arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۶۹۸۴۹
تاریخ انتشار: ۰۴ : ۰۱ - ۳۱ مرداد ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۲۶۸؛ سید جمال‌الدین اسدآبادی بسیار مرد زرنگ عاقل دانای خوبی است

امین‌السلطان قبل از حرکت سید جمال‌الدین که آمده بود طهران و خانه حاجی محمدحسن منزل داشت و او را دیدیم و بعد آمد به روسیه و در خارجه بود آورد حضور، او را دیدیم. عمامه سبز سرش نبود، عمامه سفید کوچکی سرش گذارده بود. خیلی صحبت کردیم بسیار مرد زرنگ عاقل دانای خوبی است می‌خواهد برود پاریس آن‌جا گردش کرده بیاید طهران، گفتم: «بسیار خوب برو پاریس گردش کن و بیا طهران.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

امروز باید برویم به سالزبورغ (Salzbourg) [زالتسبورگ – شهری در اتریش کنونی]اول باید برویم به عمارت «هِرِنشیم‌سی» (Herrenchiemsee) که جزیره‌ایست در میان دریاچه‌ای که عمارت بسیار خوبی است و این عمارت را لویی دویم پادشاه باویر که خودش را کشت ساخته است. باید آن‌جا ناهار بخوریم و از آن‌جا به سالزبورغ برویم. تفصیل عمارت را بعد خواهیم نوشت.
دیروز ننس پاپ از جانب هیأت سفرا آمده بود پیش من یعنی ایلچی [سفیر]پاپ از جانب پاپ در این‌جا است، آدم خوش‌روی موسفید خوش‌صحبت خوبی بود. از جانب سفرا تبریک گفت و رفت. اسم او منسینور انتونیوا الیگاردی است و ارشوک دُ سزاره آ. (Aligardi Archeveque De Cesare Monseigneur Antonio) خود رژان و خانواده‌اش کاتولیک است، دو ثلث باویر هم مذهب‌شان کاتولیک است، یک ثلث پروتستانی.
روزی که وارد شدیم یک سیناگوگ (Synagogue) که معبد یهود است خیلی عالی بزرگ سر راه دیدیم. معلوم می‌شود این‌جا یهودی هم زیاد است. در ساعت ده باید برویم، رخت پوشیده حاضر شویم.
امین‌السلطان قبل از حرکت سید جمال‌الدین که آمده بود طهران و خانه حاجی محمدحسن منزل داشت و او را دیدیم و بعد آمد به روسیه و در خارجه بود آورد حضور، او را دیدیم. عمامه سبز سرش نبود، عمامه سفید کوچکی سرش گذارده بود. خیلی صحبت کردیم بسیار مرد زرنگ عاقل دانای خوبی است می‌خواهد برود پاریس آن‌جا گردش کرده بیاید طهران، گفتم: «بسیار خوب برو پاریس گردش کن و بیا طهران.»
خلاصه در سر ساعت رژان آمد. صاحب‌منصب‌ها و ایشک آقاسی باشی‌ها حاضر شدند. آمدیم پایین با رژان در کالسکه نشسته راندیم برای گار [ایستگاه راه‌آهن]. تجملات و تشریفات و سوار و قشون و ... به همان ترتیب روز ورود ایستاده همراه بودند. از جلوی یک مدرسه عالی گذشتیم. رژان گفت: این مدرسه صاحب‌منصبی است، این‌جا تخم‌دان صاحب‌منصب است. درس می‌خوانند و هر سال صاحب‌منصب از این‌جا بیرون می‌آوریم.
خلاصه رسیدیم به همان گاری که دیروز آمده بودیم. شاهزاده، خانواده سلطنت، وزرا و اعیان تمام حاضر بودند. داخل گار شده یک دسته سرباز ایستاده بود، از جلوی آن‌ها گذشته با رژان و شاهزاده تعارف کرده آمدیم توی واگن. این همان واگن مجلل دیروزی است.
وقتی که وارد واگن شدیم دیدیم عزیزالسلطان [ملیجک دوم]نیست. معلوم شد در واگنِ دیگر که باید جلوی ما برود، امین‌الدوله، اعتمادالسلطنه، ناصرالملک، صدیق‌السلطنه، میرزا محمدخان، سایر آدم‌ها، بار‌ها نشسته‌اند، حتی عزیزالسلطان رفته‌اند. پیش ما امین‌السلطان، امین‌خلوت، مجدالدوله، آقادایی، امین‌همایون، ابوالحسن‌خان، احمدخان بودند باقی همه رفته بودند. امین‌الدوله حضرات یک‌سر رفته بودند به گار پرین (Prien) که ما هم از آن‌جا باید به تماشای عمارت برویم. عزیزالسلطان، میزا محمدخان، آقا مردک در استاسیون [ایستگاه]روزن‌هایم (Rosenheim) که قبل از پرین است مانده بودند، ما که رسیدیم آن‌ها را آن‌جا دیدیم. خلاصه از نبودن عزیزالسلطان اوقات‌مان تلخ شد و راندیم رو به جنوب.
صحرا امروز تمام جلگه نیست، پست و بلند خیلی دارد، دره ماهور است. هوا ابر بود، نمی‌بارید. صفای امروز دخل به روز‌های دیگر نداشت؛ صحرای سبز پُرچمنِ پُرگلِ قشنگ با جنگل خوبی، دهات کوچک کوچک مقبولی دیدیم، خیلی مصفا بود. به قدر یک ساعت و نیم راه که رفتیم کوه‌های آلپ باویر دیده شد، از دور اول تصور کردیم ابر است کم‌کم که نزدیک شدیم کوه‌ها خودشان را نموده قله‌های بلند مهیب به نظر آمدند. اگرچه بلند بودند، اما برف هیچ ندیدیم.
خلاصه راندیم تا رسیدیم به شهر روزین‌هیم یعنی «شهر گل» آن‌جا ایستادیم. زن‌های خوشگل خوب این‌جا خیلی بود. جمعیت زیادی ایستاده بودند، هیچ گمان نمی‌کردم که عزیزالسلطان را این‌جا ببینم، یک‌دفعه دیدم عزیزالسلطان، میرزا محمدخان، آقا مردک وارد اطاق شدند. عزیزالسلطان اوقاتش تلخ بود. آقا میرزا محمدخان گفت: «خیلی گریه کرد.» گفتم: «چرا آمدید؟» گفت: کند‌کتر [راهنما]ما را آورد. ما را که دید اوقات عزیزالسلطان راه آمد. برای ما هم از این شهر هلو و پرتقال خریده بود آورد بنا کرد عزیزالسلطان به صحبت کردن و ما هم می‌راندیم. راه‌آهن هم خیلی تند و خوب می‌رفت. قدری که راندیم از رودخانه این (Inn) گذشتیم. کوه‌ها کم‌کم نزدیک شدند و ما را احاطه کردند که خوب پیدا بودند. راه تمامش دره، تپه، چمن و ده، سبزه، گل بود، در نهایت صفا که از این بهتر هوا و صفا چشم‌انداز ممکن نیست. خیلی تعریف داشت. مثل بهشت بود. خیلی که راندیم رسیدیم به استاسیون پرین، شهر روزین‌هایم شهر بزرگی نیست، ده هزار جمعیت دارد. در صحرای امروز بوته‌های اریکا که در اِکس [اسپانیا]دیده بودیم و گل قرمزی داشت در بادن - باد هم بود، خیلی دیدیم.
خلاصه امین‌الدوله، ناصرالملک، صدیق‌السلطنه اهالی آن ترن را در این استاسیون پیاده کرده بودند در هتلی که ناهار بخورند. برای ما هم یک ترن کوچک هم مثل ترنی که دور اکسپوزیسیون [نمایشگاه]می‌گردید حاضر کرده بودند که سوار او شده برویم به بندر اشتوک (Stock). این‌جا یک قصبه کوچکی است، اما از اطراف و شهر‌ها جمعیت زیاد و خانم‌های خوب محترم برای تماشای ما جمع شده بودند. ناهار ما را هم در آن عمارت حاضر کرده بودند.
خلاصه از ترن پیاده شدیم. حاکم شهر و اعاظم شهر و دو نفر قیم این پادشاه دیوانه محبوس که حالا عمارت از اوست و دست این دو قیم است حاضر بودند، معرفی شده جلو افتاده ما هم از میان کوچه زن‌ها بنا کردیم به رفتن. دختر و زن‌های خوشگل خوب خیلی داشت، مخصوصا به چهار نفر دختر طناز بسیار خوشگل و مقبول گل‌های زیاد داده بودند که توی دامن‌شان ریخته بودند و جلوی پای ما روی زمین می‌ریختند، بسیار خوشگل بودند به‌خصوص یکی از آن‌ها که خیلی نقل داشت.
خلاصه همین‌طور از میان زن‌ها گذشته رسیدیم به ترن کوچک و سوار شده امین‌السلطان، عزیزالسلطان، مجدالدوله، امین‌خلوت، میرزا محمدخان، جهانگیرخان، ادیب‌الملک، ابوالحسن‌خان، احمدخان، آقا مردک پیش ما بودند و راندیم رسیدیم به بندر اشتوک. تخته‌بندی کرده بودند. کشتی بخاری حاضر بود. رفتیم توی کشتی قدری باران می‌آمد. نصف از کشتی را چادر زده بودند، رفتیم زیر چادر جابه‌جا شدیم. کشتی بخار به حرکت افتاد و راه افتادیم. به دختر‌هایی که از عقب ما می‌آمدند از دور تعارفی کردیم و آن‌ها هم تعظیمی کردند و راندیم.
آب این دریاچه به قدری صاف است که تا ده ذرع زیر آب پیداست. آبِ شیرینِ گوارای خوبی دارد. اغلب جا‌ها عمق این دریاچه دویست ذرع است. ماهی قزل‌آلا این دریاچه دارد که بزرگ شده آزادماهی می‌شود. هلیس [احتمالا سکان – انتخاب]کشتی که حرکت می‌کرد و دریاچه موج می‌زد مثل آیینه بود. این موج دریاچه و این هوای خوب که ابر بود و باران نمی‌بارید، بسیار عالم خوشی داشت.
به قدر یک ربع که راندیم رسیدیم به اسکله جزیره، آن‌جا پیاده شدیم. این جزیره اغلب پست و بلند است. جنگل دارد، درخت‌های کهن دارد، تمام سبز است و خرم. باید برویم به عمارت کهنه ناهار بخوریم. یک قدری راه سربالا بود. یک کالسکه برای ما با یک صندلی که آدم را بلند می‌کنند و می‌برند حاضر کرده بودند. من در هیچ کدام سوار نشدم و پیاده یک سربالایی بود گرفته با همراهان رفتیم. جمعیت زیاد هم از زن و مرد این‌جا برای تماشای ما حاضر شده بودند. خیلی سربالا رفتیم. خسته شدیم عرق کردیم. پشیمان شدیم که چرا سوار کالسکه نشدیم. رسیدیم به عمارت کهنه، از خیلی پله‌ها رفتیم بالا، رسیدیم به مرتبه [طبقه]دویم. آن‌جا برای ما ناهار حاضر کرده بودند. در مرتبه زیر برای امین‌السلطان و سایرین ناهار حاضر کرده بودند. این عمارت چندان عالی نیست، عمارتی است، مبل و اسباب این‌ها هیچ ندارد مگر در این یکی دو اطاقی که برای ما حاضر کرده بودند، مبل مختصری داشت. از پنجره‌های این بالاخانه که نگاه می‌کردیم منظر‌های خوب داشت. از یک پنجره که نگاه می‌کردیم آب دریاچه پیدا بود. دو جزیره نزدیک به هم دیده می‌شد که یکی خیلی کوچک و جز سبزه و چمن هیچ نداشت. خانوار کسی هیچ ندارد. یک جزیره دیگر که نزدیک به این جزیره است و نسبت به این جزیره کوچک، بزرگ بود که او خانوار و رعیت داشت. یک معبدی گفتند در این جزیره است که دختر‌های ترک دنیا در این معبد سکنی دارند. دختر‌های ترک دنیا در معبد هستند، سایر رعیت و خانوار و مردم در جزیره منزل دارند. کوه‌های آلپ باویر دور این دریاچه را احاطه کرده است. کوه‌ها نزدیک نیست، دور است، اما خوب پیدا بودند. این صفای جزیره و آن دو جزیره دیگر و کوه‌های آلپ و رنگ آب این دریاچه، خود دریاچه، از این پنجره منظر و عالم خوشی داشت.
خلاصه ناهار خوبی خوردیم. عزیزالسلطان هم رفته بود پایین پیش امین‌السلطان ناهار بخورد. ناهار خوردیم و آمدیم پایین، یک خیابانی را گرفته رفتیم برای عمارت جدید که لویی دویم پادشاه باویر خودش را کشته ساخته است. باز قدری سربالا رفته و رو به عمارت، گفتم آن تخت روان را آوردند توی او نشستیم. دو نفر از جلو دو نفر از عقب ما را بلند کردند. ده بیست قدمی که رفتیم رسیدیم به عمارت، پایین آمده داخل جلوخان عمارت و کنار حوض‌ها شدیم. افسوس، افسوس که راه آب این حوض‌ها خراب شده و یک چکه آب از این فواره‌ها و حوض‌ها بیرون نمی‌آید و مشکل هم هست بیرون بیاید، چرا که گفتند بیست سی هزار تومان خرج تعمیر این فواره‌هاست که آب این فواره‌ها بیرون بیاید. یک بازوی این عمارت هم ناتمام است، به این معنی که سفت‌کاری و اطاق‌ها و تالار‌ها و بنای عمارت تمام است، اما مبل و اسباب او را درست نکرده‌اند. او را هم گمان نمی‌کنیم تمام شود، چون که بعد از لویی دویم که این عمارت را ساخت و خودش را کشت اولادی نداشت امول و مستغلات او که از آن جمله همین عمارت باشد ارثا به برادرش که پادشاه حالیه دیوانه باشد رسید، این پادشاه هم که در حبس است و نیامده است که این عمارت را ببیند و بدهد تعمیر کند و بسازند. از آن گذشته لویی دویم که این عمارت را ساخت سه چهار کرور قرض کرد این عمارت را ساخته که هنوز آن قرض باقی است و دولت باویر نداده است و باید این دو نفر قیم پادشاه حالیه از منافع و مداخل املاک پادشاه مرحوم که به این پادشاه رسیده است به مرور قرض پادشاه متوفی را بدهند، در این صورت پولی نیست که خرج تعمیر این فواره‌ها بشود. عجالتا با هزار افسوس از فواره‌ها آب بیرون نمی‌آید. ده پانزده سال است که این عمارت را شروع و تمام کرده‌اند جا دارد که دولت آلمان این عمارت را بخرد و تعمیرات او را تمام نماید و دارای عمارتی شود که در تمام دنیا همچو عمارتی نیست.
خلاصه این حوض‌ها فواره‌ها را خیلی عالی ساخته‌اند فواره‌های چودنی تمام مطلا مرتبه به مرتبه هر کدام به قدر کوهی به شکل‌های مختلف و متعدد به‌خصوص دو فواره بزرگ دارد که خیلی بلند است و مثل کوه صورت حیوانات و آدم به طور مختلف در آن ساخته‌اند. از آن جمله چند آدم ساخته‌اند که از بالای آن فواره‌ها معلق زده می‌خواهند بیایند توی حوض، در حالت پشتک زدن هستند، بسیار فواره‌های عالی است. افسوس که حالا آب از آن‌ها نمی‌آید و کف حوض‌ها پر و تمامش چمن شده است. در حقیقت حوض مبدل به چمن شده. هنوز داخل عمارت نشده از پهلوی این فواره‌ها بیرون عمارت که چندین مرتبه است و بالخان‌ها [بالکن]مجسمه‌های زیاد سنگی دارد خیلی باشکوه به نظر می‌آید.
خلاصه رسیدیم به عمارت، از زیر عمارت دری بود، داخل یک صفه شدیم که از آن صفه باید بیرون رفت و داخل حیات مرمر شد. در این صفه یک طاوس نری از چدن ساخته‌اند و این طاوس را در روی گلدان مرمر بزرگی که از مرمر رنگین ایطالیا درست کرده گذارده‌اند. این طاوس را از روی طاوس و به اندازه طبیعت ساخته، اصل طاوس چدن است، از گردن تا سینه نقره یک دست است و رنگ طاوس را میناکاری کرده‌اند. از سینه الی دُم با نقره، نقش دُم و ترکیب طاوس را میناکاری کرده‌اند از سینه الی دُم با نقره نقش دُم و ترکیب طاوس است که تمام رنگ‌های طاوس را روی نقره میناکاری کرده‌اند. این طاوس با این حالت است روی گلدان ایستاده و یک طاوس ماده را که او را هم از نقره ساخته و به شکل و رنگ‌های طاوس میناکاری کرده‌اند، و او هم زیر گلدان روی یک دست‌انداز سنگ مرمری خوابیده است نگاه می‌کند. به قدری این دو طاوس را خوب ساخته و میناکاری کرده‌اند که آدم از دیدن آن‌ها سیر نمی‌شود. مدتی برای تماشای آن‌ها ایستادیم. افسوس که به واسطه تنگی وقت درست مجال نداریم که خوب و به دقت این‌جا و عمارت را تماشا کنیم و باید به عجله گردش کنیم به این جهت با نهایت افسوس طاوس‌ها را گذارده رفتیم. این طاوس‌ها کارِ پاریس و آن‌جا ساخته شده است و به قدر سی هزار تومان هم قیمت این طاوس‌هاست.
از صفه طاوس‌ها گذشته داخل حیاط مرمر شدیم. دو سه سمت عمارت نگاه به این حیات مرمر می‌کند. حیاط مرمر یعنی کف این حیاط را از مرمر سیاه و سفید رنگین فرش کرده‌اند. از حیاط مرمر داخل پله بزرگی می‌شود که از آن پله باید به عمارت رفت. همین که شخص داخل راه‌پله می‌شود حالت غریبی به آدم دست می‌دهد که حالت سکوتی برای آدم پیدا می‌شود و هم یک حالت هیجانی مثل حالت ناخوشی به آدم روی می‌دهد که آدم با آن حالت متحیر و متعجب مات می‌شود. هیچ راه‌پله‌ای به این روشنایی، ارتفاع سقف و وسعت نیست و تمام این راه‌پله که به سلیقه تازه جدیدی ساخته شده دخل به راه‌پله‌های دیگر ندارد. پله‌ها جرزها، کیلادی‌های بالا، بعضی اجزای دیگر این راه‌پله‌ها همه از سنگ مرمر رنگین و باقی مطلاکاری و استوک و نقاشی‌های جور به جور است که روی گچ نقاشی کرده‌اند. مدتی در این پله و زیر ایوان راه‌رو ایستادم و نشستم، آخر گفتند توی عمارت جا‌های بهتر از این هست نباید وقت را به این راه‌پله صرف کرد. ناچارا از این راه‌پله برخاسته داخل اطاق‌ها شدیم.
داخل اطاق اول که شدم مبهوت شدم، داخل اطاق دویم مبهوت‌تر، اطاق سیم از بهت گذشته. وارد تالار وسط که شدم جنونی دست داد به اطاق خواب که رفتم واله شدم و حالت غریبی برایم دست داد به اطاق چینی که رسیدیم حیرت بر حیرت افزود! این اطاق چینی تمامش چینی کار ساکس است. از در و دیوار و چهل‌چراغ و بخاری و میز و اسباب گلدان تمام چینی است، مخلوط به نقاشی و مطلاکاری، مجسمه مرمر و تمام چینی‌های گل‌برجسته منبت‌کاری رنگ به رنگ.
خلاصه این عمارت تماما آینه است، مطلا است. تمام روی چوب‌ها و طوری چوب‌ها را منبت کرده‌اند که شاخه شاخه شده است مثل منبت روی عاج و تمامش طلای اشرفی و پرده‌های تمام عمارت مخمل آبی و سبز فرنگی که روی آن‌ها را تخته تخته گلابتون‌دوزی کرده‌اند چه گلابتون، گلابتون‌های کارِ مونیک [مونیخ]، ریشه‌ها تمام گلابتون و تمام مبل و صندلی نیمکت‌های کوچک کوچک تمام مطلا، اول درجه نجاری و روی تمام مبل‌ها مخمل‌های رنگ به رنگ گلابتون‌دوزی تمام این اطاق‌ها از مجسمه‌های مرمر اعلی، تمام تن و نیم‌تن پر است. تمام چهل‌چراغ‌های اعلی دارد که از او اعلی‌تر نمی‌شود. جار‌های مایه‌دار اعلی و آینه‌های بزرگ خوب که هر کدام در جای خودش در نهایت سلیقه نصب شده است. تالار آیینه‌ای که دارد طولش ۱۷۰ قدم است عرضش ده قدم. این تالار سقف بسیار بلندی دارد که تمام سقفش نقاشی است و مطلا، آیینه، در‌ها و بدنه دیوار آیینه به سلیقه و نقاشی است. سه رج این تالار چهل‌چراغ‌های ممتاز بسیار خوب دارد و این طرف و آن طرف تالار جار‌های پایه بلند مطلای سربلور شمع‌زده حاضری گذارده‌اند. وسط هر جار یک صندلی عسلی مانند گذارده‌اند بزرگ و خوب برای نشستن که روی آن‌ها تمام مخمل گل‌دوزی و گلابتون‌های یکپارچه، آدم وقتی که نگاه به این چهل‌چراغ‌ها و جار‌ها و آینه و سقف و نقاشی و پرده‌های گلابتون‌دوزی و وضع و ترکیب این تالار می‌کند بی‌اختیار ضعف می‌کند.
علاوه به این زینت‌ها پرده‌های گوبلنس زیادی هم داشت. از همه بالاتر این عمارت و این زینت و این آیینه‌کاری و این نقاشی و مطلاکاری و چهل‌چراغ و جار، چشم‌انداز این عمارت و این تالار‌ها و این اطاق‌ها است که آدم وقتی نگاه می‌کند همه جا دریاچه و آب، دریا‌ها و سبزه‌ها و جزیره‌های توی دریا پیداست و کوه‌های آلپ که دور دریاچه است. تپه‌های تیز و پهن مختلف سنگ و جنگل‌دار است. اغلب مجسمه‌های این عمارت مجسمه‌های لویی چهاردهم و سردار‌ها و جنرال‌ها و معشوقه‌های لویی چهاردهم است. خیلی این پادشاه به لویی چهاردهم میل داشته است طوری که به لویی چهاردهم سجده می‌کرده است. این عمارت را هم از روی عمارت ورسایل [ورسای]پاریس ساخته. تالار جنگ و تالار صلح و تالار آیینه تمام تقلید پاریس را کرده است. فواره‌ها و حوض‌ها همه چیزش تقلید عمارت ورسایل را کرده است. اگر این عمارت آن نیم‌تمام‌هایش هم تمام می‌شد و مبل می‌کردند در دنیا جفت نداشت. الان هم همین قدری که تمام است و مبل شده و زینت دارد هیچ نسبت به ورسایل ندارد و نمی‌توان به او شبیه کرد. بعضی میز‌ها آن‌جا است. کار سرو که اشکال دارد و بسیار چیز‌های ممتاز بی‌نظیر است خیلی قیمت دارد به طوری که اغراق می‌گفتند. حیف که وقت توقف و گردش نداشتیم باید برویم به راه‌آهن و سالزبورغ و راه هم خیلی داریم. با هزار افسوس عمارت را گذارده آمدیم پایین.
من و امین‌السلطان و عزیزالسلطان توی کالسکه نشسته قدری دور دریاچه و جزیره گردش کردیم، سایر همراهان هم رفتند پیاده دَم اسکله ما هم با کالسکه رفتیم برای اسکله. امین‌خلوت و جهانگیرخان از عمارتی که ناهار خوردیم تا یک قدری با هم آمدند، وقتی که دیدند ما سربالا شدیم گفته بودند «این هم مثل سایر عمارت‌های فرنگستان است، دیدنش لزومی ندارد. ناهار هم خورده‌ایم برگردیم برویم» برگشته بودند توی دریاچه نشسته رفته بودند به گار. حقیقت هیچ سفیهی این کار را نمی‌کرد عمارتی هم که ناهار خوردیم از عمارت‌های کهنه قدیم است. اولش معبد بود، بعد رسید به دولت، حالا میخانه شده است. یعنی اصل کلیسا را میخانه کرده‌اند!
خلاصه رسیدیم به اسکله، کشتی بخار حاضر نبود. عزیزالسلطان و میرزا محمدخان توی نو نشسته رفتند توی دریاچه گردش کنند قدری که رفتند دود کشتی پیدا شد. عزیزالسلطان را صدا کردیم. زود آمدند از نو بیرون که مبادا موج کشتی قایق را غرق کند. آن‌ها بیرون آمدند و کشتی هم رسید، داخل کشتی شدیم همه جا به جا شدند و راندیم. گردش هم دور جزیره معبد دختر‌های ترک دنیا و آن جزیره دیگر کردیم و یک ربعی هم با کشتی گردش کردیم و رسیدیم به اسکله اشتوک پیاده شدیم و سوار راه‌آهن کوچک شده راندیم رسیدیم به گار و داخل ترن بزرگ شدیم و راندیم.
صحرا هم بهشت بود سبزه و چمن و جنگل و گل دره تپه بود، خیلی صفا داشت. رودخانه‌های خوب متعدد دیدیم. خیلی که راندیم به کوه نزدیک شدیم و کوه افتاد به دستِ راست و به طوری که مثل این بود که از دامنه کوه برویم. خلاصه راندیم تا رسیدیم به دره‌ای داخل دره شدیم و راندیم.
ساعت هفت و نیم از ظهر گذشته وارد سالزبورغ شدیم. نریمان‌خان و جنرال مهمان‌دار و سایر مهمان‌دار‌های اطریش و بارون تیمل وزیرمختار اطریش که در ایران بود و حالا وزیرمختار سِرب شده بود برای خصوصیت به ما در گار حاضر بودند. پیاده شدیم، با همه تعارف کردیم. جنرال مهمان‌دار بسیار آدم معقولی است. یک دسته سرباز و موزیکانچی در گار بودند، از جلوی آن‌ها گذشته با جنرال سوار کالسکه راندیم برای هتل دورپ که منزل ما آن‌جا و خیلی به گار نزدیک است.
رسیدیم به هتل خوب شد که این سفر توی شهر و جمعیت نرفتیم این‌جا منزل کردیم. هتل بسیار خوبی، سه مرتبه است. اطاق‌های بسیار خوب دارد. همه جا به جا شدند. یک آسانسور هم دارد که بالا می‌روند و پایین می‌آیند. عزیزالسلطان خیلی توی آسانسور نشست رفت پایین و بالا. هتل به واسطه مسافرین و جمعیت زیاد خیلی شلوغ است. چشم‌انداز خوبی این هتل به کوه و باغ و اطراف خودش دارد. بعد از ورود ما هوا ابر شد و باران سختی آمد و خیلی هم سرد شد. امین‌الدوله ناخوش است و دوا می‌خورد، مهدی‌خان هم خیلی کثیف و کسل و بد و لاغر زرد شده است. باز پایش درد می‌کند.
خلاصه شام خوردیم و خوابیدیم. وقتی که خواستم بخوابم به میرزا محمدخان گفتم: «رخت‌خواب بینداز» هی میرزا محمد‌خان این طرف و آن طرف می‌رفت و می‌خندید و می‌گفت: «رخت‌خواب توی گار مانده است و درش را قفل کرده‌اند»، بالاخره یک رخت‌خواب کوچکی برای ما آوردند انداختند معلوم شد که استاد نصرالله رخت‌خواب و مفرش ما را در مونیک گذارده و یادش رفته است بیاورد. میرز اابوالقاسم و حاجی محمدباقر شبانه سوار شده رفتند به مونیک و روز دیگر مفرش ما را آوردند. خلاصه هرچه می‌خواستم کفش و ... می‌گفتند «توی مفرش است، در گار مانده درش قفل است». هر طور بود در آن رخت‌خواب خوابیدم. لحاف عزیزالسلطان را برای ما آورده بودند و کوچک بود، نازبالش زیر سرم هم کوچک بود، در اطاق هم هوا گرم شده بود. گفتم باشی باز کرد یادش رفته بود ببندد همین‌طور باز مانده بود و اطاق سرد بود. لحاف عزیزالسلطان را هم به سرم می‌کشیدم پاهام باز بود به پایم می‌کشیدم سرم باز بود، صبح که برخاستم تمام بدنم درد می‌کرد و قولنج حسابی کرده بودم و سخت سرما خورده بودم.
شرح خوبی این عمارت به تحریر و تقریر و تعریف نمی‌آید. محال است کسی بتواند تعریف این عمارت را بنویسد یا تقریر کند باید به چشم آمد و دید که چه عمارتی است.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۳۰۵-۳۱۳.

نظرات بینندگان