arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۷۵۱۵۰
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۲۳ - ۲۷ شهريور ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۲۴۵؛ سید عبدالله گمرک را آورده بودم حساب می‌کردم گمرک را

حاجی محمد حسن مقنی پدر سوخته مثل ...، سوار بر استر پالانی بود، آمده بود. چون آب قنات شهر را بالمره [یکباره]بعد از سه ماه خرابی خوابانده بود که نم پس نمی‌دهد، مژده آورده بود... صبح سر قنات، پیش از ناهار، سید عبدالله گمرک را آورده بودم حساب می‌کردم گمرک را.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

دیشب [فاطمه] بله شد. رفتم حمام بلغاری. سرتن شوری مختصری هم به عمل آمد. سوار اسب شجاع‌الملکی شده راندیم برای سر قنات. حاجی محمد حسن مقنی پدر سوخته مثل ...، سوار بر استر پالانی بود، آمده بود. چون آب قنات شهر را بالمره [یکباره]بعد از سه ماه خرابی خوابانده بود که نم پس نمی‌دهد، مژده آورده بود. قدری با او حرف زده، بعد سوار کالسکه شدم. با معیرالممالک، حاجب‌الدوله، امیرآخور صحبت‌کنان رفتیم سر قنات ناهار خوردم.
بعد سوار شده رفتم برای مارُق [شکار]آهو. رفتم باد خوردند رفتند. میرشکار و ... بودند، سیاچی و محمد‌علی‌خان هم بودند. خیلی عرق کردم، بعد گفتند «ولی در آفتاب‌رو آهو دارد.» سیاچی و محمدعلی‌خان را مرخص کردیم رفتند سر قنات. خود رفتم برای آهو. ولی در بالای سنگی بود آهو را تماشا می‌کرد. من هم پیاده شده رفتم دیدم یک تکه آهوی بسیار قشنگی بود می‌چرید تنها.
بعد رفتم بالای سرش، آن‌جا هم قدری تماشا کرده؛ من؛ میرشکار، ابوالقاسم‌بیک، ولی پیاده رفتم مارق. بالاخره نزدیک شده با چهارپاره زدم، خورد گریخت. قدری راه رفته خورد زمین مرد. ولی رفت سرش را برید. رفتم پیش آهو، بسیار قشنگ بود. پیه او را درآورده، به معیرالممالک دادم موم روغن درست کند. میرشکار باز گفت: کربلا می‌خواهم بروم.
خلاصه، آهو را جلوی یوسف داده سوار شده دوان‌دوان رفتم سر قنات. میرآخور و ... و غیره، معیر همه بودند؛ امین‌الملک، هاشم و غیره. قدری کاغذ خواندم. عرق زیاد داشتم. تا عصری آن‌جا بوده هندوانه و چای خورده، عصری غروبی سوار شده، غروب آفتاب به منزل رسیدیم. همه جا از زیر درختان صحبت‌کنان رفتم.
صبح سر قنات، پیش از ناهار، سید عبدالله گمرک را آورده بودم حساب می‌کردم گمرک را. خلاصه شب بعد از شام آمدیم بیرون. خواننده‌ها، حاجی حکیم و ... آمدند خواندند. معیر، علی‌رضاخان، محقق، میرزا علی‌نقی و ... بودند. آهو آن‌جا بود. صحبت از ارواح شد. شب رفته خوابیدم. نصف شب بوی مبرز [دستشویی]پایین بالا می‌آمد بسیار عفن. نصف شب برخاسته لحاف به خود پیچیده رفتم آن طرف خوابیدم.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، ص. ۵۱.

برچسب ها: ناصرالدین شاه
نظرات بینندگان