arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۸۶۲۵۱
تاریخ انتشار: ۵۹ : ۲۳ - ۰۳ آذر ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، شنبه ۳ آذر ۱۲۴۵؛ مردکه را خواستم آمد، یک تومان پولش دادم

شخص پیری کَپَنَک‌پوش با دو خر کوچک سیاه، بیچاره خسته، مانده، به زحمت و تعب زیاد خرها را هیزم زیاد زیادی بار کرده، رو به شهر می‌رفت - هداوند بود – مردکه را خواستم آمد، یک تومان پولش دادم. بعد دلم به خرها بسیار سوخت. یک تومان هم دادم هیزم‌ها را خریدم، از روی خرها زمین انداختم. خرها آسوده و آزاد شدند، اما بسیار خسته بودند. به پیرمرد پلو هم دادیم. بعد خیال کردم که می‌رویم، مردکه دوباره هیزم‌ها را بار خر کرده، به شهر خواهد برد. دادم آتش زدند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ دیشب انیس‌الدوله بله شده بود، صبح رفتم حمام. از خواب زود برخاستم، بعد رخت پوشیده سوار اسب تیمورمیرزایی شده راندیم رو به قنات. دیشب باران زیادی آمده، صبح هوا صاف و خوب بود. زمین‌ها تر و خیلی خوب. میرزا علی‌نقی مرخص شد رفت شهر، چون احتساب‌آقاسی شده است. در راه رحمت‌الله‌خان و آقاکشی‌خان از شهر رسیدند. شاطرباشی بزرگ، یحیی‌خان، ابوالقاسم‌بیک، ابراهیم‌بیک، سیاچی و ماشاءالله‌خان بودند، با آبدارها و غیره و نوری. همه جا سواره راندم تا گردنه توچال که پهلوی سه‌پایه است. شیرمحمد آمد که «قوچ‌های بزرگ هستند.» من همان جا به ناهار افتادم. رحمت‌الله‌خان، نصیربیک نایب را با شاهسون‌های غلامان نصرت که به آذربایجان می‌رفتند حضور آورد، مرخص شده رفتند. سیاچی نشسته بود چتر نگاه داشته بود. از طرف راه بالا شنیدم صدای ناله ضعیفی می‌آمد. بعد شخص پیری کَپَنَک‌پوش۱ با دو خر کوچک سیاه، بیچاره خسته، مانده، به زحمت و تعب زیاد خرها را هیزم زیاد زیادی بار کرده، رو به شهر می‌رفت - هداوند بود – مردکه را خواستم آمد، یک تومان پولش دادم. بعد دلم به خرها بسیار سوخت. یک تومان هم دادم هیزم‌ها را خریدم، از روی خرها زمین انداختم. خرها آسوده و آزاد شدند، اما بسیار خسته بودند. به پیرمرد پلو هم دادیم. بعد خیال کردم که می‌رویم، مردکه دوباره هیزم‌ها را بار خر کرده، به شهر خواهد برد. دادم آتش زدند.

بالاخره بعد از ناهار سواره‌ها را این‌جا گذاشته، خودم با چند نفری سوار شده رفتم. به میرشکار که رسیدیم دیدم برخاسته می‌گوید: «قوچ‌ها شما را دیدند رفتند.» من هم دیدم از سَره می‌روند رو به ورامین. میرشکار عقب‌شان رفت. من هم رفتم تا بالای کوه. همه ورامین پیدا بود. شکارها معلوم نشد کجا رفته‌اند. بنه مویدالدوله۲ کجاوه و شتر، دراز، بار زیادی رو به شهر می‌رفت از صحرای ورامین.

خلاصه بعد افتادیم به راه توچال. رفتم از گردنه بالا. رفتم از راه کریم‌چشمه. میرشکار یک دسته شکار پیدا کرد، بادش بد بود دررفتند. خیلی پیاده رفتم. بعد در آخرِ دره کریم‌چشمه پیاده شده انار و چای خورده، نماز کردم. بعد رفتم جاجرود یک دست قوش انداختم، برد توی نی‌ها. بُنه را درآوردم کبک را گرفتم.

کاظم‌خانی پیدا شد. در این بین رَچه رَچه پیدا شد. تازه از مازندارن آمده است. بعد آمدیم منزل، نیم ساعت به غروب مانده بود.

علی‌رضاخان، محقق، افشاربیک، ادیب‌الملک، رخت‌دار، آقا محسن، عین‌الملک، میرزا علی‌خان و امین‌خلوت دیده شدند. حرم هم همه آمده و رسیده بودند. گربه کَندی کوچکه آقا سلیمان هم شهر ناخوش بود، رسیده آمده بود. بعد از شام قُرُق شد. حکیم طولوزان و امین‌الملک آمدند. حکیم قدری روزنامه خواند. علی‌رضاخان می‌گفت: «پسرم تنش زخم درآورده است، ناخوش است.» غصه داشت. می‌گفت: «از راه زیره‌چال آمدم، در ده قدمی به یک دسته شکار برخوردم، تفنگ نداشتم و اِلا می‌زدم.» می‌گفت: «دو هزار کبک دیدم.»

ادیب‌الملک از شب مهمانی وکیل‌لشکر تعریف می‌کرد. می‌گفت، سه ساعت درست عظیم‌آقا بازی درآوردند. هزار ...ز صحیحِ بی‌عیب دادند. بعد شب را خوابیدیم الحمدالله یوشی بله شد.

 

پی‌نوشت:

۱- کپنک: جامه نمدین که روستاییان و شبانان می‌پوشیدند. (دهخدا).

۲- مویدالدوله، طهماسب‌میرزا پسر دوم محمدعلی میرزا دولتشاه بود که دخترعموی خود عباس‌میرزا را به زنی داشت. وی در زمان محمدشاه و تا اواسط سلطنت ناصرالدین‌شاه عهده‌دار مقامات مهمی چون حکومت فارس و آذربایجان شد. مویدالدوله شعر می‌گفته و در شعر «سرور» تخلص می‌کرده است. او شاهزاده‌ای باسواد بوده که از فقه و اصول نیز مطلع بوده است و کتابی هم به نام «فقه مویدی» نوشته است. (شرح حال رجال ایران، صص ۴۰۸-۴۰۹ و المآثر و الآثار، چهل سال تاریخ ایران، ص ۵۳۴).

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، منبع: صص ۷۶-۷۸.

نظرات بینندگان