پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : به نظر شما آيا تاكنون فلسفه توانسته امكان زندگي اي را فراهم كند كه به وسيله معيار هاي خرد محض تنظيم شده باشد؟ اين ادعايي است كه تاريخ تفكر فلسفه را رقم زده و فيلسوفان بسياري را مسخ كرده و به عمق خود كشانده. اما جواب به اين سوال باز يكي ديگر از مسايلي است كه دل مشغولي فيلسوفان بسياري بوده و هوسرل يكي از آنهاست.
كتاب «فلسفه به مثابه علم متقن» كتابي است مفصل در رابطه با يكي و البته از مهم ترين دغدغه هاي فيلسوف قرن بيستم آلمان يعني هوسرل. اين كتاب به نوعي واكنش اين فيلسوف به ماهيت علم جديد است؛ علم جديدي كه از نظر او شكلي پوزيتيويستي به خود گرفته بود و خود را تنها علم معتبر و روش اش را نيز يگانه روش حقيقي قلمداد مي كرد. هوسرل در سال 1911 با انتشار مقاله اي مشهور با عنوان فلسفه به مثابه علم متقن، جهت فكري و برنامه تعاليم خود را مشخص كرد.
اين كتاب را مي توان توصيفي براي هدف او از فلسفه پديدارشناسانه اش برشمرد. او در اين كتاب به توضيح چرايي نياز فلسفه به روشي از نوع پديدارشناسانه مي پردازد. هوسرل در فصل اول اين كتاب به اين نكته كه در اصل آرمان فلسفه براي چه شناختي بوده، مي پردازد و اينكه فلسفه در آرزوي تبديل شدن به علمي متقن بوده. «فلسفه از سرآغاز خود اين ادعا را مطرح كرده كه علم متقن باشد، آن هم علمي كه بالاترين نياز هاي نظري را برآورده كرده...» (فلسفه به مثابه علم متقن، ص9)
باز برمي گردم به سوال اول، يعني امكان زندگي ديني و اخلاقي براساس معيار هاي خرد محض. از نظر هوسرل اين آرزويي است دست نيافتني چراكه «تنها ثمره بارور اين كوشش ها، استوار سازي و استقلال بخشي به علوم طبيعي و انساني متقن و همچنين نظام جديد صرفا رياضي بود. در حالي كه فلسفه در معناي ويژه اي كه تنها اكنون متمايز شده، همچنان فاقد ويژگي علم متقن بوده» (همان، ص10) اما كانت شايد براي توجيه و تاكيد بر همين حقيقت بود كه گفت فلسفه را نمي توان آموخت، بلكه تنها فلسفه ورزي را مي توان آموخت. از اين روست كه اشاره هوسرل در بخش اول اين كتاب به اين موضوع است كه عدم شكل گيري فلسفه در مقام يك علم متقن را ناشي از فقدان محتواي آموزه اي روشن آن قلمداد مي كند و بر اين باور است كه همه علوم، خواه علوم طبيعي يا علوم رياضي، موضوع و روش خاص خود را دارند در حالي كه در فلسفه هيچ روش واحدي براي تحليل موضوعات فرض شده در اختيار نداريم و مي گويد «همه و هرچيز در اينجا قابل مناقشه است و هر موضع گيري تابع باور فردي، تفسير مدرسي و يك ديدگاه است.» (همان، ص 12)
در بخش دوم كتاب به نام «فلسفه طبيعت گرايانه» هوسرل به نقد فلسفه طبيعت گرا مي پردازد. فلسفه طبيعت گرا اين ادعا را دارد كه مي تواند فلسفه را اصلاح كند و به آن وجهه علمي دهد اما از نظر هوسرل اين ايده به لحاظ نظري از اساس نادرست بوده و از حيث علمي به منزله خطري براي فرهنگ محسوب مي شود. با توجه به اين موارد است كه هوسرل پرداختن به نقد بنيادين فلسفه طبيعت گرا را يك امر مهم مي داند.
با توجه به رويكرد فلسفه طبيعت گرا «همه آنچه هست، يا خود فيزيك است و به پيوستگي يكپارچه طبيعت فيزيكي تعلق دارد، يا اگر هم امر رواني است، متغير وابسته محض امر فيزيكي است.» طبيعت فيزيكي تنها به عنوان ابژه علمي قلمداد مي شود و طبيعتا شناخت علمي نيز همبسته با چنين ابژه هاي طبيعي شكل مي گيرد كه از نظر هوسرل چنين ديدگاهي جز تحديد مفهوم علم به امر واقع صرف و تحويل معناي آن به يك طبيعت گرايي محض نمي انجامد و سرانجام به طبيعي كردن آگاهي و ايده ها و تمام آرمان ها و معيار هاي مطلق مي انجامد.
در بخش سوم كتاب به نام «تاريخ گرايي و فلسفه جهان بيني» هوسرل به نقد نگرش تاريخ گرايي و فلسفه جهان بيني مي پردازد. از نظر هوسرل تاريخ گرايي جايگاه خود را در قلمرو واقعي زندگي تجربي روح مي يابد. بر اين اساس تاريخ گرايي با رويكرد تاريخي به پديده ها و به صورت بندي فرهنگي ويژه آن توجه مي كند و ساختار هر پديده را با توجه به عناصر ارگانيكي آن، ساخت تاريخي و شكل مخصوص به آن لحاظ مي كند. بديهي است كه در اين معنا هر صورت بندي روحي، ساختار دروني، نوع خاص و شكل دروني و بيروني خاص خود را دارد كه در جريان زندگي روح رشد مي كند، تغيير شكل مي دهد و به همين شيوه بار ديگر تمايز هاي ساختاري جديد را كسب مي كند.
هوسرل بر اين اساس، تاريخ گرايي و فلسفه جهان بيني را در زمره فلسفه هاي نسبي گرا قرار مي دهد؛ فلسفه هايي كه به موجب باور يافتن به آنها بايد از تمام مولفه ها و عناصر تشكيل دهنده يك علم متقن نظير بداهت، شناخت مطلق و اعتبار ابژكتيو احكام چنين علمي چشم پوشي كنيم؛ نگرشي كه از نظر هوسرل در تضادي آشكار با ايده علم متقن است.