arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۷۰۶۴۶
تاریخ انتشار: ۰۸ : ۱۷ - ۰۳ شهريور ۱۳۹۹

اشغال ایران توسط متفقین از زبان آجودانِ ولیعهد / محمدرضا دقیقا به من گفت که پدرم می‌گوید، من دیگر کارم تمام است...

آیا رضاخان نمی‌دانست ارتش او که سران آن همه و یا اغلب سرسپرده انگلیس هستند، نمی‌تواند در مقابل ارتش قدرتمند سه کشور مقاومت کند؟ او می‌دانست و انگیزه خود را از «مقاومت» به ولیعهد توضیح داده بود. محمدرضا دقیقا به من گفت که پدرم می‌گوید: «من دیگر کارم تمام است، دستور مقاومت می‌دهم که اقلا نگویند به قشون خارجی اجازه ورود داده است. این مقاومت به هر نتیجه‌ای برسد برای من و زندگی‌نامه من بهتر است.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: روز دوشنبه سوم شهریور ۱۳۲۰، درست دو سال پس از شروع جنگ دوم جهانی، متفقین از سه محور شمال و جنوب و غرب به ایران هجوم آوردند، آن‌ها به سرعت شهرهای سر راه خود را یک به یک اشغال کردند و به سمت تهران به حرکت درآمدند. انگلیس‌ها از غرب، آمریکایی‌ها از جنوب و روس‌ها از شمال این حملات را آغاز کرده بودند. ارتشبد حسین فردوست که آن روزها سِمَت آجوادن و منشی مخصوص محمدرضا، ولیعهد، را به عهده داشت، در کتاب خاطراتش (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، چاپ سی‌دوم، ۱۳۹۶، ص ۸۷-۹۰) روزهای منتهی به این ماجرا و علت حمله متفقین به ایران را این‌طور روایت کرده است:

با پیشرفت آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، مناسبات صمیمانه‌ای بین رضاخان و هیتلر به وجود آمد. ارتش آلمان تا کوه‌های قفقاز پیش‌روی کرده بود و به مرزهای ایران نزدیک می‌شد. متفقین به وحشت افتادند و با اطلاعاتی که از درون دربار رضاخان داشتند، مطمئن شدند که اگر ارتش آلمان بتواند خود را به مرزهای ایران برساند، رضاخان صد درصد در اختیار آلمان‌ها قرار خواهد گرفت و آلمان هیتلری از طریق ایران می‌تواند بر خاورمیانه از سویی و بر سایر مستعمرات انگلیس که هندوستان مهم‌ترین آن‌ها بود، از سوی دیگر اعمال کنترل کند.

آیا مسئله گرایش رضاخان به آلمان نازی ساختگی بود یا واقعیت داشت؟ باید بگویم که کاملا واقعیت داشت. از مدت‌ها قبل، نزدیکی‌هایی سیاسی بین آن‌ها ایجاد شده بود و رضاخان با هیتلر و بلندپروازی‌های او همدلی داشت. ولیعهد هم در همین عوالم بود و در صحبت‌هایش با من موفقیت آلمان را صد درصد می‌دانست. او در اتاقش نقشه‌ای نصب کرده بود و در آن شهرهایی که توسط آلمان‌ها اشغال می‌شد را علامت‌گذاری می‌کرد. او به من دستور داد که از طریق رادیو به وسیله سنجاق پیشرفت لحظه به لحظه جنگ را در نقشه منعکس کنم. رضاخان یک قزاق بود و اطلاعات نظامی کلاسیک نداشت و مسائل را ساده می‌دید لذا می‌توان گفت که حتی او نیز به نوبه خود تحت تاثیر حرف‌های پسرش قرار می‌گرفت.

این رویای رضاخان مدت زیادی نپایید و با شروع شکست‌های آلمان کابینه آلمانوفیل متین‌دفتری را کنار گذاشت و علی منصور (منصورالملک) را مامور تشکیل کابینه کرد [تیر ۱۳۱۹]. منصور به تکاپو افتاد و هر روز در حال مذاکره با سفرای انگلیس (در درجه اول) و روسیه و آمریکا بود. با وزیرمختار انگلیس (سر ریدر بولارد) و آمریکا (دریفوس) ملاقات خصوصی داشت، ولی هیچ‌گاه نشنیدم که سفیر شوروی (اسمیرنوف) را به تنهایی ملاقات کرده باشد. منصور ماحصل مذاکراتش را مرتبا به اطلاع رضاخان می‌رسانید و می‌گفت که متفقین نسبت به شما عدم اعتماد پیدا کرده‌اند! رضاخان با عصبیت می‌گفت این عدم اعتماد بی‌جا است و صحیح نیست، به آن‌ها اطمینان بده که صحیح نیست!

به هر حال این اعتماد شفاهی رضاخان برای انگلیسی‌ها که از درون دربار او اطلاعات دقیق داشتند و از گرایش‌های او به آلمان مدارک مستند داشتند کافی نبود. منصور در ملاقات بعد (نیمه مرداد ماه ۲۰) گفت که انگلیسی‌ها می‌گویند که اگر شاه راست می‌گوید برای ابراز حسن نیت خود این ۶۰۰ کارشناس آلمانی را با خانواده‌های‌شان ظرف ۴۸ ساعت اخراج کند! رضاخان نیز ظرف ۲۴ ساعت کارشناسان آلمانی را که در استان‌های مختلف کار می‌کردند، جمع‌آوری کرد و با اتوبوس از راه ترکیه اخراج کرد و از سفارتخانه‌های متفقین هم خواست که با اعزام نماینده بر خروج آن‌ها نظارت کنند! ظاهرا مسئله حل شده بود و رضاخان تصور می‌کرد که خطر عزل او توسط متفقین منتفی شده است! ولی در ملاقات بعد، منصور مسئله کمک‌رسانی به شوروی را مطرح کرد و گفت که سفرای سه‌گانه می‌گویند چون آمریکایی‌ها می‌خواهند مقادیر زیادی سلاح به شوروی کمک کنند، لذا باید خطوط ارتباطی و راه‌آهن ایران در اختیار سه کشور قرار گیرد. رضاخان پاسخ داد که من نه فقط این کار را انجام می‌دهم، بلکه بیش از این نیز با آن‌ها همکاری می‌کنم و مراقبت این راه‌ها را عهده‌دار خواهم شد و حفاظت کامل محموله‌های متفقین را تضمین می‌کنم! منصور پاسخ رضاخان را به متفقین اطلاع داد و چنین جواب آورد که آن‌ها خود می‌خواهند حفاظت راه‌ها را به دست داشته باشند (متن مذاکرات را ولیعهد مرتبا برای من نقل می‌کرد). رضاخان که چنین دید سر ریدر بولارد وزیرمختار انگلیس و اسمیرنوف سفیر شوروی را به کاخ سعدآباد احضار کرد و نظر قطعی آن‌ها را خواست. پاسخ همان بود که ارتش‌های سه‌گانه دوستانه وارد ایران خواهند شد و تامین جاده‌های ارتباطی را رأسا به دست خواهند گرفت. ولیعهد برای من گفت که رضاخان با ناراحتی گفته بود من که چندین سال این مملکت را امن نگه داشتم چگونه نمی‌توانم چند راه را برای شما امن نگه دارم؟ آن‌ها پاسخ داده بودند که طرح ورود ارتش سه کشور به ایران تصویب شده است و از دست‌شان کاری برنمی‌آید!

پس از این مذاکرات، رضاخان آن مرد پرقدرت یکباره فرو ریخت و به فردی ضعیف و غیرمصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسوده‌تر گردید.

بالاخره نیروهای سه کشور انگلیس و روسیه و آمریکا وارد خاک ایران شدند. رضاخان می‌دانست و برایش مسلم بود که با ورود ارتش متفقین از سلطنت برکنار خواهند شد و لذا به ارتش خود دستور «مقاومت» داد.

آیا رضاخان نمی‌دانست ارتش او که سران آن همه و یا اغلب سرسپرده انگلیس هستند، نمی‌تواند در مقابل ارتش قدرتمند سه کشور مقاومت کند؟ او می‌دانست و انگیزه خود را از «مقاومت» به ولیعهد توضیح داده بود. محمدرضا دقیقا به من گفت که پدرم می‌گوید: «من دیگر کارم تمام است، دستور مقاومت می‌دهم که اقلا نگویند به قشون خارجی اجازه ورود داده است. این مقاومت به هر نتیجه‌ای برسد برای من و زندگی‌نامه من بهتر است.» به نظر من این عاقلانه‌ترین تصمیم رضاخان بود و به این ترتیب او که از کناره‌گیری گریزی نداشت، می‌خواست از نظر افکار عمومی شرایطی را ایجاد کند که تداوم سلطنت پهلوی توسط پسرش تضمین شود. شاید این توصیه‌ای بود که انگلیسی‌ها در آخرین لحظات به او کرده بودند! ولی این مقاومت بسیار آبکی و نمایشی بود، زیرا در مملکتی که «رجال» آن همه عامل انگلیس بودند و در ارتشی که امرای آن عموما سرسپرده دیرینه انگلیس بودند، و برای شاهی که همه می‌دانستند به وسیله انگلیس به قدرت رسیده بود، «مقاومت» در مقابل انگلیس و متحدین او خنده‌دار بود!

به هر روی نیروهای متفقین وارد ایران شدند. آمریکایی‌ها از جنوب آمدند و در خرمشهر پیاده شدند و در یک ستون در خوزستان، محور اهواز – دزفول پیش‌روی کردند. روس‌ها در سه محور خراسان، بندر انزلی و آذربایجان شرقی وارد خاک ایران شدند و با خود نیروی زمینی مفصلی آوردند. انگلیسی‌ها، که نیروهای‌شان در عراق مستقر بود، از محور قصرشیرین – باختران وارد شدند و با خود نیروی زرهی مجهزی آوردند.

نظرات بینندگان