد اسب است. یک فیل بود و می‌گفت: «این اسم برای تخم‌گیری اسب‌های کالسکه و عراده است». بعد دو سه اسب سواری خودش را آورد، خوب اسب‌ها [یی]بودند. آن‌ها هم اسب تخمی بودند. یکی دوازده و چهارده و هجده ساله بودند. دوک می‌گفت: «یکی از آن‌ها [را]یک نفر آمد از اهل تکساس [تگزاس]به چهارده هزار لیره می‌خرد نمی‌دهم. نژاد این اسب چنین و چنان است.» ما گفتیم: «به تو نصیحت می‌کنیم که بفروشی، اسب است شاید امشب افتاد و مرد.» گفت: «راست است خواهم فروخت.» بعد کره‌ها و مادیان‌های خودش را نشان داد. مادیان‌های خوب داشت می‌گفت: «یکی چهار پنج هزار لیره قیمت دارد.» این‌ها را تماشا کردیم. این قیمت‌ها که این‌جا روی اسب می‌گذارند اغراق و گزاف به نظر می‌آید، اما حقیقت دارد همین‌طور است رسم این‌جاست. این اسب‌های خوش‌اصل باهنر اولا در اسب‌دوانی‌ها همیشه پیش رفته و به نذر و گروبندی مبالغی بیرون آورده‌اند. چون موافق قانون اسب‌دوانی این‌جا اسب بالاتر از سه سال را نمی‌گذارند بدوانند بعد از آن‌که وقت دواندن آن‌ها گذشت از آن‌ها تخم‌گیری می‌کنند. به واسطه این‌که معروف هستند و در اسب‌دوانی‌ها مغلوب نشده‌اند صاحبان مادیان گاهی سیصد چهارصد لیره می‌دهند که اسب را به مادیان خودشان بکشند. کره هم که از نژاد اسب و مادیان می‌باشد خوب به فروش می‌رود. خیلی اسب‌ها در ایران هستند که اگر این‌جا بدوانند ده بیست هزار تومان با آن‌ها می‌توان برد، اما این‌جا اسب بالاتر از سه سال نمی‌گذارند به اسب‌دوانی بیاورند. مثل اسب و مادیان و کره دوک در طویله و در ایلخی [رمه اسب]های لار و مراغه ما زیاد هست. در چهار پنج هزار ایلخی خودمان مکرر کره و مادیان بهتر از این‌ها دیده‌ایم، اما در ایران این قیمت را ندارد. مادیان و اسب اصیل بهتر از آن نباشد منتهی سیصد چهارصد تومان قیمت داشته باشد، اما قیمت این‌جا گزاف است.
از باغچه رفتیم به گلخانه و گرمخانه دوک، خیلی بزرگ و عالی بود. دالان دراز طولانی داشت. جا‌های متعدد همه از آهن و سقف و دیوار از بلور، زمین شبکه آهن بود، به جهت گرم کردن زمستان. گل‌های اعلی آن‌جا بود. از هند و ماداگاسکار و ینگی دنیا گل‌های تازه دیدیم. بعضی را به سقف کشیده بودند، افشان و پرگل و باصفا بود. وقت زیاد نداشتیم نماندیم.
از آن‌جا رفتیم به یک طرف عمارت که محل سکنای دائمی دوک است، اطاق‌های آن کوچک‌تر و راحت‌تر است، همیشه در سالن‌های بزرگ نمی‌توان زندگانی کرد. از آن‌جا دالانی بود بلند که به عمارت بزرگ می‌رفت. از آن‌جا گذشتیم. تابلو‌ها و مخلفه و اسباب نفیس در آن‌جا زیاد بود، زیاد با سلیقه. دم در عمارت بزرگ با دوک وداع کردیم، مرخص شد. برادر کوچک‌تر او همراه، خیلی احمق و بدترکیب است با وجود این می‌گفت: «در مجلس لرد‌ها می‌نشینم.» به برادر خودش دوک حسد می‌برد. پرسیدم: «خانه تو کجاست؟» گفت: «من که این دستگاه را ندارم در نزدیکی لندن جایی دارم.» به طور حسد می‌گفت.
پسر دوک هم با لباس نظامی سوار بود همراه می‌آمد، برادر دوک می‌گفت: «سی سال قبل به قفقاز تبریز و ایران سفر کرده»، اما آدم احمقی است.
آمدیم تا به گار راه‌آهن رسیدیم. باز همان‌طور از پارک دوک گذشتیم و از شهر چستر گذشتیم. مردم همان‌طور ایستاده بودند و داد و فریاد می‌کردند. نوشته‌ایم در محل این شهر در قدیم اردوی رُمن بود و اسم آن را کاسطرم (Castrum) می‌گفتند یعنی اردو، حالا چستر کرده‌اند.
پارک این‌جا منظر خوبی دارد به کوه‌های Pays de Galles که ولیعهد‌های انگلیس را پرنس آن‌جا می‌نامند، کوه‌های پست باصفایی بود. خانه گلادستون موسوم به هاواردن (Hawarden) به این‌جا نزدیک است با کالسکه یک ساعت تا آن‌جا می‌توان رفت. خلاصه در واگن راه‌آهن نشستیم راندیم برای لیورپول.
باز از رودخانه بزرگی که اسم آن مرزی (Mersey) است گذشتیم. صبح که رفتیم، رودخانه آب زیاد داشت، حالا اغلب جا‌ها که صبح آب بود گِل پیدا بود، معلوم شد جزر و مد دریا این‌جا می‌رسد. صبح دریا مد داشت آب زیاد بود، حالا جزر کرده است آب برگشته. در کنار رودخانه شهری دیدیم که جزو لیورپول محسوب می‌شود، موسوم به رنکورن (Runcorn) در این‌جا قلیاب [کربنات سدیم مورد استفاده صابون‌پزی و شیشه‌سازی]می‌سازند. کارخانه زیاد دارد. از آن‌جا گذشتیم رسیدیم به لیورپول. سوار کالسکه راندیم به عمارت راحت کردیم.
طرف عصر زن و مرد زیادی دور نرده باغچه عمارت جمع بودند، ازدحام غریبی بود. مجدالدوله و عزیزالسلطان را فرستادیم با آن‌ها حرف زدند، دست دادند، اما نرفتند. معلوم شد ما را می‌خواهد ببینند. خودمان بیرون آمدیم با مجدالدوله و ناصرالملک دم نرده با آن‌ها صحبت کردیم. با پیرمردها، پیرزن‌ها حرف زدیم، خوشحال شدند. زور آوردند به طوری که نرده آهن را شکستند ما در رفتیم طرف دیگر آن‌جا حرف زدیم. از نزدیک دست ما را از لای نرده می‌گرفتند می‌بوسیدند. ما آن‌ها را، آن‌ها ما را از نزدیک دیدند سیر شدند. قدری گردش کردیم آمدیم بالا شام خوردیم خوابیدیم.
از جمله معترضه: آن‌هایی که در خانه سالسبوری بودند از این قرارند:
لرد کرس (Lord Cross) وزیر هند، لرد سیسیل (Lord Cecil) برادر سالسبوری، دوشس دمنچستر (Duchesse – de – Manchester) که زیاد می‌خندد. مارکی د. هارتینگتون (Marqwis de Hartington) که پسر دوک دونشیر (ِDuck – de - Devonshire) است در دسته گلادستون بوده است و موافق قاعده بایستی بعد از گلادستون این شخص صدراعظم بشود، اما در سر مسئله ایرلند از گلادستون جدا شده با شصت و هفتاد نفر از لیبرال‌های در پارلمان دسته‌ای دارد و از سالسبوری همراهی می‌کند.
اسم عمارت سالسبوری هاتفیلد (Hatfield) مال اجداد لرد سالسبوری است. لقب این سالسبوری مارکیس اوف سالسبوری است. اسم پسرش که از اعضای پارلمنت است لرد کران بورن است. کسانی که در آن‌جا موعود بودند علاوه بر ولیعهد و خانواده او از این قرار است:
دوک بک لیو که منشی رئیس خانه ملکه است، مارکیس اوف لندن دری بارنش، الدن فرمان‌فرمای ایرلند، مارکیس اوف لودیان وزیر اسکاتلند یک وقتی اسمش لرد کار بود و خودش در طهران صاحب‌منصب سفارت انگلیس بود. حاجی باقر تاجری است خراسانی معامله فیروزه می‌کند حالا با اعتمادالسلطنه و این‌ها است، همیشه به همراهان ما اظهار بلدیت می‌کرده و سفارش می‌کرده است که «این‌جا جیب‌بر زیاد دارد متوجه خودتان باشید به‌خصوص در بیرمنگام.» پلیس و انگلیس‌ها سفارش می‌کرده‌اند «از جیب‌بر احتیاط کنید.» حاجی باقر سفارش می‌کرده، وقتی در گار ایرانی‌ها به استقبال ما آمده بودند ساعت شصت تومانی خود او را جیب‌بر برد خبر نشد.
پلیس انگلیس خیلی نقل دارد؛ اولا مردمان بلندقد قوی‌هیکل و پرقوت، هریک پهلوانی هستند، همه یک قد و باشکوه. اغلب مردمان خوب به قاعده، معقول در شهر و خارج پلیس می‌شوند. مواجب آن‌ها هم زیاد است. مثلا نفری پانصد تومان که دیگر آسوده هستند و کاری جز عمل انتظام و احتساب ندارند. لباس آن‌ها ماهوت سورمه‌ای خوب، کلاه شبیه به کلاه‌خود پروس، اما از ماهوت، شنیل به جهت باران تا نصف تنه آن‌ها را می‌گیرد. وقتی باران نیست لوله کرده مثل قداره پهلوی خود می‌آویزند. تسلط آن‌ها هم به رعیت زیاد است، در شهر‌های انگلیس ساخلو و سرباز و قراول‌خانه نیست، نظم با پلیس است و عدد آن‌ها زیاد نیست، مثلا در بیرمنگام پانصد هزار جمعیت هست، سیصد نفر پلیس دارد و منظم است. یک نفر پلیس جمعیت را مثل جوجه بغل می‌کند رد می‌کند و نافذالحکم است. حقیقت خیلی نقل دارد. دخلی به سرباز انگلیس ندارد، به‌خصوص سرباز داوطلب انگلیس اغلب کوچک و کوتاه‌قد هستند.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۹۸-۱۰۳.

نظرات بینندگان