امروز که جمعه هفتم ماه [محرم/ هفتم دی ۱۲۹۰] است، قبل از آنکه اکثر اهالی از خواب بیدار شوند، صدای توپها غرشکنان، مردم را سراسیمه و به وحشت انداخته، در شهر کسی نمانده بود که امروز تا غروب خود را در شمار زندگان محسوب دارد. چون اهل شهر را ملجأ و پناهندگی نبود این است که دسته دسته، خصوصا اهل محله امیرهقیز [امیرخیز]که مورد حمله و محل عبور قشون و تیررس توپ و تفنگ روسها واقع شده بودند، اتصالا به دولتمنزل حضرت آقا [ثقهالسلام]آمده، اظهار شکایت و وحشت از تعدیات قشون وحشی روسها میکردند که هر کجا یک نفر بیچاره را میبینند از صد جا هجوم آورده از پای درمیآورند. حضرت آقا هم تا یک درجه به اهالی تسکین و دلداری میدادند و امر به صبر و سکوت و مخفی شدن در خانههای خود نموده و میفرمودند: «خاطرجمع باشید، وارد شهر نخواهند شد.»
حوالی ظهر قشون تازهوارد، چادر اطاقها را جابرجا با عدهای در اردوگاه گذاشته از کنار پل آجی به ترتیب حمله و یورش به دستور (و) قرارداد شبانه حرکت و توپهای قلعهکوب، در هر چند قدم شهر را به تزلزل انداخته و از طرف باغ هم اتصالا تیرهای توپ اکثر جاها را شکست و خراب کرده و از پشتبام قونسولخانه توپهای مسلسل، اهل شهر را چنان سراسیمه مینمود (که) گویا عرصات [رستاخیز]پدیدار شده. حوالی غروب قشون این مختصر مسافت را طی نموده وارد باغ شدند.
امروز شاهزاده کفیل دولتی، و جناب مشاورالسلطان کارگذاری هر دو بنده را خواسته بودند. اول در تلگرافخانه کمپانی به خدمت شاهزاده شرفیاب و بعد خدمت جناب آقای مشاورالسلطان رسیده هر دو با حال وحشتناک اظهار داشتند که «خدمت حضرت آقا عرض نمایید به رضای خدا یا جایی مخفی شده و یا اینکه در یکی از قونسولخانهها پناهنده شوند و الا روسها به تحریک جمعی از خائنین مملکت از حضرت آقا دستبردار نخواهند شد.» بنده هم مراجعت نموده، مطلب را عینا به عرض حضور مبارک رسانیده جوابا فرمودند: «مسئله قونسولخانه از جمله محالات است. من ابدا به زیر بیدق کفر پناهنده نمیشوم. اما پنهان شدن آن هم امکان ندارد، جهت اینکه من در این شهر جماعتی از قوم و خویش دارم و یک قوم معتنابهی هم مرا متبع هستند. روسها بعد از آنکه مرا نیافتند. حکما برای آنها فشار آورده و پیچیدگی خواهند کرد (و) به جهت من آنها را اذیت مینماید. اسلامیت و دیانت من ابدا حاکم این امر نیست و حال آنکه میدانم در هرجا مخفی بوده باشم با صدها تلفات و تهدید و هزارها رشوه و تطمیع مرا به دست آورده و منظور خودشان را به عمل خواهند آورد. ممکن نیست که به زیر بار مذلت و خواری بروم. با کمال جسارت و رشادت در راه مذهب و مملکت شهادت را سعادت دنیا و آخرت میدانم.»
باری روز مزبور به آخر رسید. بعد از نصف شب تمامی قشون تازهوارد با اکثر نظامیان که از سابق در آنجا بودند از باغ مجددا به اردوگاه کنار آجی مراجعت کرده امشب چنان شب وحشتناک بود (که) ابدا سرها به بالین استراحت نیامده سهل است خواب از یاد رفته و از اهالی شهر گریزان بود. اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب. اهل شهر اینچنین شب را هم با هزاران تشویش و اضطراب به پایان آورد.
منبع: یادداشتهای میرزا اسدالله ضمیری ملازم خاص ثقهالاسلام شهید، به کوشش برادران شکوهی، تبریز: ابنسینا، چاپ اول، بیتا، صص ۶۵-۶۸.
تقریبا نه ساعت است بس که مهمات قشونی و توپخانه و قورخانه زیاد داشتند حتی بدون اینکه یک دقیقه فاصله دهند، قشون اتصالا با سرعت نظامی در حرکت و عبور بودند. یک ساعت به غروب مانده آقا شیخ سلیمِ مرحوم را با برادرش آقا کریم از محله سرخاب از کوره آب گرفته با نهایت اذیت و اهانت از پیش تکیه حیدر که قشون روس میگذشتند این بیچارهها را عبور دادند و صادقالملک هم با پسران علی مسیو امروز گرفتار شدند. صادقالملک بیچاره در محله سرخاب، خانه دبیرماکویی پنهان بود. خود صاحبخانه محض تصاحب اموال آن بیچاره بودن صادقالملک را در خانه خویش به روسها اطلاع داده بود. شب مردم در بهت و حیرت منتظر نزول بلا و صاعقه بودند.