arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۸۶۴۵۰
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۰۰ - ۰۵ آذر ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، یکشنبه ۴ آذر ۱۲۴۵؛ محقق کتاب روزنامه‌های خیلی قدیم مرا می‌خواند

در منزل نماز کردم. حکیم آمد قدری روزنامه خواند. محمدعلی‌خان و غلام‌علی‌خان از شهر آمده بودند. بعد از نماز رفتم مهتابی. شکار را سیاچی، محمدعلی‌خان و حسین‌خان بردند کوه بالای عمارت ول کردند رفت. تکه چر بود. شب بعد از شام قُرُق شد. کاغذهای صندوق ملاحظه شد. به نورمحمدخان داده شد. حاجی میرزاعلی از شهر آمده بود. محمدعلی‌خان خیلی خندید به علی‌رضاخان. محقق کتاب روزنامه‌های خیلی قدیم مرا می‌خواند که به طور مرقع چسبانده‌ام. دبیرالملک آمده است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح رفتم حمام. آفتاب خوبی بود. بعد سوار اسب آقامیرزاهاشمی شده رفتم طرف رودخانه. سیل امسال خرابی زیادی کرده است، اطاق رخت‌دارخانه را برده است. خیلی زمین برده است. لب رودخانه پیاده شده به ناهار افتادیم. حاجی حیدر ایستاده ریش زد. همه پیشخدمت‌ها بودند. وصاف ملاحظه شد.

حبیب‌الله‌خان سرتیپ، ملک‌آرا و غیره ملاحظه شدند. حکیم سر ناهار روزنامه خواند. عین‌الملک، امین‌خلوت، امین‌الملک و غیره بودند. میرشکار می‌گفت «سربازها صبح پلنگ را دیده بودند دم اردو.»

خلاصه بعد از ناهار سوار شده رفتم بالای تپه معینه، سمت باغ شاه ایستادم. قوش کم داشتیم، کبک زیاد بود، چند دست قوش انداختم. هوا بسیار صاف و آرام بود. بعد از آن سواره‌ها را مرخص کرده با میرشکار و غیره رفتم به کوه کامیان. دو تا شکار پیدا شد. بالای سرشان که رفتیم نبودند رفته بودند.

بعد رفتم بالای کوه بلند سنگی که بُز دارد، میرشکار و اتباع او را فرستادم رفتند جرگه کردند. خودم نشستم. دهباشی، آیی و آقاکشی‌خان بودند. چند شکار آمد از پایین گذشت، گلوله انداختم نخورد. میرشکار آن‌ها هم دَرَق دَرَق کردند.

بعد من آمدم بالا، آفتاب‌گردان زدند. در این بین باز صدای تفنگ آمد. شکار سه تا آمد. تازی کشیدند، یکی را تازی برد به سنگ. من با کفش سوار شده دواندم، رفتم دیدم شکار نیست. باز برگشتم چادر. می‌خواستم انار و چای بخورم، باز صدا آمد. صدای رحمت‌الله‌خان خیلی از دور می‌آمد. آیی آمد، ابراهیم‌بیک هم آمد؛ گفتند یک شکار را تازی در سنگ نگاه داشته است.

من انار و چای خورده، بعد سوار شدم. علی‌رضاخان و افشاربیک بودند. رفتم خیلی پایین. نزدیک رودخانه سنگی بود کوچک. یک ساعت بود شکار آن‌جا خوابیده بود. رحمت‌الله‌خان، ابراهیم‌بیک و تازی‌ها دورش را داشتند تا من رسیدم. خواستم پیاده شده تفنگ بزنم، شکار برخاست ورفت. تازی‌ها عقب کردند، ما هم دواندیم. تازی‌ها را گول زد رفت در دره خوابید.

بعد میرشکار و ولی و غیره هم آمدند، اما نمی‌دانیم شکار کجاست. خیلی ایستادیم. مأیوس شده می‌خواستیم برویم؛ از میان دره برخاست. تازی‌ها بردند پایین. دو گلوله انداختم نخورد. پایین لبِ رودخانه تازی‌ها نزدیک شدند. آخر دهباشی پیاده شد گرفت. رفتم پایین شکار را زنده بردیم منزل. سه عدد هم میرشکار و اتباعش زده بودند.

در منزل نماز کردم. حکیم آمد قدری روزنامه خواند. محمدعلی‌خان و غلام‌علی‌خان از شهر آمده بودند. بعد از نماز رفتم مهتابی. شکار را سیاچی، محمدعلی‌خان و حسین‌خان بردند کوه بالای عمارت ول کردند رفت. تکه چر بود. شب بعد از شام قُرُق شد. کاغذهای صندوق ملاحظه شد. به نورمحمدخان داده شد. حاجی میرزاعلی از شهر آمده بود. محمدعلی‌خان خیلی خندید به علی‌رضاخان. محقق کتاب روزنامه‌های خیلی قدیم مرا می‌خواند که به طور مرقع چسبانده‌ام. دبیرالملک آمده است.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۷۸ و ۷۰.

 

نظرات بینندگان