امروز باید بروم بالاطر (Ballater) و بالاطر اسم مکانی است نه اینکه میگوییم بالاتر میرویم. از قضا اسم این مکان با لفظ بالاتر فارسی مطابق است و بالاتر هم هست. باید بالاتر برویم یعنی Plus Haut تا به بالاطر برسیم. ساعت یازده حاضر حرکت شدیم. سوار کالسکه شدیم راندیم به گار [ایستگاه راهآهن]، با لرد و بیگلربیگیِ گلاسگو وداع کردیم. سوار راهآهن راندیم. با راهآهن از همان طرف که آمده بودیم میرویم رو به منچسطر.
رفتیم تا به گار اسطرلینگ (Stirling) رسیدیم که وقت آمدن از آنجا گذشتیم. در اینجا خط را عوض کردیم و رو به شمال رفتیم. در اینجا قدری که ایستادیم زنهای خوشگل دیدیم. دو دختر بسیار خوشگل آنجا دیدیم. قدری شباهت به زن ترکمن داشتند. اینجا اغلب شباهت به ترکمن دارند و بر حُسن آنها میافزاید، هم به فرنگی هم به ترکمان شبیه هستند. از اینجا خط عوض شد روانه شدیم و راندیم.
ما همه را بیرون تماشای صحرا میکردیم بسیار باصفا بود. تپهها مرتفع و پست و بلندیهایی دیده میشد، اما کوه بلند اینجا نیست. بعضی تپههای سنگی دیدیم که تا اینجاها ندیده بودیم همه سبز و خرم بود یا زراعت یا چمن و مرتع. زراعت اینجا هنوز نرسیده خیلی سردسیر است مثل لار و ییلاقات سرد در اوایل سنبله [شهریور]وقت دِروی اینجا خواهد بود. در مرتعها گاو و گوسفند زیاد و مادیان اغلب با گوسالهها و کُرهها خوابیده بودند. علف زیاد است. زیاد میخورند، میخوابند، تک تک گردش میکردند و میچریدند. درخت کم کم دیده میشد تک تک بود. دهات کوچک قشنگ دیده میشد. در درهها در سینه تپهها واقع شده، دور آنها دسته دسته درخت، آبها دیدیم. رودخانه کوچک که از روی سنگ جاری بود. چشمهها چنانچه در ایران دیده میشود، اما آب آنها صاف و سفید نبود بدرنگ بود. از سوراخها [تونل]رد میشدیم کوتاه و طولانی، از تنگهها که سنگ را شکافته بودند مثل دالان و کوچه راهآهن از آنجا میگذشت. باز داخل سوراخی میشدیم بیرون میآمدیم.
همینطور میرفتیم تا به پِرت (Pert) رسیدیم. یک ربع در اینجا توقف شد. حاکم شهر و اجزای مجلس بلدیه در اینجا حاضر بودند. از آنها تفقد کردیم. افسوس میخوردند که «زودتر نمیدانستیم اینجا طرن شما خواهد ایستاد خطابه حاضر کنیم.» در اینجا ناهاری برای ما حاضر کرده بودند که در واگن بگذارند وقت حرکت بخوریم. مردم زیادی هم جمع بودند. گفتند این شهر در سیصد چهارصد سال قبل پایتخت اسکاتلند بوده معتبر است. بناهای قدیم دارد. از صناعت شهر سوال کردیم گفتند کارخانه صباغی و کتانبافی دارد، ولی در این صفحات بیشتر زراعت و عمل آوردن گاو و گوسفند و ملکداری معمول است. این مسئله را هم باید بنویسیم که در انگلیس بهخصوص در این صفحات چمن و مرتع بیشتر از زراعت است. اگرچه زراعت هم زیاد است، اما ثلث قوت سالیانه خودشان را نمیتوانند عمل بیاورند، کفایت نمیکند. گندم و غله از روسیه، از آمریک از استرلی، از هند زیاد میآورند.
از اینجا هم گذشتیم. در جایی محاذی [مقابل]منطروز قدری دریا پیدا شد. کشتیها را دیدیم. دریا آرام بود. این منطروز همانجا است که دوکِ صاحبخانه دیشب ما دوکِ اینجا است. از اینجا هم گذشتیم. در مقابل استونهاون (stonehaven) به دریا نزدیک بودیم. به قدر صد قدم خوب پیدا بود و مدتی دریا را میدیدیم. سبزه و زراعت میرود تا به دریا متصل میشود. لب دریا سبز و خرم، تپهها و کوه سنگ، تمام به دریا منتهی میشود. کنار دریا اغلب سنگ است بعضی جاها دریا به درههای سنگی افتاده زبانه از آب داخل زمین شده و این آبها میان کوه و سبزه صفای غریبی دارد.
همینطور راندیم. تماشای دریا و این کناره باصفا را [تماشا]میکردیم تا رسیدیم به ابردین (Aberdeen) که از شهرهای معتبر اسکاتلند در نزدیک دریا کنار رودخانه دی (Dee) واقع است. شهر باصفایی است در کنار دریا. منارهها، کلیساها و بناهای مرتفع زیاد دارد و اغلب را از سنگ سخت بنا کردهاند. منظر خوبی دارد. کشتیهای زیاد از دور دیدیم، بادبانی زیاد بود، بخار هم بود. اما کوچک بودند نفهمیدیم اینها برای ماهیگیری است یا برای چیست؟
خلاصه تا ایستادیم تختی با پله ماهوت سرخ روی آن انداخته آوردند متصل به طرن کردند. بیگلربیگی و اجزای بلدیه با لباس قاقم و ماهوت قرمزشان حاضر بودند. ما هم از واگن بیرون آمدیم. روی تخت ایستادیم. جمعیت زیاد از زن و مرد بودند. بیگلربیگی خطابه داشت، اجازه خواست داد کلانتر شهر قرائت کرد. ما هم جوابی دادیم. ناصرالملک ترجمه کرد. مردم هورا کشیدند. فورا طرن برگشت که به خط دیگر بیفتد. رو به بالاطر برویم.
بالاطر در داخله واقع است، از دریا دور است. باید آنجا برویم. راندیم. صحرا تقریبا همانطورها است؛ دره، تپه خاکی سنگی، درخت کمتر دیده میشود. مگر تک تک یا دور دهات سرو و کاج بیشتر دیده میشود. اما صحرا صفایی پیدا کرد که از حد تعریف خارج است. گلهای زیاد دیدیم که صحرا و تپهها را رنگین کرده و تازه وقت گل و شکفتن آنها است. گلهای سرخرنگ زیاد که هنوز غنچه بود. گلهای زردرنگ بنفش و آبی گوناگون رنگ رنگ صحرا را گرفته بود. مثل گلستان اِرَم میماند. هوا و صفا از این بالاتر نمیشود.
همینطور راندیم تا به بالاطر رسیدیم. در گار پسر ولیعهد، پرنس آلبرت ویکتور (Prince Albert victor)، آنجا بود. لباس اکسی [اسکاتلندی]پوشیده بود. سر روباهی به کمربند بسته از روی فوطهای [جامه نادوخته و لنگ حمامی و به معنی دستار و رومال نیز آمده است]که بسته بود روی... آویخته بود. سر روباه آمریک بود، کلاه کوچکی در سرش، رنگ پریده داشت، لوس شده بود، خنده داشت. مکنزی هم که امشب در خانه او خواهیم بود اینجا بود. او هم رخت اکوسی پوشیده بود. یکی از متمولین اسکاتلند است. ملک و مال زیاد دارد. پیرمردی است شبیه به عالم شاه، خیلی زندهدل. با اینها به کالسکه نشسته و راندیم.
قبل از رسیدن به بالاطر در یک استاسیون [ایستگاه]موسوم به درفن (Derphen) قدری ایستادیم. از آنجا به این طرف خیلی باصفاتر شد. دهات بسیار قشنگ در راه دیدم. در بالاطر عزیزالسلطان [ملیجک دوم]و همراهان هم سوار کالسکه شدند. اما آنها را یکسر به منزل بردند، ما را برای تماشا به جای دیگر بردند. در آنجا در میدانگاه وسیعی چمنزار چادر کوچکی زده بودند. در آنجا میوه و شیرینی گذاشته بودند. جای باصفایی بود. سبزهزار اطراف درخت، تپههای خرم دور تا دور دیده میشد. زنهای بسیار خوشگل در این چمن جمع شده بودند. یک دختر دیدیم گیسوهای پریشان داشت، از پشت و دوش او آویخته مثل گلابتون زردرنگ و براق بود. خیلی تعریف داشت. زنهای خوشگل دیگر موسیاه، موخرمایی، طلایی، همه رنگ. مردها زیاد بودند. این زنهای خوشگل در این چمن و سبزهزار در میان این تپهها مثل پری بودند که در مملکت پریان باشند. تختی از تخته ساخته بودند روی آن رقص اکسی [اسکاتلندی]کردند؛ یعنی مردها، تماشا داشت. یک بازی دیگر خواستند بکنند تماشا کنیم، تنه درخت سرو بزرگی بود، پهلوانها میبایستی آن درخت را بلند کنند و طوری بیندازند که یک چرخ بخورد بعد زمین بیفتد. پهلوانها آمدند تنه درخت را بلند کردند انداختند هرچه کردند نشد، راست به زمین افتاد. بالاخره اره آوردند از سر آن بریدند که کوتاه بشود بیندازند چرخ بخورد. بریدند انداختند باز نشد. مکرر انداختند نشد. بسیار خفیف شدند. ما هم دیدیم، بیمزه شد، نماندیم آمدیم به منزل خانه مکنزی.
این مکنزی با ولیعهد خیلی رفیق است. ولیعهد به خانه او میآید، میرود. این خانه چندان بزرگ نیست. از سنگ ساختهاند. داخل آن را خیال کردیم از تخته ساختهاند بعد معلوم شد کاغذ چسباندهاند. کاغذی که مثل تخته جلاداده میماند. در خانه هم مخلفه و اسباب زیاد ندارد. زینت اطاقها اغلب از سر شکارها که در اینجا زدهاند، پوست شکارها، پوست ببر، مرغهای خشککرده، شکل مرغ شکل شکار است. دو پرده خوب در راهپله دیدیم خیلی تعریف داشت. در پایین در میان قفسه از مرغها اینجا ساختهاند. آمپایه (Empuille) کردهاند و گذاشتهاند یکی از آنها گروس است (groves) به قرقاول شباهت دارد. یعنی ماده آن شبیه به ماده قرقاول است، اما نر آن بال بنفش سیاهرنگ دارد. بدن او هم همین رنگ بنفش سیاهرنگ بعضی جاها سیاه، بعضی جاها بنفشرنگ، پاهای کوتاه پردار، دُم آن کوتاه، دو شعبه مثل شاخ. یک مرغ دیگر دیدیم شبیه به کبک چیل خودمان. یکی دیگر دیدیم سفید از کبک کشیدهتر سرش کوچکتر. در کوههای اینجا یافت میشود. خیلی قشنگ بود. یکی هم شبیه به [یک واژه ناخوانا]و اقسام دیگر.
یک دانه از مرغی که گروس میگویند زده بودند سر شام آوردند. گوشت مرغ از این لذیذتر نمیشود و حالا فصل شکار این مرغ نیست، قدغن است. برای ما مخصوصا زده بودند و گفتند هر کسی در این وقت یکی بزند بیست لیره جریمه باید بدهد.
خلاصه آمدیم به اطاق خودمان. پسر ولیعهد و بعضی انگلیسها هم در این عمارت منزل دارند. چندان بزرگ و عالی نیست، اما برای یک شب خوب است. همراهان هم جابهجا شدند. قدری راحت [استراحت]کردیم. بعد لباس پوشیدیم. حمایل و نشان زدیم رفتیم سر شام. زن مکنزی در دست چپ، ملکمخان در دست راست ما نشسته بود. زن مکنزی پیرزن بدگل کثیف بود. دو دختر او و عروس او سر میز، آنها هم بدگل بودند. داماد او، سرهنگ است، بود، پسرهای او هم، صاحبمنصب هستند، حاضر بودند. پسر بزرگ او خیلی به دوک منطروز شبیه است. خیال کردیم او است اینجا آمده. خود مکنزی حالاتش به ملک قاسم میرزای مرحوم شبیه است. به عالم شاه میرزا میماند. به خود تیمور میرزا هم کمی شباهت دارد. شام خوردیم. در سر شام زیاد صحبت کردیم. خوش گذشت.
در یکی از اطاقهای این خانه در دیوار مرغهای کشته کشیدهاند گفتند یکی از نقاشهایی است که زنده است. به طوری خوب کشیده است که برجسته طوری به نظر میآید که آدم خیال میکند مرغ و قرقاول زدهاند و تازه آویختهاند. شخص میخواهد با دست بگیرد. در جلوی عمارت چادر هندی بزرگی زده بودند. شب در اینجا بال [باله]خواهند داد. بعد از شام قدری به اطاق خودمان آمدیم. با همان لباس پایین آمدیم برویم به بال. دست دادیم به زن مکنزی، به این پیرزن، رفتیم رو به مجلس بال. چادر را در پایین جلوی عمارت زدهاند. پله از تخته ساختهاند، ماهوت قرمز روی آن انداختهاند. پایین رفتیم. در چادر چراغ زیاد بود. پنج دیرک داشت. به هر دیرک چهل چراغ آویختهاند. زنها و جمعیت زیاد، پانصد نفر خانم و دختر و زن دهاتی کنیز، صاحبمنصب، سرباز و دهاتی با هم باید برقصند. زن گندهای آنجا اُرگ میزد. کمانچهزنها دور او نشسته بودند. چند نفر بودند ساز اکسی [اسکاتلندی]میزدند. گاهی این دسته گاهی آن دسته میزدند. تختی ساخته بودند روی صندلی برای ما گذاشته بودند، اما ما ننشستیم. گردش میکردیم. زمین چادر را برای رقص تخته فرش کرده بودند. حکم رقص شد. مکنزیِ پیرمرد با لباس اکسی [اسکاتلندی]فوطهبسته، پسر ولیعهد هم با همان لباس سر روباه روی... آویخته با خانمها شروع به رقص کردند.
رقص اِکسی [اسکاتلندی]مثل رقص دهاتیهای ما است؛ یک دست به کمر میگذارند با یک دست بشکن میزنند. قِر میدهند. ور میجهند. پاها را حرکت میدهند، به زمین میزنند. پسر ولیعهد، خود مکنزی پیرمرد دلزنده قر میدادند، میرقصیدند. ما میخندیدیم. بعد دور دیگر رقصیدند. زنهای دیگر، مردهای دیگر از هم میگذشتند. هر نرهخر دست زنی را گرفته بود.
آن دختری که موی گلابطونی داشت اینجا آمده بود دوباره او را دیدیم چند دور رقصیدند. چادر گرم شد. آمدیم بیرون خنک شدیم. باز آمدیم یک دور دیگر رقصیدند. مکنزی متصل میرقصید. این دفعه زن خوشگلی را گرفته بود تند میرقصید. به ما خورد. طوری که نزدیک بود زمین بخوریم. لابد [ناچار]چسبیدیم به زنکه که نیفتیم. این دختره دختر میرشکار ملکه است. خود میرشکار هم اینجاست. ریش و جنم او، ترکیب او شبیه به میرشکار خود ما است و همانطور فضول است. بنا بود فردا برویم شکار، اما چون گفتند باید مدتی با کالسکه برویم بعد دو سه فرسخ با اسب تاتوی [اسبی کوتاه با موی و یال دراز]کوچک بعد یک فرسخ پیاده برویم بعد از همانجا میبایستی حرکت کنیم برویم منزلِ دیگر، دیدیم زیاد خسته میشویم موقوف کردیم. با میرشکار حرف میزدیم که ما را چطور میبردی شکار او هم فضولیها کرد. صحبت کردیم. یک دختر دیگر میرشکار هم اینجا بود. او هم خوشگل بود. خلاصه چند دور رقصیدند. تماشا کردیم و آمدیم به اطاق خودمان و مجلس رقص در آنجا برپا بود. میزدند و میرقصیدند.
از اینجا تا لندن به خط مستقیم ده ساعت با راهآهن راه است و یکصدوپنجاه فرسخ مسافت دارد.
از بال که برگشتیم آمدیم بالا خوابیدیم.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۲۰-۱۲۵.
منظورش هم این بودع که رقصی که اینا دارن مثل رقصه روستایی های ما هستش