arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۹۱۱۱۵
تاریخ انتشار: ۰۵ : ۰۰ - ۰۱ دی ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، شنبه ۳۰ آذر ۱۲۴۶؛ آتش‌سوزی در قصرفیرزوه در شب یلدای ۱۵۳ سال پیش

بعد از ناهار رفتیم به عمارتِ سرِقنات که مشهور است به قصرفیروزه... اولِ شب بخاری را کنیز‌ها زیاد آتش کردند. نصف شب خواب مهیبی دیدم، از جا برجستم؛ به انیس‌الدوله گفتم: «ببین چه چیز است؟» بلند شد، گفت: «چیزی نیست، باد است یا موش است.» بعد سرم را باز گذاشته روی نازبالنج (نازبالش) خوابیدم. باز صدای تق‌تق شنیدم. باز گفتم: «ببین چه چیز است؟» این دفعه انیس‌الدوله نگاهی به سقف کرد –، چون سقف از تخته بود – گفت: «بخاری سقف را سوزانده است.» برخاستم نگاه کردم، دیدم سقف می‌سوزد. آمدم بیرون، خواجه‌ها را بیدار کردم... بالاخره بعد از های‌هوی زیاد و خرابی، آتش خاموش شد. خداوندِ عالم بسیار بسیار ترحم فرمود؛ اگر از خواب برنمی‌خاستم سقف روی ما می‌ریخت؛ الحمدالله تعالی. همه زن‌ها بیدار شدند آمدند بالا – کنیز‌ها و ... -. رفتم اطاق دیگر خوابیدم. الحمدالله. شب چله بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز ناهار را منزل خورده، بعد از ناهار رفتیم به عمارتِ سرِقنات که مشهور است به قصرفیروزه. همه در رکاب بودند – معیر، هاشم و ... – هاشم [و]یحیی‌خان پیش از ما در عمارت بودند؛ تشریفاتِ زیاد [به]عمل آورده بودند. اعتمادالسلطنه هم بود. قدری گشتیم. عمارت بسیار بسیار باصفا شده بود. بعد از دقیقه [ای]همه حرم هم آمدند. انیس‌الدوله و ... هم بودند. سیاچی را هم نگاه داشتم زن‌ها دیدند، بعد رفت. گربه ببری‌خان را هم زبیده آورده بود. پیانو هم آن‌جا بود، نظاره و ... قدری زدند. چون باقری دیشب بله شده بود، نمی‌آمد توی اطاق. الی عصری آن‌جا بودیم. الحمدالله خوش گذشت. چای [و]عصرانه زن‌ها خوردند. قدری در صحرا گشتیم. ببری‌خان از صحرا می‌ترسید. بعد من رفتم؛ حرم هم از عقب آمدند. دمِ باغ توی صحرا، هفتاد هشتاد کبکِ چیل بودند، خیلی عقب کردیم نشد بزنیم.
بعد شب بیرون شام خوردم. محمدعلی‌خان، میرزا علی‌نقی، علی‌رضاخان و ... بودند. بعد از شام خیلی کاغذ خواندم و نوشتم. بعد زیاد خندیدم؛ بعد آمده خوابیدم. انیس‌الدوله پیش ما خوابید. اولِ شب بخاری را کنیز‌ها زیاد آتش کردند. نصف شب خواب مهیبی دیدم، از جا برجستم؛ به انیس‌الدوله گفتم: «ببین چه چیز است؟» بلند شد، گفت: «چیزی نیست، باد است یا موش است.» بعد سرم را باز گذاشته روی نازبالنج (نازبالش) خوابیدم. باز صدای تق‌تق شنیدم. باز گفتم: «ببین چه چیز است؟» این دفعه انیس‌الدوله نگاهی به سقف کرد –، چون سقف از تخته بود – گفت: «بخاری سقف را سوزانده است.» برخاستم نگاه کردم، دیدم سقف می‌سوزد. آمدم بیرون، خواجه‌ها را بیدار کردم – حاجی فیروز، آقا علی، حاجی بلال – حاجی کلبعلی بسیار خنده داشت؛ چهار ساعت به دسته [شش صبح]مانده بود، حاجی کلبعلی را هِی می‌گویم «برخیز، اطاق آتش گرفته است چاره کن.» هی می‌گوید: «لا اله الا الله، آتش آتش! اگر یک غرابه [شیشه بزرگ شکم‌دار با دهانه تنگ. دهخدا]سرکه می‌شد خوب بود.» گفتم: «حاجی! حالا این وقت شب غرابه سرکه از کجا بیاورم؟»
رحمت‌الله‌خان و ... همه برخاستند رفتند پشت‌بام را خراب کردند. سرایدار، سقا و ... رسیدند. بالاخره بعد از های‌هوی زیاد و خرابی، آتش خاموش شد. خداوندِ عالم بسیار بسیار ترحم فرمود؛ اگر از خواب برنمی‌خاستم سقف روی ما می‌ریخت؛ الحمدالله تعالی. همه زن‌ها بیدار شدند آمدند بالا – کنیز‌ها و ... -. رفتم اطاق دیگر خوابیدم. الحمدالله. شب چله بود.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه قاجار از رجب ۱۲۸۴ تا صفر ۱۲۸۷ ق. به انضمام سفرنامه‌های قم، لار، کجور و گیلان، به کوشش مجید عبدامین، تهران: دکتر محمود افشار، چاپ اول، بهار ۱۳۹۷، صص ۲۴ و ۲۵.

نظرات بینندگان