دیشب [تاجگل] بله شد. صبح سر دسته از خواب برخاستم. هوا به شدت سرد بود مثل زمستان. رفتیم حمام رخت پوشیده، سوار اسب قزل خانهزاده شد[یم]. زعفرانباجی [و] زهرا سلطان که چشمش درد میکند، پیش رفتهاند.
خلاصه با امیرآخور [و] ملکآرا صحبتکنان رفتیم. از راه مرجکنو بالا رفتیم. اسب من تند رفت، همه ماندند. تا رسیدیم به توچال؛ ناهار و آفتابگردان خیلی دیر رسید. بسیار بسیار سرد بود. علیرضاخان، محمدعلیخان، عکاسباشی، محقق، هاشم و غیره بودند. حسینخان چُرتی [و] شوهری بود[ند].
ابراهیمبیک را فرستادم رفت سنگچین یخچال شکار ببیند، نبود. ناهار رسید خوردیم. ملیجک و میرزا عبدالله گربهها را توی قفس آوردند، چیز نخوردند، ترسیند؛ بعد گربهها را بردند. ما هم بعد سوار شده با امیرآخور صحبتکنان صحبتکنان رفتیم. در قله کوه میرشکار آمد که «شکار هست.» من و امیرآخور، محمدعلیخان، میرشکار، دَهباشی، ابراهیمبیک، ابوالقاسمبیک سواره از کوه خیلی پایین رفته رو به ایگل؛ در جلوی شکارها نشستم. من و میرشکار پیاده خیلی هم پایینتر رفتم نشستم، ولی سر زد. اول یک دسته میش و بره رفت طرف یخچال. بعد یک دسته میش و بره آمد رو به ما اما کج کرد رفت طرف امیرآخور و آیی رو به بالا.
من برخاسته، پیاده سربالا دویدم که سوار بشوم بروم جلو بگیرم. خیلی خیلی خسته شدم، کم مانده بود خفه بشوم. سوار شدم راندم، اسب نمیرفت سربالا. شکارها آمده از بالای من گذشتند رفتند طرف تنگه دارآباد. تازی کشیدند، به گردنشان نرسید. بعد میرشکار آمد گفت: «شما که رفتید از همانجا بیست عدد قوچ بزرگ آمد گذشت.» باروط میسوزاند، یک گلوله انداختم. از بس نزدیک بود نخورد. معلوم است چقدر افسوس خورده شد.
خسته [و] مانده آمدیم بالا، افتادیم به راه تا رسیدیم به چشمه و درخت بید. آنجا پیاده شده قدری هندوانه خورده، قلیانی کشیدیم، کلاهی عوض کردم. یحییخان هم بود [و] هاشم و غیره. چنان گرد و خاک بود که پیشخدمتها و غیره مثل آدمی که از قبر درآمده است [شده بودند]. علیٌ [نام یکی از دلقکهای ناصرالدینشاه که ظاهرا هنرش تکرار کلمه علیٌ بوده است...] پیدا شد، داد میزد. رحمتاللهخان، عباداللهخان، حسینقلیخان، [از] بغله آمده بودند، راه قرق کرده بودند.
خلاصه دو ساعت و نیم به غروب مانده وارد شمیران شدیم. سوارههای مخصوص، نظام [و] کشیکچیباشی همه صف کشیده بودند در منظریه. شاطرباشی با شاطرهای گُلیپوش که تازه داده بود آمد. خلاصه وارد دیوانخانه شده، حاجبالدوله که شهر بود آمده بود. حاجی رحیمخان، حاجی آقا اسماعیل، میرزا علینقی و غیر، مستوفیالممالک، مستوفیان، نایبالسلطنه، دبیرالملک، وزیر خارجه و سایر وزرا، معزالدوله، شاهزادگان، فرهادمیرزا، شعاعالسلطنه، اعتضادالسلطنه و غیره و غیره. احمد نوایی. میرزا نصرالله گمرگ هم از تبریز آمده بود. سردار کل نبود، در ونک ناخوش است، انشاءالله خوب میشود. معیرالممالک هم بواسیر دارد، خوابیده است.
میوه زیادی در حیاط چیده بودند، تاراج شد. شال پیشکشی نصف به محمدعلیخان، نصف به محقق، پنج تومان به عکاسباشی داده شد. هوای شمیران سرد است.
تمام شد روزنامه شهرستاک.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷.