فواد صادقی: دهه هفتاد، دهه تئوری سازی و نظریه پردازی در حوزه حکمرانی ایران است و اکثر نظریاتی که حتی امروز نیز زیربنای اصلی تحلیلها و تصمیمات جناحها و نخبگان سیاسی را تشکیل میدهند، محصول این دهه هستند.
از روشنفکران دینی که با نظریات دکتر سروش در نسبیت فهم و معرفت دینی و نقد روحانیت در نیمه نخست دهه هفتاد حیاتی مجدد یافتند تا جناح چپ که با حضور در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری به اصلاح طلبی پوست اندازی کرد و توسعه سیاسی را به عنوان محور رویکرد خود برگزید. جناح راست نیز مشابه همین مسیر را با برگزیدن تئوری توطئه به عنوان نقطه ثقل خود پیمود و به اصولگرایی تغییر اسم و رسم داد.
مجادلات دهه هشتاد و نود اصولگرایان و اصلاح طلبان، ذیل همین تقابل قابل تعریف است: تضاد تئوری توطئه اصولگرایان با تئوری توسعه سیاسی اصلاح طلبان.
هرچند که از دی ماه ۱۳۹۶ به تدریج و با وخیم شدن شرایط اقتصادی کشور، جامعه مسیر خود را از تماشای آوردگاه دو جناح سیاسی تغییر داد و امروز دیگر این رقابت و جدال، نه جذابیت و نه بینندهای دارد و انتخابات مجلس یازدهم و شرکت تنها ۱۸ درصد از شهروندان تهرانی، نشان میدهد که جامعه از رقابت این دو جناح سیاسی عبور کرده است.
اما اگر فرض کنیم هر تغییری درون نظام و شیوه حکمرانی باید ابتدا در ذهنیت نخبگان سیاسی و دو جناح اصلی کشور شکل بگیرد، باید سازوکار نظری و ذهنیت این دو جناح را مورد بازبینی قرار دهیم تا نقاط شکست و آسیبهای آن را بشناسیم و بتوان بستر ظهور تحول مثبت را فراهم کرد.
توسعه سیاسی
جناح چپ که با گرایش به اقتصاد سوسیالیستی و دولتی، در دهه شصت سکان دولت را در دست داشت، در دوره سازندگی منتقد سیاستهای تعدیل و توسعه اقتصادی متمایل به اقتصاد بازار بود و با ظاهر شدن مشکلات ناشی از کاهش شدید قیمت نفت و بحران ارزی نیمه نخست دهه هفتاد، به صراحت الگوی توسعه اقتصادی در حال اجرا را نامناسب میدانست و تئوری اولویت توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی را مطرح میکرد. در این ایده اقتصاد محوری، الگوی چینی توسعه خوانده میشد و چپ در حوزه سیاست، الگوی غیرایدئولژیک لیبرالیسیم و غرب را مطرح میکرد، اما در اقتصاد منتقد سیاست اقتصاد بازار و مدل توسعه متداول در غرب بود.
تئوری توطئه
جناح راست که در دهه شصت از ایده اقتصاد بازار و بخش خصوصی در برابر اقتصاد دولتی رقیب دفاع میکرد، با افزایش قدرت و تسلط بر دو قوه مقننه و قضاییه و بخش فرهنگی و سیاسی قوه مجریه، به تدریج ترجیح داد تئوری توطئه که کارکرد آن کنترل رقبا و حفظ وضعیت موجود است را به عنوان نظریه مرکزی خود ترویج کند و اصولگرایی که بر مقابله با تلاشهای دشمن خارجی و داخلی برای تضعیف آرمانها و ارزشهای انقلاب تاکید دارد را به عنوان موضع جدید خود انتخاب نماید. این انتخاب همانند جناح چپ، موجب چرخش در سیاستهای اقتصادی و سیاست داخلی و خارجی جناح راست شد و یک تغییر پارادایم از اقتصاد و سیاست باز به اقتصاد و سیاست کنترل شده را در تبدیل راست به اصولگرایان شاهد بودیم. البته در این میان بخشی از چهرههای چپ بودند که دل در گرو گذشته داشتند و برخی چهرههای راست نیز با تغییرات همراهی نمیکردند.
تغییر یا تزویر؟
اینکه یک فرد و جریان سیاسی، به اقتضای زمان و آگاهی، دچار تغییر و تحولات فکری گردد، گریزناپذیر و غیرقابل اجتناب است، تکامل در نگرشها و روشها هم امری پسندیده است، اما مشروط بر آن که این تکامل به صورت واقعی و نه حاصل تغییر منافع یک فرد یا جریان سیاسی باشد. این که جناح چپ، یکباره آرمانها و رسالت استکبارستیزی، عدالتطلبی و نگرش سوسیالیستی دهه شصت را بدون نقد گذشته خود به دموکراسی خواهی و جهانیگرایی در دهه هفتاد تغییر دهد و در این میان حوزه اقتصاد را به دلیل آن که این تغییر منافع شامل آن نمیشود، مسکوت باقی بگذارد، بیش از آنکه تغییر باشد، تزویر و تغییر موضع به خاطر تغییر منافع است، در اردوگاه مقابل نیز آرمانهای جناح راست آزادی خواهی و دفاع از حقوق خصوصی در برابر حاکمیت، در برابر دفاع از اقتدار و اعمال حاکمیت رنگ میبازد و همه مواضع براساس منافع جدید سازماندهی میگردد تا وسیله بودن آرمانها و برنامهها برای تحقق هدف اصلی که همان تصاحب قدرت است نمایان شود.
عبور جامعه از جناحها و واپسین تلاش برای موجسواری
اعتراضات دی ماه سال ۹۶، با همه حواشی و تحریکات و انگیزههای احتمالی، نقطه عطفی برای عبور جامعه از دو جناح سیاسی بود. تضاد میان دو جناح سیاسی، برای مردمی که معیشت آنها مختل و سفرهشان بشدت کوچک شده، دیگر جذابیتی نداشت و به همین دلیل، عرصه سیاست و رقابت دو جناح، خالی از هوادار گردیده است، دی ماه ۹۶، آبان ۹۸ و انتخابات مجلس نشانههای آشکار از این تغییر رویکرد در جامعه است که با شعار «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» سرداده شد.
اما در این میان هر دو جریان سیاسی که نشانهها را دریافتهاند، سعی در احیای موقعیت گذشته خود در جامعه دارند: اصلاح طلبان با تابلوی اصلاح طلبان پیشرو، سعی در بازگشت به شعار عدالت اجتماعی دهه شصت دارند و اصولگرایان با شعار معیشت میکوشند سیاستهای مخاصمه جویانه و تهاجمی مبتنی بر تئوری توطئه را تحتالشعاع توجه به اقتصاد از دست رفته و وعده تامین زندگی مختل شده اکثریت جامعه کنند، اما این تلاش در هر دو سو به دلایلی با اقبال جامعه مواجه نشده است.
دلیل نخست، احساس فقدان صداقت و نمایشی و تظاهر تلقی کردن این مواضع جدید است. تغییر در مواضع، منطقا باید مبتنی بر نقد گذشته باشد، اما هر دو جناح سیاسی، به جای نقد خود عملا رقیب را هدف حملات خود قرار میدهند.
دلیل دوم، عدم پایبندی به لوازم موضع جدید و تغییر رویکرد است. رویکرد جدید باید در همه شئون و مواضع تاثیرات خود را بر جا بگذارد تا حرکتی نمایشی برای بازسازی محبوبیت جناح سیاسی تلقی نشود. اما متاسفانه جامعه تنها در ادبیات و لایههای ظاهری و بیرونی دو جناح شاهد این تغییر است و در عمل، در برهمان پاشنه سابق میچرخد.
فروپاشی از اقتصاد و فرهنگ آغاز میشود
برخلاف تصور حاکم بر ذهنیت نخبگان سیاسی، فروپاشی جامعه از حوزههای اقتصاد و فرهنگ آغاز میشود و حوزه سیاست محل بروز و ظهور نتایج و پیامدهای این فروپاشی است. دو جناح سیاسی رسمی جامعه اگر امروز و در مقطع حساستر از همیشه کنونی، به بازنگری و اصلاح بنیادین در نگرشها و روشهای خود دست نزنند، قادر نخواهند بود با سیر تحولات سریع جامعه همراه شوند.