دیشب [تارچی] بله شده بود، صبح رفتم حمام. چهار از دسته رفته سوار شدم. رحمتالله صبح از جانب میرشکار آمد که «در لوارک کَل و بز هست، جرگه فوری بکنند؟» گفتم: «چه عیب دارد.»
صبح شمسالدوله [یکی از همسران ناصرالدینشاه] آمد کاغذ و عریضه و دعاکتابی از پدرش موچولو میرزا۱ آورده بود که نهصد تومان باقی بروجرد بخشیده شود. یک کاغذ محرمانه پدرش به او نوشته بود. لابد شدم بعضی مضامین او را بعینها در اینجا بنویسم که از نظر نرود. از تعارفات و تفصیل باقی بروجرد مینویسد:
«از بابت گلینباجی، سابقا هم شرحی به شما نوشته بودم، جوابی نرسید. همانطور قهر هستم. آقا وجیه۲ [بردارزن ناصرالدین شاه] هم پیش من نمیآید اما میگویند این روزها با سردار کل میانه به هم بسته است گلین. سردار با من که بد هست، او هم دیگر بدتر آتش روشن میکند. هر دو روز یک دفعه آقا وجیه را پیش سردار میفرستند. اینکه هیچ خجالت نمیکشد. پریشبها هم کشیکچیباشی را مهمان کرده بود، ساز و نواز معرکه داشت. ما هم از خانه مادر سلطان مجید۳ [بردارزن ناصرالدینشاه] میشنیدیم. آدم چه بگوید به همچه زنی. من هیچ؛ اقلا پنج روز نیست برادرش معزول و آنطور شد، اما شما گاهی احوال گلد خانم را بپرسید نَقلی نیست، دلتنگ است.»
خلاصه رفتم زیر سنگ، لب رودخانه سایه بود؛ زیر سایه سنگ نشستم. رحمتالله، موسی [و] آیی به قله لوارک نگاه میکردند که هر وقت پیاده آمد ما برویم. ما هم بعضی احکام دیوانخانه و غیره بود، با یحییخان و غیره خواندیم. خیلی خسته بودم، خواستم بروم لب رودخانه توی آفتابگردان بخوابم. بعد نخوابیده سوار شده رفتم از دره لوارک. رسیدیم زیر سایه سنگی، آنجا نشستم. علیرضاخان، محمدعلیخان، محقق، دَهباشی، هاشم، یحییخان و غیره بودند. هندوانه خوردم، خیلی نشستم. چیزی نشد، آخر یک دسته قوچ کهنه – نوزده عدد بود – آمد از بالای کوه رفت به شکستههای جای همیشه بزها. اول که آمدم، گفتم باید آنجا نشست، رحمتالله [و] آیی مانع شدند. از همان جایی که من گفته بودم قوچ آمد.
خلاصه قدری لغت فرانسه نوشته، سوار شده آمدیم منزل نماز کردیم. انیسالدوله ناخوش است. چشم زهرا سلطان به شدت درد میکند. چشم معصومه هم درد میکند. از عینالملک پاکت و روزنامه از نش [قرائت این کلمه قطعی نیست. نش خوانده میشود.] رسیده بود؛ بعضی اشرار بارفروش را گرفتهاند.
بعد از شام قُرُق شد، مردانه شد. قدری لغت نوشتم. قرارنامه خواجهوندها و اهل ولایت را سردار، مصحوب [همراه] اسکندرخان، سرهنگ سوارهنظام فرستاده بود؛ به صحه رسید. بعد رفته خوابیدم. الحمدالله تعالی فی کل حال.
پینوشتها:
۱- سلطان احمدمیرزا معروف به موچولو میرزا و ملقب به عضدالدوله پسر چهلوهشتم فتحعلیشاه و پدر شمسالدوله زن ناصرالدینشاه بود. وی مولف «تاریخ عضدی» در شرح زندگانیِ خصوصی فتحعلیشاه است. سلطان احمدمیرزا در سال ۱۲۷۵ ق. به جای خانلر میرزای احتشامالدوله بردارزاده خود حاکم بروجرد شد و در سال ۱۲۷۶ ق. حاکم ملایر و تویسرکان بود. در سال ۱۲۸۲ ق. حاکم قزوین شد (شرح حال رجال ایران، صص ۳۴۷-۳۴۸ و المآثر و آلآثار، چهل سال تاریخ ایران، جلد ۲، صص ۵۹۶-۵۹۷).
۲- آقا وجیه، (وجیهالله میرزا) پسر احمدمیرزا عضدالدوله (موچولو میرزا) و برادر شمسالدوله زن ناصرالدینشاه بود. آقا وجیه بعدها به القابی چون سیفالملک، امیرخان سردار، سردار معظم و سپهسالار اعظم ملقب گردید. (شرح حال رجال ایران، صص ۷۴۷-۷۴۸).
۳- سلطان مجید یا سلطان عبدالمجید میرزا (عینالدوله) نیز پسر سلطان احمدمیرزا عضدالدوله و برادر آقا وجیه بود. (همان: صص ۳۵۴-۳۵۶)
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۴۴-۴۷.