arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۶۸۰۸۲
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۰۰ - ۲۳ مرداد ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه سه‌شنبه ۲۲ مرداد ۱۲۶۸؛ مواجهه شاه قاجار با ابزار مدرن ماساژدرمانی در حمام بادن - بادن

یک تالاری بود که در آن تالار اسباب ژیمناستیک زیادی از هر جور و هر قبیل گذارده بودند... برای اشخاصی که مبتلا به درد‌های عصبانی و استخوانی هستند مثلا درد دست، درد پا، درد شکم و همچنین سایر اعضا که هر جای آدم دردی بکند روی این اسباب‌ها که هر کدام مال مالش و حرکت جای مخصوصی از عضو بدن است می‌نشانند و این اسباب‌ها را با چرخ‌های بخاری که در زیر این تالار است حرکت می‌دهند... خیلی طرز و طور‌های غریب!
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

صبح از خواب برخاستم، رخت پوشیدم. هوا هم ابر بود و باران زیاد باریده بود. نظر آقا این‌جا بود مرخص شد رفت پاریس. اعتمادالسلطنه تاریخ نرون قیصر روم را دیروز شروع کرده می‌خواند، تاریخ شیرین خوبی است. قبل از ناهار گفتند گران‌دوک می‌خواهد بیاید پیش ما، ساعتی است می‌خواهد هدیه بکند. رخت پوشیدیم و حاضر شدیم. دوک آمد، یک ساعتی آورد که دور و توی او تمام چینی و کار خود باد است و پایه او که پایه بلندی است از چوب امرود [گلابی]همین جنگل درست کرده‌اند، بسیار چیز نفیس خوبی یود. دیشب هم ما نشان صورت خودمان را به دوک دادیم.
خلاصه این عمارت عمارت خیلی عالی و کهنه است پرده‌های زیاد از اجداد خود این دوک در این عمارت است. تمام اشکال تاریخی است. از اول اجدادشان هست تا حالا.
ناهار خوردیم و بعد رفتیم توی باغ گردش کردیم و قدری غوره خوردیم، هوا هم مغشوش است. بعد از گردش باغ من و امین‌السلطان، مجدالدوله سوار کالسکه شده بعضی از پیش‌خدمت‌ها هم مثل ادیب‌الملک و ابوالحسن‌خان در کالسکه‌های دیگر نشسته راندیم برای خانه منچیکف.
منزل منچیکف را آن دفعه دیده بودم، بلد بودم. خانه او هم دور نبود، نزدیک بود. رسیدیم، پیاده شدیم. منچیکف آمد جلو درب پله استقبال ما. چند نفر از صاحب‌منصب‌های آلمانی مهمان‌دار ما همراه بودند. رفتیم توی اطاق نشستیم، چای آوردند، خوردیم. خود منچیکف با آن تنگی نفس و علیلی مزاج بیچاره متصل بلند می‌شد و این طرف و آن طرف می‌رفت کار می‌کرد. از شدت علیلی فرانسه را هم درست حرف نمی‌زد یعنی آدم نمی‌فهمید چه می‌گوید. به زورِ مترجم کمی فهمیده می‌شد. خیلی دلم سوخت به احوالش. مرتبه [طبقه]دویم عمارت او را هم گردش کردیم. عکس‌های سفر قدیم ما امین‌السلطان، مرحوم عضدالملک و سایر همراهان را در آن عمارت بالا با عکس‌های زیاد دیگر آویزان کرده بود.
آن دفعه که خانه منچیکف آمدیم خیلی باصفا و گل‌کاری بود، این دفعه خیر گل‌کاری کمی داشت و اطراف خانه را درخت‌های بزرگ برگ‌زیاد گرفته چشم‌انداز ندارد. دو سال است که زنش مرده، خودش هم که این حالت را دارد و علیل، باغش هم غمگین است و پژمرده است.
پرنس گارگارین که این‌جا خانه دارد برادرزن منچیکف است. منچیکف هم می‌گفت: گاگارین ناخوش است. چون از این‌جا به خانه کنت ویستوم (Conte Vitzthhum) باید برویم و گران‌دوک هم آن‌جا حاضر شده است برای پذیرایی. در سر ساعت بعدازظهر، چون ساعت سه نشده بود از خانه منچیکف که بیرون آمدیم توی شهر بادن‌باد خیلی گردش کردیم. قدری هم لب رودخانه در مهمانخانه‌ها پیاده شده پیاده با امین‌السلطان و پیش‌خدمت‌ها راه رفتیم. کنار رودخانه سبز و چمن و پر از گل بود. همین‌طور که راه می‌رفتم به امین‌السلطان گفتم: «ببین این‌جا چقدر تمیز است اگر اردو این‌جا بود تمام این‌جا کثافت و گه بود، این‌جا اگر کسی بریند می‌گیرند و حبس می‌کنند.» این حرف را که زدم راه می‌رفتم و زمین را نگاه می‌کردم، رسیدم به زیر درختی دیدم سنده بزرگی این‌جا زیر درخت است. داد کردم و گفتم: «همه جا این‌طور است و همه انسان‌اند».
سر ساعت سه شد. سوار کالسکه شده راندیم برای خانه کنت. یک ربعی راندیم. در بین راه هم عمارت‌های تک‌تک خیلی مقبول و قشنگ سرازیر و سربالا، بالای کوه و توی دره‌ها دیدیم که ساخته بودند و پله‌های مقبول می‌خورد و می‌رفت بالا، جلوی همه گل‌کاری‌های خوب بود، دیدیم تا رسیدیم به خانه دوک در عمارت پیاده شدیم.
عمارت بسیار عالی مجلل خوبی بود. یک ماهتابی بسیار خوبی داشت که چشم‌انداز بسیار خوبی دارد. خیی جای باصفایی است. داخل اطاق‌ها شدیم. اطاق‌های خوب مطلا و ... دارد. مبل‌های بسیار عالی خوب دارد که شبیه است به مبل‌های بعضی از لرد‌های انگلیسی که دیدیم. قدری شباهت به آن‌ها دارد. یک اطاق داشت که پارچه‌های ابریشمی بافته چین را به اطاقش آویزان کرده بود. می‌گفت: این پارچه‌ها وقتی که قشون فرانسه و انگلیس رفتند پکن، پایتخت چین، این پارچه‌ها را سرباز‌های فرانسه از عمارت خاقان غارت کرده بودند، دلال‌ها و آنتیکه‌فروش‌ها به قیمت نازل از سرباز‌ها خریده بودند. من از آنتیکه‌فروش‌ها به قیمت گزاف خریدم این‌جا آویزان کردم. روی صندلی و نیم‌تخت‌های اطاقش هم از آن پارچه‌ها بود، خودش می‌گفت، دیگر نمی‌دانم راست می‌گفت: یا دروغ. به قول خودش این پارچه‌ها هم لباس‌خواب خاقان بوده است. ما را به اطاق‌خواب خودش و زن کنت برد، به دیوار اطاق هم چیت‌های بسیار خوب کار قدیم چسبانیده بود که خیلی نقل داشت و مثل پارچه‌های ابریشمی بود بلکه بهتر، خیلی چیت خوبی بود. می‌گفت: این چیت کار قدیم شهر ژن ایطالیاست. بعد ما را برد به اطاق سالامانژه یعنی ناهار و شام‌خوری، تالار خوبی بود، چهل‌چراغ‌های خوب داشت. یک پرده شکل خودش هم آن‌جا بود می‌گفت: صد هزار فرانک به نقاش داده‌ام که صورت مرا ساخته است. شبیه هم بود. یک آینه بسیار بزرگی هم آخر تالار گذارده بودند که عکس تمام تالار توی آن افتاده آدم تصور می‌کرد تالار دیگری است. خیلی به علم این آینه را گذارده بودند دو میز در اطاقش چیده بودند که روی آن‌ها آینه و زیر آن‌ها قوطی‌های مینا و اشکال مینیاتور و بعضی جواهرات بود. در یک اطاق هم پنج پرده کار گوبلن آویزان کرده بود، پرده‌های بزرگ خوبی بود. می‌گفت: «این پرده‌ها را هم از آنتیکه‌فروش‌ها به قیمت‌های گزاف که خجالت می‌کشم بگویم خریده‌ام.» حقیقت پرده‌های بسیار خوبی، نقاشی‌های خوب داشت اگرچه خیلی کار قدیم و کهنه است، اما نو و تازه به نظر می‌آمد و خوب بود و به هر قیمت خریده باشد می‌ارزد.
جواهراتی که زن کنت زده بود از این قرار است:
اولا هفت رشته گردن‌بند مروارید به گردنش آویزان کرده بود. در سینه‌اش یک پارچه جواهری بود بسیار اعلی که وسط آن یک یاقوت کبود بسیار صاف ممتازی بود و دور او الماس‌های برلیان خوب و دور الماس‌ها مروارید‌های درشت که سر او یک الماس بزرگ بود از روی شانه‌اش آویزان کرده بود و از وسط سینه‌اش آورده بود و سر او یک ساعت کوچک بود که روی ساعت یک پارچه الماس فلامنگ خوش‌تراش که الماس کهنه بود در جیبش گذارده بود این تسبیح مروارید بندش بود.
«عیب می‌جمله بگفتی هنرش نیز بگو». اولا شوهر قدش خیلی بلند بود، کله مالیده دارد، رویتا شبیه است به ذوالفقارخان سرتیپ سواره خمسه‌ای، زیر چشم چپش یک لکه خال سیاه داشت که نفهمیدیم چه است، کهنه است یا تازه، هرچه بود زخم‌مانند بود. اگر غیر از این زن زنی داشت بنیه‌اش مثل فیل بود، اما معاشرت با این زن این را این‌طور کرده است.
اما زن، نعوذباالله «مسلمان نشود کافر نبیند»، چنان‌که می‌بینید اولا سن خانم قریب به هشتاد است، در آن نهایت، نهایت بدگلی است، خانم که مافوق آن متصور نیست. در ایام جوانی هم خانم بدگل بوده است. کسی که در جوانی بدگل باشد در پیری معلوم است چه آدمی است. چشم‌ها کوچک مثل فیل کوچک، دماغش مثل خرطوم فیل کوچک، دهن فرورفته، چانه بالا آمده، ابرو ابدا نیست. چین رو الی غیرالنهایه، پیشانی بلند پرچین، مو‌ها رفته است به کله سر، به رنگ‌های مختلف، هفت‌رنگ بود. لباسش هم لباس دختر چهارده‌ساله بود که باید آن‌ها بپوشند، خیلی پارچه‌های عالی‌قیمتی بود و روش را این‌قدر سرخاب و سفیداب مالیده بود که پوست رویش پیدا نبود، همش سفیدآب سرخاب بود. با این کثافت بشره پدرسوخته گند بغل هم دارد و آن این است که خیلی مدمُق است و کج‌خلق. دهن شوهرش هم خیلی متعفن است که وقتی با من حرف می‌زد فرار می‌کردم. نمی‌دانم این گند را از این زن گرفته یا خودش داشته است. حالا تصور کنید که این مرد بیچاره که خودش چندان دولتی ندارد و گذرانش از دولت این زن است و باید عقلا تملقا هفته‌ای... چه حالتی دارد و چه بنیه تحصیل می‌کند مثلا این جواهراتی که در سر و سینه او دیدم و قیمت کردم سیصد هزار تومان قیمتش بود، اگر به من بدهد و بگوید... حالا ببینید این مردکه چه حالتی دارد که باید با همچو زنی سر کند و زندگی نماید. این مرد صاحب این خانه شوهر این ضعیفه از نجبای ساکس، سابقا از جانب دولت ساکس وزیرمختار لندن بود، بعد از جنگ پروس و اطریش در سنه ۱۸۶۶ مسیحی که ساکس هم متفق با اطریش بود و مغلوب شدند و چندی ساکس را پروس ضبط کرد کنت دوبوست (De- Beust) وزیر امور خارجه ساکس به اطریش رفته در آن‌جا خدمت دولتی اختیار و بعد‌ها به وزارت رسید، این کنت ویستوم هم خدمت در دولت اطریش گزید و از جانب امپراطور اطریش وزیرمختار بلژیک گشته چهارده سال خدمت به دولت اطریش کرده و حالا از خدمت معافی حاصل و در بادن‌باد و پاریس خانه‌های عالی مزین دارد، زمستان را در پاریس و تابستان را در بادن‌باد می‌گذراند و دولت زیادی به واسطه پیرزن که گرفته پیدا کرده است و این زن دختر یکی از اعیان و نجبای دولت لهستان بود که اسم او لا-کارونسکی (La- Karonski) است. اول به یک نفر از نجبای لهستان کنت پوتوتسکی (Potosky) شوهر کرد. شوهرش که مُرد دولت زیادی هم از شوهر به او رسیده متمول‌تر شده، ارث خواهر خودش هم که بلاعقب بوده به این زن رسیده و کنت ویستوم چهارده سال است که این زن را گرفته. خود ویستوم هم صاحب‌دولت بوده، اما اولادی ندارد فقط این ضعیفه از شوهر اولی یک پسر دارد که چهل‌ساله است و اغلب در گردش و مسافرت دور دنیا است و حالا از آمریک گذشته در مراجعت است، رو به خانه خودش.
پرده‌های کار گوبلن این ضعیفه دویست سال است که بافته شده. این ضعیفه با این تفضیل خودش را خوشگل می‌داند، غمزه می‌کرد، قر می‌داد شکل خودش را به من نشان می‌داد می‌گفت: «ببینید چقدر خوشگل است.»
خلاصه در آن ماهتابی گردش کردیم، چای و بستنی خوردیم. گران‌دوک هم بود. چون باید حمام می‌رفتم، با گران‌دوک وداع کرده با امین‌السلطان و همراهان سوار شده آمدیم به حمامی که در سفر دویم هم این‌جا آمده بودیم.
از پله‌ها بالا رفته به محوطه‌ای رسیدیم که از آن‌جا باید داخل تالار‌ها و حمام‌ها می‌شدیم. یک تالاری بود که در آن تالار اسباب ژیمناستیک زیادی از هر جور و هر قبیل گذارده بودند، این اسباب‌ها را حکیمی که اسم او را بعد می‌نویسیم اختراع کرده است، برای اشخاصی که مبتلا به درد‌های عصبانی و استخوانی هستند مثلا درد دست، درد پا، درد شکم و همچنین سایر اعضا که هر جای آدم دردی بکند روی این اسباب‌ها که هر کدام مال مالش و حرکت جای مخصوصی از عضو بدن است می‌نشانند و این اسباب‌ها را با چرخ‌های بخاری که در زیر این تالار است حرکت می‌دهند. مثلا اگر کسی دلش درد بکند اسباب مخصوصی دارد، آدم را روی آن می‌نشانند و حرکت می‌دهند درد دلش خوب می‌شود یا اگر دست کسی درد کند همین‌طور، پای کسی درد داشته باشد همین‌طور. حرکات عجیب غریب این چرخ‌ها دارد مثل حرکت شتری که آدم چطور سوار شتر که هست تکان می‌خورد روی این اسباب هم همین‌طور تکان می‌خورد. یک اسبابی است که آدم روی آن می‌نشیند قر می‌آید خیلی طرز و طور‌های غریب!
اول دیرکتور [مدیر]حمام ما را دلالت به این اطاق کرد داخل شدیم خودمان روی بعضی اسباب‌ها نشستیم، یک اسبابی بود که پشت داشت آدم که روی او می‌نشست آدم را از پشت تا پایین در کمال خوبی مشت می‌زد. چطور آدم را یک نفر دیگر مشت می‌زند؟ این اسباب هم همین‌طور آدم را مشت می‌زد. یک اسباب دیگر بود که آدم را می‌مالید، مثل این‌که یک آدم پرقوتی آدم را بمالد، این اسباب هم آدم را می‌مالید و مالش نرم خوبی می‌داد. خیلی اسباب‌های خوبی بود. امین‌السلطان نشست، ابوالحسن‌خان، احمدخان و بعضی همراهان نشستند، و بعضی حرکات کرد. فرستادیم مهدی‌خان را از منزل آوردند از حمام که بیرون آمدیم روی این اسباب‌ها نشاندیم تکان‌های غریب خورد و مهدی‌خان کاری کرد که از شدت خنده اشک از چشم ما می‌آمد. خلاصه خوب اختراعی کرده است. از آن‌جا بیرون آمده رفتیم سر حمام، رخت کنده داخل حمام شدیم، اکبری، و حاجی حیدر لخت بودند. وضع حمام از این قرار است:
حمام بادن‌باد اصلا خیلی قدیم است و معلوم می‌شود در عهد قیاصره رومن‌ها حمام معتبری دایر و اسم آن اورالیا آکونسا (Iurelia Aquensa) بوده است، به مناسبت قیصر اولیوس که خود آمده آن‌جا استحمام نموده است. اسم شهر بادن‌باد هم قدیما به آن موسوم بوده است. خرابه و آثار حمام‌های رومن‌ها هنوز پیداست و حوض‌های مرمر خیلی باقیمت دارد که در موقع حفر بعضی جا‌ها در اطراف و طبقه بالای حمام حالیه بیرون آمده، وجود حمام‌های بزرگ و عالی آن وقت را ثابت می‌کند. حمام حالیه هم خیلی بزرگ و عالی ساخته شده و حوض‌های متعدد به درجات متفرقه گرمی آب دارند. در اصل سرچشمه آب چنان گرم است که نه تنها توی آن رفتن ممکن نیست و تخم‌مرغ را در چند دقیقه می‌پزد، بلکه تنفس و ایستادن هم در کوره‌های آن ممکن نیست. مثلا درجه گرمی آب در سرچشمه هفتادوسه درجه است، چشمه‌های اعلی آن مخروبه و گرفته بود بعد از پاک کردن در این اواخری‌ها مقدار آب آن چشمه‌ها روزی پانصد هزار لیتر رسیده و با مقدار آب چشمه‌های سُفلای آن مقدار کل آن‌ها به روزی دو کرور لیتر آب جاری می‌شود. حکیم و رئیس آن دکتر‌های لی گنتال (Hei Li Genthal) که خود حکیم حاذق از مستشاران دربار گران‌دوک است این حمام را خیلی خوب تمیز و مزین منظم نگاه داشته است و بازی ژیمناستیمک بخاری در آن برپا کرده که خیلی دیدنی و به جهت امراض مختلفه چرخ‌ها در آن است که هر کدام به جهت مالش بدن و یا حرکت بند‌ها و ورزش اعضای انسانی حرکت‌های عجیب و غریب دارد و بعضی‌ها خیلی مضحک است. این اسباب‌ها را یک نفر حکیم از اهل سوئد، زاندار (Zander) نام، اختراع کرده و ده سال است که در اروپا متداول شده است.
خلاصه داخل حمام که شدم یک حوض بزرگی بود از مرمر سفید، آب گرم داشت و گنبد بزرگی، اما هوایش سرد بود نتوانستم آن‌جا توی آب بروم رفتیم به حمام کوچکی که گرم بود آن‌جا شست‌و‌شو کردم و هیچ نتوانستم به این حمام بزرگ مرمر بروم آمدم بیرون رخت پوشیدم دوباره آمدیم به اطاق زمستانی. چهار کنیز خدمتکار این تالار داشت که خوشگل هم بودند آن‌ها را روی این اسباب‌ها نشاندم و چرخ می‌خوردند، خیلی بامزه بود.
خلاصه عرق داشتم سوار کالسکه شده یک‌راست آمدیم منزل هوا هم ابر بود و می‌بارید. امشب باید تمام‌رسمی با گران‌دوک شام بخوریم. لباس رسمی پوشیدیم امین‌السلطان و سایرین هم لباس رسمی پوشیده رفتیم پایین در اطاق سالن. بعضی از صاحب‌منصب‌ها که معرفی شده بودند معرفی شدند، دو نفر جنرال که تازه آمده بودند و آن‌ها را هیچ ندیده بودم امشب دیدم معرفی شدند اسامی آن‌ها از این قرار است:
- دو کسلر (De Kessler) کماندان دویزیزن [دیوزیون]۲۸ در شهر کارلس روح.
_. اسم جنرال دیگر این است: «استرکسینس» (Strccins) کاندان شهر راستاد
- شارژدافر [کاردار]انگلیس که اسم او را ننوشته بودیم و امشب این‌جا بود اسمش این است: ناسوژوسلین (Nassau Jocelyn)
خلاصه داخل اطاق شام شدیم، همان اطاق پریشبی بود. دست راست من گران‌دوک، دست چپم پسر برادر گران‌دوک نشسته بود. از ایرانی‌ها امین‌السلطان، امین‌الدوله، عزیزالسلطان [ملیجک دوم]، مجدالدوله، معاون‌الملک، ناصرالملک، جهانگیرخان، میرزا رضاخان، دندان‌ساز، امین‌خلوت، فوریه حکیم فرانسه تازه ما بودند. شام خوبی خوردیم.
بعد از شام به قدر پنج دقیقه آمدیم اطاق خودمان و دوباره برگشته رفتیم اطاق گران‌دوک. اشخاصی که سر شام بودند حاضر بودند. از پشت شیشه در روی تپه آتش‌بازی درست کرده بودند، تماشا کردیم. چندان آتش‌بازی خوبی نبود. بعد مرد حقه‌بازی [شعبده‌باز]که در سفر اول در ویزباد آمد و حقه‌بازی کرد و از ریش عضدالملک کاغذ درآورد و عضدالملک اوقاتش تلخ شد آمد. در همان اطاق گران‌دوک بازی حقبه‌بازی درآورد، بازی‌های خوب کرد. امشب یک پول مارک را از ریش وزیرمختار اطریش که ریش دراز کوسه‌مانندی داشت و لباس هنگری قدیم را که زیرش پوست سگ بود پوشیده بود درآورد، حقیقت اوقات وزیرمختار هم تلخ شد و همان‌طور که عضدالملک اوقاتش تلخ شد این هم اوقاتش تلخ بود و سرخ شد، اما درآورده بود و کار گذشته بود. یکی از کار‌های این حقه‌باز این است، اگرچه معجز ندارد، اما خیلی تردست است، از این صاحب‌منصب‌ها و اشخاصی که نشسته بودند انگشتر زیادی از یکی‌یکی گرفت و این انگشتر‌ها را به هم مثل زنجیر آویزان کرده بود، بعد یک قداره‌ای از این صاحب‌منصب‌ها گرفت و سر و ته قداره را داد به دست دو نفر، آن وقت سه چهار انگشتر را برداشت از وسط قداره میان قداره کرد، خیلی کار غریبی بود! بازی‌های خوب کرد.
بعد آمدیم بالا منزل خودمان خوابیدیم.
شهر بادن‌باد از حیثیت آب و هوا، سبزه یکی از بهترین جا‌های اروپ است و مردمان متمول از ملل خارجه آن‌جا زیاد سکنی دارند، به‌خصوص از روس‌ها که در ایام پیری و معافی از خدمت دولت خود آن‌جا خانه‌ها خریده، ساخته زندگی اختیار می‌کنند و خانه‌های بسیار عالی دارند مثل خانه پرنس گاگارین (Gagarine) و پرنس قورچاقف (Gortchakow) و پرنسس سوارف (Souarow) و پرنس منچیکف (Mentchikow). خانه پرنس استورزا (Stourza) که سابقا امیر والاشی بود، بیست‌وچهار سال قبل در موقع شورش و بلوایی مطرود گشته و در بادن‌باد سکنی و زندگی اختیار نموده، پسرش قبل از خود در آن‌جا مرده و به جهت مقبره او کلیسای روسی در نقطه بلندی طرف دست راست بادن‌باد ساخته به طوری که از همه جا پیداست و در جای باصفا واقع شده، کلیسای روسی دیگری طرف دست چپ مهاجرین روسی ساخته‌اند بسیار مزین و عالی است و ده سال است که ساخته شده. انگلیس‌ها هم کلیسایی در آن‌جا تازه ساخته‌اند و سیاح توریست و خوش‌گذران انگلیس هر سال زیاد آن‌جا می‌آیند. عدد مسافرین که هر سال به بادن‌باد می‌آیند و می‌روند از سی هزار نفر الی شصت هزار نفرند. اوقاتی که قمارخانه در آن‌جا بود خیلی زیاد می‌آمدند، بعد از موقوفی آن، سال به سال عدد مسافرین کمتر شده و رسم و قرار است که هر مسافری وارد بادن‌باد شده از یک هفته زیادتر بماند باید از بیست الی سی مارک که چهار پنج تومان پول ایران می‌شود به اداره شهر بدهد و مبالغی گزاف از این ممر جمع شده خرج تنظیف شهر می‌شود.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۲۴۷-۲۵۶.

نظرات بینندگان