arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۶۵۶۴۳
تاریخ انتشار: ۰۳ : ۰۰ - ۱۲ مرداد ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه جمعه ۱۱ مرداد ۱۲۶۸؛ آن‌طوری که جمعیت برای من فریاد می‌زدند برای رئیس‌جمهور فرانسه نمی‌زدند!

از توی گنبد الی زیر برج ایفل تمام صحن اکسپوزیسیون [نمایشگاه] و جایی که ممکن بود که آدم بایستد مردم ایستاده بودند و زمین پیدا نبود. از این صدای مردم و ویولو [زنده باد] شاه گفتن، سعدی کارنو خیلی خفیف بود که اسم او را هیچ نمی‌بردند و کلاهش دستش مانده بود و با من جلو نمی‌آمد. من عقب می‌رفتم او جلو می‌آمد. آن‌طوری که برای من فریاد می‌زدند برای او نمی‌زدند. او هم هی کلاهش را تکان می‌داد و خودشیرینی می‌کرد، باز نمی‌شد، خفیف‌تر می‌شد. چراغ برق بالای برج ایفل را هم که مثل ستاره دنباله‌دار است متصل به ما می‌انداختند و هر وقت او را می‌انداختند به ما مردم بیش‌تر فریاد می‌زدند و صدا می‌کردند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

صبح از خواب برخاستیم، امروز باید برویم به لوور که موزه پاریس است. ناهار خوردیم. بعد از ناهار کالسکه حاضر شد. امین‌السلطان صبح تا وقت حرکت نبود حالا که می‌خواستم بروم نفس‌زنان آمد. پرسیدم: «کجا بودی؟» عرض کرد: «رفتم با آسانسور به مرتبه [طبقه] آخر برج ایفل»، خیلی تعریف می‌کرد که «تماشا داشت و همه شهر پیدا بود» اما من هرگز با آسانسور نمی‌روم. خلاصه با امین‌السلطان و جنرال و بالوا توی کالسکه نشستیم. مجدالدوله، امین‌خلوت، اکبرخان، ادیب‌الملک هم آمدند و راندیم.

رسیدیم به لوور. پیاده شدیم. دیرکتور [مدیر] لوور که اسمش این است: Kaempfen، آمد جلو افتاد رفتیم. زیر این عمارت لوور یک مرتبه [طبقه] است که آن‌جا مجسمه‌های سنگی زیاد گذارده‌اند و از آن‌جا پله می‌خورد می‌رود به عمارت. از آن پله‌ها بالا رفتیم، داخل عمارت شدیم. عمارت لوور و اسباب‌های آن‌جا معروف است و همه کس می‌داند. مستغنی از تعریف است. امروز هم می‌خواستیم اسباب‌های دلافوا [دیولافوا] را ببینیم که از شهر سوس که شوشتر باشد بیرون آورده است. مادام دلافوا آمد جلو او را دیدم، همان‌طوری که در چند سال قبل به طهران آمده بود و لباس مردانه پوشیده بود حالا هم لباس مردانه پوشیده بود. هیچ عادت به لباس زنانه ندارد، همیشه لباس مردانه می‌پوشد. فارسی هم خوب حرف می‌زد. در این مدت که طهران بود یاد گرفته است. خود دلافوا که طهران بود لاغر و زرد و ضعیف بود، حالا که او را دیدم حال آمده خوب شده است.

خلاصه از یکی دو اطاق رد شده داخل اطاقی که اسباب‌های دلافوا بود شدیم. اگرچه اسباب زیادی نیاورده است ولی این‌که آورده است خوب است. صورت سربازهای دارا [داریوش] آورده، سنگ‌های بزرگ که آن وقت ستون عمارت دارا بوده و تمام را حجاری کرده بودند و شکل گاو داشت آورده بود و از این قبیل. خیلی چیزهای خوب بود، همه را تماشا کردیم و قدری شربت غوره که در آن‌جا حاضر کرده بودند خوردیم و آمدیم اطاق‌های دیگر.

هر اطاق یک نوع اسباب و چیزی بود؛ بعضی سنگ‌ها[ی] حجاری‌شده که از زیر خاک درآورده بودند، در اطاق‌ها بود دیده شد. بعضی قبرهای مرده‌های مصر که از سنگ و چوب آورده‌اند دیده شد. یک مرده‌ای دیده شد که تفصیلش این است که در سابق به مرده‌های نی‌نیو که نینوا و موصل باشد دوا می‌زدند که عیب نکند، این مرده را در دو هزار سال پیش از این دوا زده‌اند آورده‌اند این‌جا، رنگش سیاه شده اما بدنش لاغر و خشکیده هست و معلوم است که زن است. ناخن‌های دست او که بلند شده بود همین‌طور به دست و پایش بلند شده، دیده شد غریب بود.

خلاصه بعد آمدیم، اطاق‌های پرده که تمام این اطاق‌ها پرده‌های نقاشی بزرگ و کوچک است که حساب ندارد و آدم اگر یک ماه این‌جا بماند و هر روز از صبح بیاید تا عصر این‌جا تماشا کند باز تمام پرده‌ها را ندیده است. همه نوع پرده‌ای دارد. پرده‌های بزرگ خوب داشت، از آن جمله دو پرده بزرگ بود که شکل جنگ اسکندر اول و دارا را کشیده بودند. خیلی نقل داشت. یک پرده بزرگ صورت مریم هم بود که خیلی نقل داشت و می‌گفتند در عهد ناپلئون سیم به هشتاد هزار تومان فرانسه‌ها خریده‌اند که تفصیل او را بعدا خواهیم نوشت.

در این اطاق‌های نقاشی نقاش‌های مرد و زن زیاد حتی پیرزن‌های هفتاد هشتاد ساله نشسته بودند و از روی این پرده‌ها نقاشی می‌کنند. دولت اذن داده است که از روی این‌ها نقاشی کنند و بفروشند. پرده‌های کار تازه هم در این عمارت گذارده بودند. یک گالری و تالار دراز بزرگی بود که تمامش پرده نقاشی بود. دادم اکبرخان قدم کرد، چهار صد قدم طول تالار بود.

جواهرهای سلطنتی را فروخته‌اند. آن‌قدر که باقی بود از این قرر است، دور یکی از این تالارها گذارده‌اند: قداره‌ایست دسته مرصع الماس برلیان خیلی خوب دسته دارد مال شارل دیز یعنی دهم است. یاقوتی است که به ترکیب جانوری از دور به نظر می‌آید، تراشیده بودند. از عهد لویی کَنز است که پانزدهم باشد. چندان بزرگ هم نیست. یک ساعت مرصع هم بود که وقتی الجزایر را گرفتند این ساعت مال پادشاه آن‌جا بوده از او گرفته‌اند. الماس رچان که الماس سفید برلیان خوبی است آن‌جا بود، در وقت لویی کنز که پانزدهم باشد خریده شده است. یک تاجی هم از جواهر و مرصع است آن هم مال لوئی پانزدهم است و در آن وقت ساخته‌اند. یک تاجی هم بود طلا، جواهر نداشت، مال ناپلئون اول است.

بعد آمدیم پایین. خیلی خسته بودم. سوار کالسکه شده رفتیم به باغ توول‌ری [توئیلری]۱. آن‌جا پانارمائی [پانورامایی]۲ دارد. پیاده شدیم، داخل پانارمائی شدیم. پله پیچ پیچی دارد. رفتیم بالا خیلی گرم بود، منفذ هم نداشت. آن‌جا که رفتیم دیدم سوار است و آدم و عمارت و جمعیت که متصل تا پنج فرسنگ راه دیده می‌شود، اما این اشکال دو ذرع با آدم فاصله است خیلی چیز غریبی است! این صنعت عجیبی است که کرده‌اند. صورت ناپلئون اول بود که ژوزفین زنش ایستاده و ناپلئون با قشون و صاحب‌منصب‌ها از جلوی او می‌گذرند. همه پادشاهان قدیم فرانسه و جمهوری و روسای جمهوری را مثل سعدی کارنو و ماک ماهون ساخته‌اند که هر سمت یک پادشاه و یک جور سلطنتی است. اما هوای این‌جا خیلی بد است که احوال آدم به هم می‌خورد. هیچ محل تنفس نیست. زود پایین آمده یک گردش هم سواره دور باغ کردیم. اما چه توول‌ری [توئیلری]، کاش فرخ‌خان کاشی مرحوم زنده بود و می‌دید این توول‌ری را که آن دفعه هم دیده بود چه جور شده است. آن عمارتی که اول عمارت روی زمین و جای سلاطین و پادشاهان بزرگ بود به کلی معدوم و خراب که جایش خاک است، تمام را آتش زده و اسبابش را غارت کرده بودند. باغی که در تمام دنیا نیست یعنی نبود حالا منحصر شده است به چند درخت کوچک و زمین، خاک و پِهِن که بچه‌ها توی آن بازی می‌کنند.

خلاصه راست آمدیم منزل، شب را باید برویم به اکسپوزسیون [نمایشگاه – در آن زمان نمایشگاه بین‌المللی در فرانسه برپا بوده - انتخاب]۳، برای ما عید گرفته‌اند و جشن است و چراغان کرده‌اند. ساعت هفت شام خوردیم. ساعت هشت با امین‌السلطان و بالوا، جنرال توی کالسکه نشسته امین‌خلوت و مجدالدوله و سایرین هم از عقب سوار شده راندیم. خیلی دورتر از اکسپوزسیون یک دروازه کمانی با آهن درست کرده‌اند که زیر آن پلی است و مردم متصل آمد و رفت می‌کنند و روی آن شکل کمانی از طرفین صورت نشان‌های فرانسه و ایالات فرانسه را تماما با سایر دول‌های دیگر در روی گچ یا آهن کشیده و رنگ زده‌اند، نصب کرده‌اند و بالای هر نشانی هم بیدق آن ولایت را زده‌اند. این دروازه را با چراغ‌های الکتریسیته از طرفین چراغان کرده بودند. از دستِ راست رودخانه سن که اطرافش چراغان بود در کمال خوبی جریان داشت و از آخرش چراغانی تورکادرو جلوه خوبی داشت. از دستِ چپ هم چراغانی هی‌پدرم [هیپدرم] هم جلوه و تلألو داشت. در این موقع این چراغانی‌ها عالم خوبی داشت. از آن‌جا گذشته داخل اکسپوزسیون شده پیاده شدیم. صدراعظم، سایر وزرا، رئیس‌پلیس و دیرکتور‌های [مدیران] خود اکسپوزسیون حاضر بودند. چون در اکسپوزسیون جمعیت زیاد و محال بود که ما بتوانیم از وسط اکسپوزسیون برویم و برسیم به محلی که برای تماشای ما معین کرده‌اند، لهذا دکان‌های اطراف اکسپوزسیون را با پلیس خلوت کرده بودند و زمین او را فرش کرده بودند که از آن‌جا برویم. همیشه مردم در اکسپوزسیون یک فرانک می‌دهند و داخل می‌شوند، امشب برای خاطر ما و این چراغان این یک فرانک رسیده است به پنج فرانک و مداخل زیادی امشب مدیر اکسپوزیسیون کرده است. اولا به قدر صد، صدوپنجاه هزار نفر جمعیت امشب آمده‌اند و به قدر بیست هزار تومان از این جمعیت منفعت کرده است.

خلاصه از میان اطاق‌ها رفتیم و هر جا به دالانی می‌رسیدیم مردم ما را می‌دیدند فریاد می‌کردند ویلو [ویوا (زنده باد)] شاه، ویدو [ویوا (زنده باد)] پرس. همین‌طور آمدیم تا رسیدیم به درب گنبدی که مرکز اکسپوزسیون و تفصیل او را نوشته‌ایم. آن‌جا سعدی کارنو [رئیس‌جمهور فرانسه]، پسرهایش و جمعی از وزرا هم که پیش او بودند با زنش دربِ در ایستاده بودند. با آن‌ها دست دادیم و از پله‌ها رفتیم بالا. جلوی این گنبد یک بالکان [بالکن] و غلام‌گردش [راه‌رو] است که آن‌جا را برای تماشا و نشستن ما معین کرده‌اند، هم جای خوبی است برای تماشا و هم از گیر این جمعیت خلاص می‌شویم.

رسیدیم به بالای گنبد اول، یک غلام‌گردش است که نگاه به وسط گنبد می‌کند، آن‌جا ایستادیم، جمعیت زیادی که در وسط گنبد جمع شده بودند و تمام پُر از آدم بود که یک جای زمین پیدا نبود، بی‌اختیار به صدای بلند فریاد کردند ویولو شاه. با آن‌ها تعراف کردیم و بعد رفتیم به گوشه این گنبد که باید اول آن‌جا بنشینیم و برای ما جا معین کرده و صندلی گذارده بودند. همین که وارد آن‌جا شدیم مردم و این جمعیت ما را دیدند که بی‌اختیار به صدای بلند بنا کردند به فریاد کردن و گفتن ویولو شاه، ویدو پرس، و ویدو پلیک، ویدو کارنو، وید وامی یعنی دولت فرانسه اما بیش‌تر ویولو شاه و پرس [ایران] می‌گفتند و معرکه می‌کردند و تمام این حرکات این‌ها از روی میل خودشان بود که از روی قلب ذوق می‌کردند و بلند صدا می‌کردند.

از توی گنبد الی زیر برج ایفل تمام صحن اکسپوزیسیون و جایی که ممکن بود که آدم بایستد مردم ایستاده بودند و زمین پیدا نبود. از این صدای مردم و ویولو شاه گفتن، سعدی کارنو خیلی خفیف بود که اسم او را هیچ نمی‌بردند و کلاهش دستش مانده بود و با من جلو نمی‌آمد. من عقب می‌رفتم او جلو می‌آمد. آن‌طوری که برای من فریاد می‌زدند برای او نمی‌زدند. او هم هی کلاهش را تکان می‌داد و خودشیرینی می‌کرد، باز نمی‌شد، خفیف‌تر می‌شد. چراغ برق بالای برج ایفل را هم که مثل ستاره دنباله‌دار است متصل به ما می‌انداختند و هر وقت او را می‌انداختند به ما مردم بیش‌تر فریاد می‌زدند و صدا می‌کردند.

قدری آن‌جا نشسته برخاستیم آمدیم به غلام‌گردش و بالکان وسط این گنبد، آن‌جا هم صندلی زیاد بود و نشستیم. باز مردم بی‌اختیار فریاد می‌کردند و ویولو شاه می‌گفتند، حوض وسط که فواره‌های او می‌پرید به رنگ‌های مختلف سبز و زرد و قرمز و آبی دیده می‌شد و خیلی تماشا داشت. از سوراخ‌های زیر این فواره‌ها اختراعی کرده با شیشه‌های الوان و الکتریسیته که آب را این رنگ می‌کند، عجب‌تر این است که یک فواره پنج شش رنگ می‌شد. حقیقت خیلی نقل و تماشا داشت و دیگر چراغان از این بهتر و بالاتر نمی‌شد. این حالت مردم و جمعیت و چراغان این گنبد و اکسپوزیسیون و برج ایفل، چراغان ترکادرو، چراغ‌های برق برج ایفل وتلألو ماه که در شب پنجم بود و بیرون آمده بود، هوا صاف بود مزید بر این تلألو شده بود، عالمی داشت مثل کره زهره. هیچ به کره ارض شبیه نبود و مثل کره زهره بود. حقیقت عالم مخصوصی داشت.

مادام کارنو که پیش ما نشسته بود، لباس خوبی داشت و یک مان‌تل قشنگی پوشیده بود. جمعیت امشب به طور تحقیق سیصد هزار جمعیت بود و صد هزار تومان منفعت اکسپوزسین شده بود.

به قدر یک ساعتی که نشستیم دیدیم دیگر نمی‌شود با این ازدحام و جمعیت توی اکسپوزسیون گردش کرد، قرار شد برویم منزل. زیر پای ما هم از شدت جمعیت یک دعوایی شد و زود پلیس‌ها اصلاح کردند.

خلاصه بعد از یک ساعت و نیم توقف برخاستیم و از پله‌ها آمدیم پایین، از توی جمعیت و مردم که اطراف ما را گرفته بودند، بی‌اختیار داد می‌زدند و ویولو شاه می‌گفتند. ما از یک طرف تعارف می‌کردیم و کارنو از یک طرف تعارف می‌کرد و می‌رفتیم تا رسیدیم به آن دالان‌های تاریک اکسپوزیسیون که اول آمده بودیم، از آن‌ها هم گذشتیم باز آن‌جا هم همان‌طور فریاد می‌کردند، داد می‌زدند، الی منزل نزدیک کالسکه کارنو زنش ایستاده و تعارف کردیم و ما نشستیم توی کالسکه و راندیم برای منزل و رسیدیم، خوابیدیم.

عزیزالسلطان [ملیجک دوم] هم رفته بود امشب تیاتر گران‌اُپرا، وقتی ما آمده بودیم منزل و خوابیدیم یعنی توی رختخواب بودم عزیزالسلطان آمد.

امروز وقت ظهر ایلچی روس که اسمش بارون دومهرن هم است و ایلچی کبیر است با نظر آقا آمد پیش من قدری صحبت کردیم. مرد پیر هفتاد هشتاد ساله‌ایست، رنگ زردی دارد، ریش دوشاخ، چانه‌اش را می‌تراشد. رنگ ریش‌هایش زرد است، بینی گنده کجی دارد، خیلی شبیه است به میرزا شفیع صاحب‌دیوان، مرحوم اگر صاحب‌دیوان ریش خودش را این‌طور می‌کرد و لباس فرنگی می‌پوشید به عینه ایلچی کبیر روس بود.

تفصیل آن پرده که گفتیم می‌نویسیم این است که این پرده صورت مریم از کار نقاش معروف است، در عهد ناپلئون سیم در هشتاد هزار تومان پول ایران خریده‌اند. فرانسه‌ها خریده و در این موزه گذارده‌اند.

آجودان مخصوص دو روزی تب کرد بعد خوب شد.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۹۶-۲۰۲.

 

پی‌نوشت:

۱- «توئیلری» به معنای کاشی‌کاری است. در غرب لوور یکی از اصلی ترین فضاهای سبز مرکز شهر، به نام باغ‌های توئیلری قرار دارد که نام آن از کاشی‌کاری‌های قرن ۱۹ و مناظر زیبای طراحی‌شده توسط آندره نوتر گرفته شده است.

۲- به هرگونه دورنمای وسیع سراسری از یک فضا، سَراسَرنَما یا پانوراما (به انگلیسی و فرانسوی: panorama) گفته می‌شود. در قرن ۱۹ میلادی، هنگامی که عکاسی سراسرنما اختراع شد، به هم چسباندن عکس‌ها تنها راه ساخت سراسرنما بود. [ویکی‌پدیا].

۳- چهارمین نمایشگاه بین‌المللی با عنوان «انقلاب فرانسه» که از ۶ می [۱۶ اردیبهشت ۱۲۶۸] تا ۳۱ اکتبر ۱۸۸۹ [۹ آبان ۱۲۶۸] در پاریس برگزار شد. دولتمردان وقت فرانسه با برپایی این نمایشگاه علاوه بر بزرگداشت صدمین سالگرد انقلاب خود، قصد داشتند پیشرفت جمهوری خود را نیز به رخ جهانیان بکشند.

نظرات بینندگان