سه‌شنبه ۰۳ خرداد ۱۴۰۱ | Tuesday, 24 May 2022
  • ارتباط با انتخاب
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیک
  • |
  • نظرسنجی
سه‌شنبه ۰۳ خرداد ۱۴۰۱ | Tuesday, 24 May 2022
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • گردشگری
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
جستجو
ویدئو جدیدترین اخبار پربیننده ترین
لایو خبر عکس خواندنی ها اخبار ویژه
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • گردشگری
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • ارتباط با انتخاب
  • پیوندها
  • آب و هوا
  • اوقات شرعی
  • مجله الکترونیک
  • نظرسنجی
  • آرشیو
ویدیو / دختر آبادانی در حادثه متروپل خودش را اینگونه از طبقات بالا ساختمان تخریب شده نجات می دهد

ویدیو / دختر آبادانی در حادثه متروپل خودش را اینگونه از طبقات بالا ساختمان تخریب شده نجات می دهد

ویدیو / اینجا زیباترین اتاق خواب جهان است!

ویدیو / اینجا زیباترین اتاق خواب جهان است!

ویدیو / تصاویری از اتومبیل‌های زیر آوار مانده پس از ریزش ساختمان متروپل آبادان

ویدیو / تصاویری از اتومبیل‌های زیر آوار مانده پس از ریزش ساختمان متروپل آبادان

ویدیو / تصاویر هوایی از محل حادثه ریزش ساختمان «متروپل» در آبادان

ویدیو / تصاویر هوایی از محل حادثه ریزش ساختمان «متروپل» در آبادان

تماشا کنید: جنگ پنهان / انتخابات هیات رئیسه مجلس، فتیله اختلافات اصولگرایان را روشن می کند؟

تماشا کنید: جنگ پنهان / انتخابات هیات رئیسه مجلس، فتیله اختلافات اصولگرایان را روشن می کند؟

ویدیو / هشدارهای ایمنی «متروپل» جدی گرفته نشد

ویدیو / هشدارهای ایمنی «متروپل» جدی گرفته نشد

کد خبر: ۵۹۸۶۷۵
تاریخ انتشار: ۳۸ : ۲۰ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۹
تاریخ >> داخلی
پ
یادداشت‌های یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۸؛

جوان بدبخت را به نیمکت بسته... شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند

انتهای حیاط... یک نیمکت چوبی، چند رشته طناب در کنار یک دسته شلاق سیمی و سایه چند پاسبان و شبح سفیدپوشی که چیزهایی در دست داشت دیده می‌شدند! وقتی به نزدیکی این بساط «زجر و شکنجه» رسیدیم چنان نگران و متوحش بودم که با وجود برودت هوا... عرق سراسر بدنم را فرا گرفت...! صدای ناله و ضجه کسی که با فشار چند پاسبان به داخل حیاط مریض‌خانه رانده می‌شد مرا متوجه آن قسمت کرد... کشان‌کشان او را به طرف بساط شیطانی پیش می‌آوردند... از دیدن این صحنه عجیب و باورنکردنی... چنان سست و بی‌حال شده بودم که پلک‌های چشمم به هم آمد و وقتی در اثر صدای اولین ضربه شلاق چشمانم را گشودم جوان بدبخت را به نیمکت بسته یافتم دو نفر پاسبان در طرفین او قرار گرفته و شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقتی رئیس دایره اطلاعات شهربانی رشت که شخصا مرا تا اطاق رئیس زندان بدرقه می‌کرد به او گفت: «دیگر سری تکمیل شد»، دانستم که تنها نیستم! اطلاع به این مطلب بیش‌تر نگرانم نمود، زیرا حدس زدم باید موضوع قابل توجهی باشد که عده‌ای بازداشت و تحت تعقیب قرار گرفته‌اند.

اولین شب زندان را به چنان صعوبت و دشواری سپری و به روز رسانیدم که شرحش اکنون به کلی برای من غیرمقدور است و چون مدت‌ها بود که از شهر رشت دور و در قصبات دوردست زندگی می‌نمودم لذا نه شنیده و نه می‌توانستم حدس بزنم که عده بازداشت‌شده از چه طبقه مردمی هستند و چطور من که نفر آخر این «سری» نامیده شده بودم، ندانسته و غایبانه «عضو افتخاری» آن شده‌ام!

طرز رفتار پاسبان‌های محافظ زندان که بدون استثنا همه مرا می‌شناختند و در اثر شغل اداری گاه به گاه با من تماس داشتند در همان ساعات اولیه ورود به زندان مرا متوجه وخامت وضع من نمود و به خوبی استنباط کردم که آن‌ها سخت از من گوشه می‌گیرند و همدیگر را از مواجهه با من برحذر می‌دارند!

در قیافه بعضی از آن‌ها به قدری عصبانیت و بغض و کینه نسبت به خود مشاهده می‌کردم که به راستی میل داشتم دیوانه‌وار فریاد کشیده سبب این همه عداوت بی‌جهت را از آن‌ها استعلام نمایم! لکن نگاه آن‌ها به قدری تند و زننده و حقارت‌آمیز بود که قدرت تکلم را از من سلب می‌کرد.

البته بعدها فهمیدم که تلقین اولیای شهربانی رشت و دادن نسبت‌های ناروا، حس بدبینی‌ این اشخاص بی‌اطلاع را بر علیه من و دیگر متهمین سیاسی تحریک نموده بود!

باری با آن‌که به من وعده داده بودند که در اولین ساعت روز بعد، به وضعیتم رسیدگی و تکلیفم را معین کنند، مع‌هذا نه فردا و نه تا هشت روز بعد از شب کذایی، کسی به سراغم نیامد و رفتار پاسبان‌ها هم روز به روز زننده‌تر شده و کار به جایی رسید که حتی به سوالات عادی و جزئی من هم جوابی نمی‌دادند! در آن وقت آقای یاور شاپور مختاری (که گویا اکنون به درجه سرتیپی ارتقا یافته‌اند) رئیس شهربانی رشت بود و با آن‌که هر روز از مقابل اطاقم گذشته و به اطاق افسر نگهبان رفت و آمد می‌کرد و با من هم مختصر آشنایی داشت با این ترتیب هر وقت تقاضای یک دقیقه توقف و خواهش استماع اظهاراتم را می‌کردم به تندی پاسخ می‌داد: «کار شما با دایره اطلاعات است به رئیس آن دایره اظهارات خود را خود را بکنید.» رئیس دایره نام‌برده را که مردی سفاک و بی‌رحم... بود همه گیلانی‌ها می‌شناسند و چون سال‌هاست که مرده و من هم طبق مَثَل معروف «لگد به مرده زدن را خلاف جوانمردی می‌دانم» لذا از ذکر نام و فجایع او خودداری می‌کنم.

به رئیس شهربانی در جمله کوتاهی حالی کردم که رئیس اطلاعاتش اگر تا ظهر روز نهم حبسم مرا احضار نکند و جرمم را به من نگوید، با امتناع از خوردن غذا خود را تلف خواهم کرد!

اثر این گفته در قیافه رئیس شهربانی چنان عجیب و غیرمنتظره بود که واقعا موجب پریشانی و ناراحتی من شد. او که یک قدم به طرف پله‌ها برداشته بود، ناگهان بازایستاد، نگاهی سخت به سراپای من انداخته با تمسخر گفت: «بله..؟ مرا به نخوردن غذا تهدید می‌کنی؟» بعد به رئیس زندان خطاب کرده دستور داد: «در دفتر وقایع بنویس که این زندانی مرا به آخرین حربه کمونیست‌ها تهدید نموده است. مراتب را به رئیس اطلاعات هم بگو..»!

(در اداره سیاسی شهربانی کل سرهنگ سیف رئیس وقت آن اداره همین جمله را که در زندان رشت شنیده بودم تکرار کرد و معلوم شد فقط کمونیست‌ها در زندان «اعلام گرسنگی» می‌کنند) وقتی اطاق خلوت شد به گوشه سلول خود پناه برده و به آن‌چه که گذشته بود فکر کردم و چون در خلال اظهارات رئیس شهربانی رشت اشاره به اتهام من شده بود سخت ناراحت شدم. تا پاسی از شب گذشته با افکار خسته‌کننده دست به گریبان بودم که افسر کشیک آمده و دستور داد که برای خروج از زندان خود را آماده کنم!

چون به محوطه اداری شهربانی وارد شدیم، فقط دو اطاق از تمام ساختمان با لامپ ضعیفی روشن و بقیه غرق در تاریکی بود. از اطاق اولی که خالی بود گذشته داخل اطاق دوم شدیم!

آقای... رئیس دایره اطلاعات با لبخندی که ظاهرا ناشی از تاثر بود مرا استقبال و دستش را به سویم دراز کرد. عکس‌العملی در قبال این تعارف مزورانه او ظاهر نکردم و مستقیما به طرف صندلی که کنار میزش بود رفته و نشستم. جزئیات صحبت‌های آن شب من و این مرد متفرعن بی‌سواد و عامی را در نظر ندارم و فقط به یاد دارم که نزدیک نیمه‌شب از پشت میز برخاست و چون فهمیدم که قصد خروج دارد تکلیف نهایی خود را از او خواستار شدم، بدون آن‌که به آن جوابی بدهد از جای کاغذی مقابل خود، حکم انتظار خدمتم را که از اداره متبوعه من صادر شده بود بیرون کشیده و در برابرم گذاشت!

گیج و خواب‌آلود، با نظر سطحی آن را خواندم. دلیل و علت انتظار خدمتم همان دلیل و علت مبتذل «مقتضیات اداری» بود! نمی‌دانستم با این حکم چه باید بکنم و نگاهی به آقای... نمودم.

قلم را در دوات فرو برده به دستم داد و گفت: «امشب فقط شما را خواستم که این حکم را رویت کنید ان‌شاءالله دو سه روز دیگر که کارهایم تا حدی سبک شد باز شما را خواهم خواست»!

ذیل صفحه را امضا کردم و تعجب‌آور آن‌که امضایی که زیر حکم مزبور کردم امضای دوران تحصیلی من بود که نمی‌دانم چگونه بعد از هشت سال که آن را ترک و امضای دیگری انتخاب نموده بودم به خاطرم رسید! با او از اطاق خارج شدم و در آخرین پله ساختمان به افسر نگهبان و یک پاسبان که در انتظار من بودند ملحق شدم. منتظر بودم که به طرف زندان رهنمایی‌ام کند لکن متعجبانه متوجه شدم مرا به دنبال آقای رئیس اطلاعات، به سوی حیاط‌خلوت مریض‌خانه می‌برند!

وقتی از درب کوچک چوبی عبور و داخل حیاط مزبور شدیم، با نگرانی فراوان به اطراف خود نظری انداختم. قبلا از آن‌چه که در زیر یکی از تیرهای چراغ برق انتهای حیاط دیدم چیزی نفهمیدم. در آن‌جا یک نیمکت چوبی، چند رشته طناب در کنار یک دسته شلاق سیمی و سایه چند پاسبان و شبح سفیدپوشی که چیزهایی در دست داشت دیده می‌شدند! وقتی به نزدیکی این بساط «زجر و شکنجه» رسیدیم چنان نگران و متوحش بودم که با وجود برودت هوا (که تا ساعتی قبل برف می‌باریده و مقداری بر سطح زمین دیده می‌شد) مع‌هذا عرق سراسر بدنم را فرا گرفته و چون شخصی که در جوار فر آشپزی قرار گرفته باشد، داغ و گرم بودم!

رئیس اطلاعات که تا آن وقت با شعف مشغول تماشای من بود به مدیر محبس گفت: «پس کو؟»

قبل از آن‌که او جوابی بدهد صدای ناله و ضجه کسی که با فشار چند پاسبان به داخل حیاط مریض‌خانه رانده می‌شد مرا متوجه آن قسمت کرد...

او گویا با دیدن تخته و شلاق چگونگی را دانسته بود زیرا قدرت حرکت از او سلب شده و ناچار کشان‌کشان او را به طرف بساط شیطانی پیش می‌آوردند.

او جوانی بود بسیار لاغر و «مردنی» کت نازکی به تن داشت و از شدت ترس و سرما صدای دندان‌هایش شنیده می‌شد، سخت می‌گریست و استرحام می‌نمود.

از دیدن این صحنه عجیب و باورنکردنی که صحت آن را با شرافت خود تضمین می‌کنم، چنان سست و بی‌حال شده بودم که پلک‌های چشمم به هم آمد و وقتی در اثر صدای اولین ضربه شلاق چشمانم را گشودم جوان بدبخت را به نیمکت بسته یافتم دو نفر پاسبان در طرفین او قرار گرفته و شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند.

او فریاد می‌کرد، استغاثه می‌نمود می‌گفت: «آقای رئیس تصدقت می‌روم، من که همه چیز را گفته‌ام به امیرالمومنین دیگر چیزی ندارم که بگویم، دیگر چه می‌خواهید بگویم، بفرمایید، به چشم می‌گویم، می‌گویم.» نمی‌دانم با چه حال و تا چه وقت من ناظر این صحنه وحشتناک، که نماینده درجه قساوت قلب یک فرد پست و خودسر بوده و یقین شما خوانندگان عزیز را هم متاثر کرده است، بوده‌ام؟ وقتی مرا به سلول خود رجعت دادند خسته و کوفته، با افکاری سخت متشنج روی پتو (که تنها بستر خواب من بود) افتادم و از تمام حوادث چندساعته و گفت و شنود، بیش از همه صدای ضجه زندانی مضروب و نصایح مشفقانه (!) افسر کشیک در گوشم باقی مانده بود که در بین راه مریض‌خانه تا سلولم مرتب‌ با دل‌سوزی ظاهری می‌گفت: «بله... بله آقا... باید حقیقت را اقرار کرد و الا ناچارند از آدم این‌طور اقرار بگیرند...»

منبع: فریدون جمشیدی، خواندنیها، سال یازدهم، شماره پنجاهم، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۲۹، صص ۶ و ۷.

لینک کوتاه
بیشتر بخوانید

تمارضِ داداشِ تقی‌زاده برای داشتن چراغِ پریموس در زندان قصر

چرا گروه ۵۳ نفر دکتر ارانی را بایکوت کردند؟!

ماجرای مرده‌ای که در زندان قصر زنده شد!

تیرباران جهانسوز، مترجمِ کتاب نبرد من، به جرم فاشیست بودن!

فرخی [یزدی] مصمم بود که با نخوردن غذا خود را تلف کند!

ماجرای وارث امپراطوری روسیه در زندان قصر

زندانی مرموزی که اشتباهی جای ایرج اسکندری دستگیر کرده بودند!

ارسال به تلگرام
برچسب ها: فریدون جمشیدی ، فرقه اشتراکی
بازید از صفحه اول ارسال به دوستان نسخه چاپی
گزارش خطا
0
وب گردی
کدام بسته اینترنتی بهتر است؟!

کدام بسته اینترنتی بهتر است؟!

مسمومیت غذایی ۴۲ دانشجو در یک خوابگاه دخترانه

مسمومیت غذایی ۴۲ دانشجو در یک خوابگاه دخترانه

والیبالیست سرشناس ایران دوپینگی است؟

والیبالیست سرشناس ایران دوپینگی است؟

هم‌نسل‌های «علی شادمان» در چه حالند؟/ از اشکان اشتیاق تا ترلان پروانه

هم‌نسل‌های «علی شادمان» در چه حالند؟/ از اشکان اشتیاق تا ترلان پروانه

پشت پرده سیلی‌ای که مربی تکواندو به دختر ورزشکار زد

پشت پرده سیلی‌ای که مربی تکواندو به دختر ورزشکار زد

ترکمنچای به سبک امباپه/فوق ستاره در لیست خروج!

ترکمنچای به سبک امباپه/فوق ستاره در لیست خروج!

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر:
رپورتاژ / تریبون 2
تصاویر
۱/۴
۱/۴
تصاویر: ریزش ساختمان ۱۰ طبقه متروپل - آبادان

تصاویر: ریزش ساختمان ۱۰ طبقه متروپل - آبادان

۲/۴
تصاویر: وداع با شهید «صیاد خدایی»

تصاویر: وداع با شهید «صیاد خدایی»

۳/۴
تصاویر: سفر رییس جمهور به عمان

تصاویر: سفر رییس جمهور به عمان

۴/۴
تصاویر: قایقرانی خوزستان در تلاطم

تصاویر: قایقرانی خوزستان در تلاطم

رپورتاژ / تریبون 2
ببینید!

ویدیو / فریاد مردم آبادان: «آبادان بیچاره صاحب عزاست امروز»

ویدیویی دلخراش: لحظات پس از ریزش «متروپل» آبادان

ویدیو / تصاویری از ریزش ساختمان ۱۰ طبقه در شهر آبادان

ویدیو / هجوم تماشاگران به زمین مسابقه بعد از قهرمانی منچسترسیتی و شکستن تیر دروازه

تماشا کنید: مرگِ تدریجی خوزستان / دولت چگونه پول خرج می‌کند تا خوزستان و غرب کشور در گرد و غبار بغلتد؟

ویدیو / جشن هواداران بارسلونا بعد از منتفی شدن انتقال امباپه به رئال

ویدیو / اعتراض دانشجوی فلسطینی به وزیر خارجه آمریکا با پرچم فلسطین

آرشیو
رپورتاژ / تریبون 2
پربازدیدها
روز هفته ماه سال

المیرا شریفی‌مقدم به آنتن تلویزیون برگشت

ریزش ساختمان ۱۰ طبقه «متروپل» آبادان / ۷ کشته و ۳۱ مصدوم تاکنون / گرفتاری حداقل ۸۰ نفر زیر آوار / اعزام ۵۰ آتش‌نشان حرفه‌ای از تهران به آبادان / پایان عملیات در طبقات ساختمان فروریخته / امکان ریزش کامل سازه؛ دریافت علائم حیاتی در اطراف زیرزمین

جزئیات وام فرزندآوری؛ والدینی که فرزندانشان از ۱۴۰۰ متولد شده اند، می‌توانند از ۲۰ تا ۱۰۰ میلیون تومان وام بگیرند

انتشار اسامی افراد غیر روانشناس فاقد مجوز از سوی سازمان نظام روانشناسی / نام محمود انوشه، فرهنگ هلاکویی، ایمان سرورپور و علیرضا شیری در این لیست ۵۰ نفره

تعیین عوارض ۱۰ تا ۷۵ درصدی برای واردات

تصاویر: راه اندازی بزرگترین چرخ و فلک کشور - بوشهر

بازداشت پیمانکار و مالک ساختمان متروپل آبادان

وزیر علوم: دانشجویان علاقه زیادی به تحصیل در دانشگاه‌های قم دارند

تصاویری از شهید حسن صیاد خدایاری بعد از ترور در خیابان مجاهدین اسلام تهران

فرمانده سپاه: قطعاً خداوند و امام زمان (عج) بر سرود سلام فرمانده نظر داشته است / این سرود در تاریخ کشور ماندگار خواهد شد

تمامی مدارس، دانشگاه‌ها و ادارات استان تهران فردا تعطیل شد

تصاویر: گروگانگیری در ایلام

المیرا شریفی‌مقدم به آنتن تلویزیون برگشت

ویدیو / دوتار نوازی عثمان محمدپرست و آواز شجریان

بازگشت مرتضی عقیلی به سینمای ایران پس از ۴ دهه

اطلاعیه سپاه: ترور سرهنگ پاسدار صیاد خدایی توسط عوامل وابسته به استکبار جهانی / تسنیم: تروریست‌ها دو نفر بودند

خداحافظی سحر قریشی از سینما / اعلام رسمی ازدواج با امیر تتلو

هتل شهر با دستور دادستان تهران تخلیه شد

روز‌های پر استرسی که همچنان ادامه دارد/ اردیبهشت ۱۴۰۱ با فیش‌های ۱۴۰۰ مستمری تامین اجتماعی!

تصاویری از شهید حسن صیاد خدایاری بعد از ترور در خیابان مجاهدین اسلام تهران

فرمانده سپاه: قطعاً خداوند و امام زمان (عج) بر سرود سلام فرمانده نظر داشته است / این سرود در تاریخ کشور ماندگار خواهد شد

منابع اسرائیلی: برای اولین بار در حملات هوایی تل آویو علیه سوریه، سامانه روسیه به سوی جنگنده‌های اسرائیلی شلیک کردند

تمامی مدارس، دانشگاه‌ها و ادارات استان تهران فردا تعطیل شد

معیار دهک بندی‌ها؛ از درآمد فرزندان گرفته تا خودرو، سود‌های بانکی و گردش مالی

زمان بازی های تیم ملی فوتبال ایران در مقدماتی جام جهانی

ویدیو / این حیوان عجیب الخلقه در عراق، شیر منقرض شده آشوری است؟

سازمان جهانی بهداشت: قرنطینه امیکرون ۵ روز نیست

معاوضه شماره موبایل با آپارتمان لوکس / قیمت شماره‌های رند به ۵۰ میلیارد تومان رسید

تماشا کنید: خداحافظی ایران با ارس؟ / پروژه «داپ» ترکیه چگونه در سکوت منابع آبی ایران را خشک می کند؟

سیلی «ویل اسمیت» به صورت مجری اسکار به خاطر شوخی با همسرش / تصویر واکنش حاضران در سالن / گریه و عذرخواهی اسمیت پس از دریافت جایزه: عشق موجب می‌شود کارهای دیوانه‌واری انجام دهیم؛ وقتی در اوج هستی، شیطان دقیقا همان موقع سراغت می‌آید +عکس و ویدیو

درگذشت ناگهانی بازیگر مشهور سینمای ایران/ علت فوت به روایت خبرگزاری قوه قضاییه: خودکشی

شرط تحویل آپارتمان ۱۵۰ متری در نیاوران به رضا رویگری / مجری صداوسیما: مالک منزل گفته خانه را با چند پرستار آماده کرده‌ام؛ فقط رضا باید تنها بیاید / وقتش رسیده بگویم که چقدر به رضا ظلم شده / او مدت‌هاست که در روابط‌ش دچار مشکل شده / مو‌های رضا به طرز عجیبی سوزانده شده بود؛ به گریمور گفتم جوری درست کن که فکر کند مو دارد

رپورتاژ / تریبون 2
خواندنی ها
هجوم معترضانِ خشونت علیه زنان به فرش قرمز کن /  دومین حضور اعتراضی با طومار و دود سیاه

هجوم معترضانِ خشونت علیه زنان به فرش قرمز کن / دومین حضور اعتراضی با طومار و دود سیاه

زهرا امیرابراهیمی بازیگر یک فیلم دیگر درباره ایران شد / کیت بلانشت مدیر تولید پروژه

زهرا امیرابراهیمی بازیگر یک فیلم دیگر درباره ایران شد / کیت بلانشت مدیر تولید پروژه

ناسا ساختار درمانند کوچک مریخی را «درِ سگ‌رو» نامگذاری کرد

ناسا ساختار درمانند کوچک مریخی را «درِ سگ‌رو» نامگذاری کرد

الهه منصوریان:  در کمتر از یک دقیقه هالک فتوشاپی را شکست می‌دهم

الهه منصوریان: در کمتر از یک دقیقه هالک فتوشاپی را شکست می‌دهم

رپورتاژ / تریبون 2
آخرین اخبار مهمترین عناوین روز

تصاویر: ریزش ساختمان ۱۰ طبقه متروپل - آبادان

تصاویر: وداع با شهید «صیاد خدایی»

تصاویر: سفر رییس جمهور به عمان

تصاویر: قایقرانی خوزستان در تلاطم

خاطرات حسن روحانی، شماره ۴۴: در سال ۴۲، عده‌ای از تهران برای کسب اجازه ترور سران حکومت شاه پیش امام آمدند، ایشان، اما اجازه نداد

یادداشت‌های علم، یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۴۶: سفیر روسیه را دیدم، از این‌ها نمی‌توان مطلبی فهمید

مدارس قم فردا به علت آلودگی هوا تعطیل شد

سیارکی به بزرگی چهار برابر برج میلاد تهران بزودی به زمین نزدیک می‌شود

بازداشت شدگان حادثه آبادان به ۸ نفر رسید

فرماندار ویژه آبادان: شرایط "متروپل"بسیار ناپایدار است؛ امکان ریزش کامل سازه وجود دارد

رئیسی در دیدار با معاون نخست وزیر عمان: سلاح هسته‌ای در دکترین ایران مطلقا جایی ندارد / ظرفیت‌های متنوع مغفول مانده میان ایران و عمان احیا شود

مدارس استان تهران در روز سه شنبه تعطیل شد

افزایش جان‌باختگان متروپل به ۶ نفر / پایان عملیات در طبقات ساختمان فروریخته‌ی آبادان

یک دیپلمات روسیه در سازمان ملل در اعتراض به جنگ اوکراین استعفاء داد

ذوالنوری: ضاربان شهید خدایی به زودی دستگیر می‌شوند/ سرنخ‌هایی پیدا شده است

ویدیو / هشدارهای ایمنی «متروپل» جدی گرفته نشد

ادعای رئیس پیشین ام‌آی‌۶: پوتین سال دیگر از قدرت کنار رفته؛ برای درمان راهی آسایشگاه خواهد شد / در این صورت نیکلای پاتروشف، دبیر شورای امنیت روسیه، کنترل امور را در دست می‌گیرد

مصباحی مقدم: اصلاح قیمت‌ها باعث شده تولیدکنندگان، مرغ و تخم مرغ بیشتری به بازار عرضه کردند و قیمت‌ها از نرخ دولتی پایین‌تر بیاید / مردم باید صبر و تحمل داشته باشند تا شوک‌هایی که به بازار وارد شده متوقف بشود

افزایش مصدومان حادثه ریزش ساختمان در آبادان به ۲۸ نفر + اعلام اسامی

علت عدم پرداخت افزایش حقوق بازنشستگان / وزیر کار: به خاطر اصلاح یارانه ها، دستور کار دولت شلوغ بود

عراق به جای پرداخت دو میلیارد دلار بدهی، به ایران کالا داده است

مدیر طرح هوشمندسازی فروش نان: ۹۰۰ میلیارد تومان هزینه تجهیزات پروژه شده است

امیر قطر: دوحه مدعی ایفای نقش میانجیگری رسمی بین ایران و غرب نیست / ایران همسایه ماست؛ همه طرف‌ها را به بازگشت به توافق هسته‌ای تشویق می‌کنیم

پنج‌شنبه پنجم خرداد تعطیل نیست

بررسی اصلاح قانون نحوه اجرای محکومیت‌های مهریه / نماینده مجلس: مهریه‌های بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ سکه مشمول پرداخت ۲ درصد حق ثبت می‌شوند؛ ۲۰۰ سکه به بالا مشمول پرداخت ۱۵درصد

آمار تلفات ریزش ساختمان در آبادان به پنج کشته و ۲۵ مصدوم رسید

بازی تیم ملی با کانادا هم لغو می‌شود؟

بازداشت پیمانکار و مالک ساختمان متروپل آبادان

آخرین آمار کرونا در ایران، ۲خرداد ۱۴۰۱: فوت ۷ نفر در شبانه روز گذشته / شناسایی ۲۶۸ بیمار جدید کرونایی

علوم پزشکی آبادان: تاکنون یک کشته و ۷ مصدوم حاصل ریزش ساختمان "متروپل" / احتمال افزایش مصدومان

شاخص کل بورس، امروز ۲ خرداد ۱۴۰۱

واکنش چین به اظهارات بایدن درباره تایوان: آماده دفاع از منافع ملی خود هستیم

قیمت طلا و سکه، امروز ۲ خرداد ۱۴۰۱

ریزش ساختمان ۱۰ طبقه در آبادان/ یک کشته و چهار مصدوم تا کنون

قالیباف: امروز با کسانی کار دارند که دارند کار می‌کنند / افسوس می‌خورم برای افراد به ظاهر متخصص و قلمزن که برای دیگران نوکری می‌کنند

وزیر کشور: ترور سرهنگ صیاد خدایی، در کمیته‌ای در حال بررسی است

قیمت لیر ترکیه، امروز ۲ خرداد ۱۴۰۱

قیمت سکه پارسیان، امروز ۲ خرداد ۱۴۰۱

آرشیو
رپورتاژ / تریبون 2
وبگردی

یزدانی: جوایزی که از دست مردم می‌گیرم برایم ارزش بیشتری دارد

تکذیب خبر توقف ساخت سریال «موسی(ع)» به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا

مرگ‌بارترین سرطان در ایران کدام است؟

علی دایی: با نام من می‌خواهند پرسپولیس را تحت فشار قرار دهند

سرقت مدال از آقای سرمربی در مراسم دور افتخار با جام قهرمانی

ترکمنچای به سبک امباپه/فوق ستاره در لیست خروج!

پشت پرده سیلی‌ای که مربی تکواندو به دختر ورزشکار زد

هم‌نسل‌های «علی شادمان» در چه حالند؟/ از اشکان اشتیاق تا ترلان پروانه

مسمومیت غذایی ۴۲ دانشجو در یک خوابگاه دخترانه

والیبالیست سرشناس ایران دوپینگی است؟

وریا غفوری از فوتبال خداحافظی می‌کند؟

حق‌السکوت آقای شماره یک جهان بابت آزارجنسی

  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • گردشگری
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"
کد خبر: ۵۹۸۶۷۵
تاریخ انتشار: ۳۸ : ۲۰ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۹
تاریخ >> داخلی
پ
یادداشت‌های یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۸؛

جوان بدبخت را به نیمکت بسته... شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند

انتهای حیاط... یک نیمکت چوبی، چند رشته طناب در کنار یک دسته شلاق سیمی و سایه چند پاسبان و شبح سفیدپوشی که چیزهایی در دست داشت دیده می‌شدند! وقتی به نزدیکی این بساط «زجر و شکنجه» رسیدیم چنان نگران و متوحش بودم که با وجود برودت هوا... عرق سراسر بدنم را فرا گرفت...! صدای ناله و ضجه کسی که با فشار چند پاسبان به داخل حیاط مریض‌خانه رانده می‌شد مرا متوجه آن قسمت کرد... کشان‌کشان او را به طرف بساط شیطانی پیش می‌آوردند... از دیدن این صحنه عجیب و باورنکردنی... چنان سست و بی‌حال شده بودم که پلک‌های چشمم به هم آمد و وقتی در اثر صدای اولین ضربه شلاق چشمانم را گشودم جوان بدبخت را به نیمکت بسته یافتم دو نفر پاسبان در طرفین او قرار گرفته و شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقتی رئیس دایره اطلاعات شهربانی رشت که شخصا مرا تا اطاق رئیس زندان بدرقه می‌کرد به او گفت: «دیگر سری تکمیل شد»، دانستم که تنها نیستم! اطلاع به این مطلب بیش‌تر نگرانم نمود، زیرا حدس زدم باید موضوع قابل توجهی باشد که عده‌ای بازداشت و تحت تعقیب قرار گرفته‌اند.

اولین شب زندان را به چنان صعوبت و دشواری سپری و به روز رسانیدم که شرحش اکنون به کلی برای من غیرمقدور است و چون مدت‌ها بود که از شهر رشت دور و در قصبات دوردست زندگی می‌نمودم لذا نه شنیده و نه می‌توانستم حدس بزنم که عده بازداشت‌شده از چه طبقه مردمی هستند و چطور من که نفر آخر این «سری» نامیده شده بودم، ندانسته و غایبانه «عضو افتخاری» آن شده‌ام!

طرز رفتار پاسبان‌های محافظ زندان که بدون استثنا همه مرا می‌شناختند و در اثر شغل اداری گاه به گاه با من تماس داشتند در همان ساعات اولیه ورود به زندان مرا متوجه وخامت وضع من نمود و به خوبی استنباط کردم که آن‌ها سخت از من گوشه می‌گیرند و همدیگر را از مواجهه با من برحذر می‌دارند!

در قیافه بعضی از آن‌ها به قدری عصبانیت و بغض و کینه نسبت به خود مشاهده می‌کردم که به راستی میل داشتم دیوانه‌وار فریاد کشیده سبب این همه عداوت بی‌جهت را از آن‌ها استعلام نمایم! لکن نگاه آن‌ها به قدری تند و زننده و حقارت‌آمیز بود که قدرت تکلم را از من سلب می‌کرد.

البته بعدها فهمیدم که تلقین اولیای شهربانی رشت و دادن نسبت‌های ناروا، حس بدبینی‌ این اشخاص بی‌اطلاع را بر علیه من و دیگر متهمین سیاسی تحریک نموده بود!

باری با آن‌که به من وعده داده بودند که در اولین ساعت روز بعد، به وضعیتم رسیدگی و تکلیفم را معین کنند، مع‌هذا نه فردا و نه تا هشت روز بعد از شب کذایی، کسی به سراغم نیامد و رفتار پاسبان‌ها هم روز به روز زننده‌تر شده و کار به جایی رسید که حتی به سوالات عادی و جزئی من هم جوابی نمی‌دادند! در آن وقت آقای یاور شاپور مختاری (که گویا اکنون به درجه سرتیپی ارتقا یافته‌اند) رئیس شهربانی رشت بود و با آن‌که هر روز از مقابل اطاقم گذشته و به اطاق افسر نگهبان رفت و آمد می‌کرد و با من هم مختصر آشنایی داشت با این ترتیب هر وقت تقاضای یک دقیقه توقف و خواهش استماع اظهاراتم را می‌کردم به تندی پاسخ می‌داد: «کار شما با دایره اطلاعات است به رئیس آن دایره اظهارات خود را خود را بکنید.» رئیس دایره نام‌برده را که مردی سفاک و بی‌رحم... بود همه گیلانی‌ها می‌شناسند و چون سال‌هاست که مرده و من هم طبق مَثَل معروف «لگد به مرده زدن را خلاف جوانمردی می‌دانم» لذا از ذکر نام و فجایع او خودداری می‌کنم.

به رئیس شهربانی در جمله کوتاهی حالی کردم که رئیس اطلاعاتش اگر تا ظهر روز نهم حبسم مرا احضار نکند و جرمم را به من نگوید، با امتناع از خوردن غذا خود را تلف خواهم کرد!

اثر این گفته در قیافه رئیس شهربانی چنان عجیب و غیرمنتظره بود که واقعا موجب پریشانی و ناراحتی من شد. او که یک قدم به طرف پله‌ها برداشته بود، ناگهان بازایستاد، نگاهی سخت به سراپای من انداخته با تمسخر گفت: «بله..؟ مرا به نخوردن غذا تهدید می‌کنی؟» بعد به رئیس زندان خطاب کرده دستور داد: «در دفتر وقایع بنویس که این زندانی مرا به آخرین حربه کمونیست‌ها تهدید نموده است. مراتب را به رئیس اطلاعات هم بگو..»!

(در اداره سیاسی شهربانی کل سرهنگ سیف رئیس وقت آن اداره همین جمله را که در زندان رشت شنیده بودم تکرار کرد و معلوم شد فقط کمونیست‌ها در زندان «اعلام گرسنگی» می‌کنند) وقتی اطاق خلوت شد به گوشه سلول خود پناه برده و به آن‌چه که گذشته بود فکر کردم و چون در خلال اظهارات رئیس شهربانی رشت اشاره به اتهام من شده بود سخت ناراحت شدم. تا پاسی از شب گذشته با افکار خسته‌کننده دست به گریبان بودم که افسر کشیک آمده و دستور داد که برای خروج از زندان خود را آماده کنم!

چون به محوطه اداری شهربانی وارد شدیم، فقط دو اطاق از تمام ساختمان با لامپ ضعیفی روشن و بقیه غرق در تاریکی بود. از اطاق اولی که خالی بود گذشته داخل اطاق دوم شدیم!

آقای... رئیس دایره اطلاعات با لبخندی که ظاهرا ناشی از تاثر بود مرا استقبال و دستش را به سویم دراز کرد. عکس‌العملی در قبال این تعارف مزورانه او ظاهر نکردم و مستقیما به طرف صندلی که کنار میزش بود رفته و نشستم. جزئیات صحبت‌های آن شب من و این مرد متفرعن بی‌سواد و عامی را در نظر ندارم و فقط به یاد دارم که نزدیک نیمه‌شب از پشت میز برخاست و چون فهمیدم که قصد خروج دارد تکلیف نهایی خود را از او خواستار شدم، بدون آن‌که به آن جوابی بدهد از جای کاغذی مقابل خود، حکم انتظار خدمتم را که از اداره متبوعه من صادر شده بود بیرون کشیده و در برابرم گذاشت!

گیج و خواب‌آلود، با نظر سطحی آن را خواندم. دلیل و علت انتظار خدمتم همان دلیل و علت مبتذل «مقتضیات اداری» بود! نمی‌دانستم با این حکم چه باید بکنم و نگاهی به آقای... نمودم.

قلم را در دوات فرو برده به دستم داد و گفت: «امشب فقط شما را خواستم که این حکم را رویت کنید ان‌شاءالله دو سه روز دیگر که کارهایم تا حدی سبک شد باز شما را خواهم خواست»!

ذیل صفحه را امضا کردم و تعجب‌آور آن‌که امضایی که زیر حکم مزبور کردم امضای دوران تحصیلی من بود که نمی‌دانم چگونه بعد از هشت سال که آن را ترک و امضای دیگری انتخاب نموده بودم به خاطرم رسید! با او از اطاق خارج شدم و در آخرین پله ساختمان به افسر نگهبان و یک پاسبان که در انتظار من بودند ملحق شدم. منتظر بودم که به طرف زندان رهنمایی‌ام کند لکن متعجبانه متوجه شدم مرا به دنبال آقای رئیس اطلاعات، به سوی حیاط‌خلوت مریض‌خانه می‌برند!

وقتی از درب کوچک چوبی عبور و داخل حیاط مزبور شدیم، با نگرانی فراوان به اطراف خود نظری انداختم. قبلا از آن‌چه که در زیر یکی از تیرهای چراغ برق انتهای حیاط دیدم چیزی نفهمیدم. در آن‌جا یک نیمکت چوبی، چند رشته طناب در کنار یک دسته شلاق سیمی و سایه چند پاسبان و شبح سفیدپوشی که چیزهایی در دست داشت دیده می‌شدند! وقتی به نزدیکی این بساط «زجر و شکنجه» رسیدیم چنان نگران و متوحش بودم که با وجود برودت هوا (که تا ساعتی قبل برف می‌باریده و مقداری بر سطح زمین دیده می‌شد) مع‌هذا عرق سراسر بدنم را فرا گرفته و چون شخصی که در جوار فر آشپزی قرار گرفته باشد، داغ و گرم بودم!

رئیس اطلاعات که تا آن وقت با شعف مشغول تماشای من بود به مدیر محبس گفت: «پس کو؟»

قبل از آن‌که او جوابی بدهد صدای ناله و ضجه کسی که با فشار چند پاسبان به داخل حیاط مریض‌خانه رانده می‌شد مرا متوجه آن قسمت کرد...

او گویا با دیدن تخته و شلاق چگونگی را دانسته بود زیرا قدرت حرکت از او سلب شده و ناچار کشان‌کشان او را به طرف بساط شیطانی پیش می‌آوردند.

او جوانی بود بسیار لاغر و «مردنی» کت نازکی به تن داشت و از شدت ترس و سرما صدای دندان‌هایش شنیده می‌شد، سخت می‌گریست و استرحام می‌نمود.

از دیدن این صحنه عجیب و باورنکردنی که صحت آن را با شرافت خود تضمین می‌کنم، چنان سست و بی‌حال شده بودم که پلک‌های چشمم به هم آمد و وقتی در اثر صدای اولین ضربه شلاق چشمانم را گشودم جوان بدبخت را به نیمکت بسته یافتم دو نفر پاسبان در طرفین او قرار گرفته و شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند.

او فریاد می‌کرد، استغاثه می‌نمود می‌گفت: «آقای رئیس تصدقت می‌روم، من که همه چیز را گفته‌ام به امیرالمومنین دیگر چیزی ندارم که بگویم، دیگر چه می‌خواهید بگویم، بفرمایید، به چشم می‌گویم، می‌گویم.» نمی‌دانم با چه حال و تا چه وقت من ناظر این صحنه وحشتناک، که نماینده درجه قساوت قلب یک فرد پست و خودسر بوده و یقین شما خوانندگان عزیز را هم متاثر کرده است، بوده‌ام؟ وقتی مرا به سلول خود رجعت دادند خسته و کوفته، با افکاری سخت متشنج روی پتو (که تنها بستر خواب من بود) افتادم و از تمام حوادث چندساعته و گفت و شنود، بیش از همه صدای ضجه زندانی مضروب و نصایح مشفقانه (!) افسر کشیک در گوشم باقی مانده بود که در بین راه مریض‌خانه تا سلولم مرتب‌ با دل‌سوزی ظاهری می‌گفت: «بله... بله آقا... باید حقیقت را اقرار کرد و الا ناچارند از آدم این‌طور اقرار بگیرند...»

منبع: فریدون جمشیدی، خواندنیها، سال یازدهم، شماره پنجاهم، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۲۹، صص ۶ و ۷.

رازیانه د
رومیس د
ارسال به تلگرام
برچسب ها: فریدون جمشیدی ، فرقه اشتراکی
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • گردشگری
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"