يکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ | Sunday, 28 February 2021
  • ارتباط با انتخاب
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیک
  • |
  • نظرسنجی
يکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ | Sunday, 28 February 2021
  • صفحه نخست
  • اخبار انتخابات ۱۴۰۰
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • آی تی و فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
جستجو
ویدئو جدیدترین اخبار پربیننده ترین
لایو خبر عکس خواندنی ها اخبار ویژه
  • صفحه نخست
  • اخبار انتخابات ۱۴۰۰
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • آی تی و فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • ارتباط با انتخاب
  • پیوندها
  • آب و هوا
  • اوقات شرعی
  • مجله الکترونیک
  • نظرسنجی
  • آرشیو
ویدیو / همتی: برای رمزارزها صرافی‌هایی مشخص می‌کنیم

ویدیو / همتی: برای رمزارزها صرافی‌هایی مشخص می‌کنیم

تماشا کنید: محتوای نامه خاتمی چیست؟ / نامه خاتمی به رهبر انقلاب؛ مرور همه آنچه تاکنون از این دستخط می دانیم

تماشا کنید: محتوای نامه خاتمی چیست؟ / نامه خاتمی به رهبر انقلاب؛ مرور همه آنچه تاکنون از این دستخط می دانیم

ویدیو / چرا لورنس عربستان قهرمان نبود؟ + زیرنویس فارسی

ویدیو / چرا لورنس عربستان قهرمان نبود؟ + زیرنویس فارسی

ویدیو / مشکلات حذف دفترچه‌های بیمه / مردم: هزینه‌ها را آزاد حساب می‌کنند

ویدیو / مشکلات حذف دفترچه‌های بیمه / مردم: هزینه‌ها را آزاد حساب می‌کنند

ویدیو / رونمایی از مجسمه طلای ترامپ در کنفرانس محافظه‌کاران

ویدیو / رونمایی از مجسمه طلای ترامپ در کنفرانس محافظه‌کاران

ویدیو /  از کره شمالی تا روسیه با واگن دستی!

ویدیو / از کره شمالی تا روسیه با واگن دستی!

کد خبر: ۵۹۸۶۷۵
تاریخ انتشار: ۳۸ : ۲۰ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۹
تاریخ >> داخلی
پ
یادداشت‌های یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۸؛

جوان بدبخت را به نیمکت بسته... شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند

انتهای حیاط... یک نیمکت چوبی، چند رشته طناب در کنار یک دسته شلاق سیمی و سایه چند پاسبان و شبح سفیدپوشی که چیزهایی در دست داشت دیده می‌شدند! وقتی به نزدیکی این بساط «زجر و شکنجه» رسیدیم چنان نگران و متوحش بودم که با وجود برودت هوا... عرق سراسر بدنم را فرا گرفت...! صدای ناله و ضجه کسی که با فشار چند پاسبان به داخل حیاط مریض‌خانه رانده می‌شد مرا متوجه آن قسمت کرد... کشان‌کشان او را به طرف بساط شیطانی پیش می‌آوردند... از دیدن این صحنه عجیب و باورنکردنی... چنان سست و بی‌حال شده بودم که پلک‌های چشمم به هم آمد و وقتی در اثر صدای اولین ضربه شلاق چشمانم را گشودم جوان بدبخت را به نیمکت بسته یافتم دو نفر پاسبان در طرفین او قرار گرفته و شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقتی رئیس دایره اطلاعات شهربانی رشت که شخصا مرا تا اطاق رئیس زندان بدرقه می‌کرد به او گفت: «دیگر سری تکمیل شد»، دانستم که تنها نیستم! اطلاع به این مطلب بیش‌تر نگرانم نمود، زیرا حدس زدم باید موضوع قابل توجهی باشد که عده‌ای بازداشت و تحت تعقیب قرار گرفته‌اند.

اولین شب زندان را به چنان صعوبت و دشواری سپری و به روز رسانیدم که شرحش اکنون به کلی برای من غیرمقدور است و چون مدت‌ها بود که از شهر رشت دور و در قصبات دوردست زندگی می‌نمودم لذا نه شنیده و نه می‌توانستم حدس بزنم که عده بازداشت‌شده از چه طبقه مردمی هستند و چطور من که نفر آخر این «سری» نامیده شده بودم، ندانسته و غایبانه «عضو افتخاری» آن شده‌ام!

طرز رفتار پاسبان‌های محافظ زندان که بدون استثنا همه مرا می‌شناختند و در اثر شغل اداری گاه به گاه با من تماس داشتند در همان ساعات اولیه ورود به زندان مرا متوجه وخامت وضع من نمود و به خوبی استنباط کردم که آن‌ها سخت از من گوشه می‌گیرند و همدیگر را از مواجهه با من برحذر می‌دارند!

در قیافه بعضی از آن‌ها به قدری عصبانیت و بغض و کینه نسبت به خود مشاهده می‌کردم که به راستی میل داشتم دیوانه‌وار فریاد کشیده سبب این همه عداوت بی‌جهت را از آن‌ها استعلام نمایم! لکن نگاه آن‌ها به قدری تند و زننده و حقارت‌آمیز بود که قدرت تکلم را از من سلب می‌کرد.

البته بعدها فهمیدم که تلقین اولیای شهربانی رشت و دادن نسبت‌های ناروا، حس بدبینی‌ این اشخاص بی‌اطلاع را بر علیه من و دیگر متهمین سیاسی تحریک نموده بود!

باری با آن‌که به من وعده داده بودند که در اولین ساعت روز بعد، به وضعیتم رسیدگی و تکلیفم را معین کنند، مع‌هذا نه فردا و نه تا هشت روز بعد از شب کذایی، کسی به سراغم نیامد و رفتار پاسبان‌ها هم روز به روز زننده‌تر شده و کار به جایی رسید که حتی به سوالات عادی و جزئی من هم جوابی نمی‌دادند! در آن وقت آقای یاور شاپور مختاری (که گویا اکنون به درجه سرتیپی ارتقا یافته‌اند) رئیس شهربانی رشت بود و با آن‌که هر روز از مقابل اطاقم گذشته و به اطاق افسر نگهبان رفت و آمد می‌کرد و با من هم مختصر آشنایی داشت با این ترتیب هر وقت تقاضای یک دقیقه توقف و خواهش استماع اظهاراتم را می‌کردم به تندی پاسخ می‌داد: «کار شما با دایره اطلاعات است به رئیس آن دایره اظهارات خود را خود را بکنید.» رئیس دایره نام‌برده را که مردی سفاک و بی‌رحم... بود همه گیلانی‌ها می‌شناسند و چون سال‌هاست که مرده و من هم طبق مَثَل معروف «لگد به مرده زدن را خلاف جوانمردی می‌دانم» لذا از ذکر نام و فجایع او خودداری می‌کنم.

به رئیس شهربانی در جمله کوتاهی حالی کردم که رئیس اطلاعاتش اگر تا ظهر روز نهم حبسم مرا احضار نکند و جرمم را به من نگوید، با امتناع از خوردن غذا خود را تلف خواهم کرد!

اثر این گفته در قیافه رئیس شهربانی چنان عجیب و غیرمنتظره بود که واقعا موجب پریشانی و ناراحتی من شد. او که یک قدم به طرف پله‌ها برداشته بود، ناگهان بازایستاد، نگاهی سخت به سراپای من انداخته با تمسخر گفت: «بله..؟ مرا به نخوردن غذا تهدید می‌کنی؟» بعد به رئیس زندان خطاب کرده دستور داد: «در دفتر وقایع بنویس که این زندانی مرا به آخرین حربه کمونیست‌ها تهدید نموده است. مراتب را به رئیس اطلاعات هم بگو..»!

(در اداره سیاسی شهربانی کل سرهنگ سیف رئیس وقت آن اداره همین جمله را که در زندان رشت شنیده بودم تکرار کرد و معلوم شد فقط کمونیست‌ها در زندان «اعلام گرسنگی» می‌کنند) وقتی اطاق خلوت شد به گوشه سلول خود پناه برده و به آن‌چه که گذشته بود فکر کردم و چون در خلال اظهارات رئیس شهربانی رشت اشاره به اتهام من شده بود سخت ناراحت شدم. تا پاسی از شب گذشته با افکار خسته‌کننده دست به گریبان بودم که افسر کشیک آمده و دستور داد که برای خروج از زندان خود را آماده کنم!

چون به محوطه اداری شهربانی وارد شدیم، فقط دو اطاق از تمام ساختمان با لامپ ضعیفی روشن و بقیه غرق در تاریکی بود. از اطاق اولی که خالی بود گذشته داخل اطاق دوم شدیم!

آقای... رئیس دایره اطلاعات با لبخندی که ظاهرا ناشی از تاثر بود مرا استقبال و دستش را به سویم دراز کرد. عکس‌العملی در قبال این تعارف مزورانه او ظاهر نکردم و مستقیما به طرف صندلی که کنار میزش بود رفته و نشستم. جزئیات صحبت‌های آن شب من و این مرد متفرعن بی‌سواد و عامی را در نظر ندارم و فقط به یاد دارم که نزدیک نیمه‌شب از پشت میز برخاست و چون فهمیدم که قصد خروج دارد تکلیف نهایی خود را از او خواستار شدم، بدون آن‌که به آن جوابی بدهد از جای کاغذی مقابل خود، حکم انتظار خدمتم را که از اداره متبوعه من صادر شده بود بیرون کشیده و در برابرم گذاشت!

گیج و خواب‌آلود، با نظر سطحی آن را خواندم. دلیل و علت انتظار خدمتم همان دلیل و علت مبتذل «مقتضیات اداری» بود! نمی‌دانستم با این حکم چه باید بکنم و نگاهی به آقای... نمودم.

قلم را در دوات فرو برده به دستم داد و گفت: «امشب فقط شما را خواستم که این حکم را رویت کنید ان‌شاءالله دو سه روز دیگر که کارهایم تا حدی سبک شد باز شما را خواهم خواست»!

ذیل صفحه را امضا کردم و تعجب‌آور آن‌که امضایی که زیر حکم مزبور کردم امضای دوران تحصیلی من بود که نمی‌دانم چگونه بعد از هشت سال که آن را ترک و امضای دیگری انتخاب نموده بودم به خاطرم رسید! با او از اطاق خارج شدم و در آخرین پله ساختمان به افسر نگهبان و یک پاسبان که در انتظار من بودند ملحق شدم. منتظر بودم که به طرف زندان رهنمایی‌ام کند لکن متعجبانه متوجه شدم مرا به دنبال آقای رئیس اطلاعات، به سوی حیاط‌خلوت مریض‌خانه می‌برند!

وقتی از درب کوچک چوبی عبور و داخل حیاط مزبور شدیم، با نگرانی فراوان به اطراف خود نظری انداختم. قبلا از آن‌چه که در زیر یکی از تیرهای چراغ برق انتهای حیاط دیدم چیزی نفهمیدم. در آن‌جا یک نیمکت چوبی، چند رشته طناب در کنار یک دسته شلاق سیمی و سایه چند پاسبان و شبح سفیدپوشی که چیزهایی در دست داشت دیده می‌شدند! وقتی به نزدیکی این بساط «زجر و شکنجه» رسیدیم چنان نگران و متوحش بودم که با وجود برودت هوا (که تا ساعتی قبل برف می‌باریده و مقداری بر سطح زمین دیده می‌شد) مع‌هذا عرق سراسر بدنم را فرا گرفته و چون شخصی که در جوار فر آشپزی قرار گرفته باشد، داغ و گرم بودم!

رئیس اطلاعات که تا آن وقت با شعف مشغول تماشای من بود به مدیر محبس گفت: «پس کو؟»

قبل از آن‌که او جوابی بدهد صدای ناله و ضجه کسی که با فشار چند پاسبان به داخل حیاط مریض‌خانه رانده می‌شد مرا متوجه آن قسمت کرد...

او گویا با دیدن تخته و شلاق چگونگی را دانسته بود زیرا قدرت حرکت از او سلب شده و ناچار کشان‌کشان او را به طرف بساط شیطانی پیش می‌آوردند.

او جوانی بود بسیار لاغر و «مردنی» کت نازکی به تن داشت و از شدت ترس و سرما صدای دندان‌هایش شنیده می‌شد، سخت می‌گریست و استرحام می‌نمود.

از دیدن این صحنه عجیب و باورنکردنی که صحت آن را با شرافت خود تضمین می‌کنم، چنان سست و بی‌حال شده بودم که پلک‌های چشمم به هم آمد و وقتی در اثر صدای اولین ضربه شلاق چشمانم را گشودم جوان بدبخت را به نیمکت بسته یافتم دو نفر پاسبان در طرفین او قرار گرفته و شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند.

او فریاد می‌کرد، استغاثه می‌نمود می‌گفت: «آقای رئیس تصدقت می‌روم، من که همه چیز را گفته‌ام به امیرالمومنین دیگر چیزی ندارم که بگویم، دیگر چه می‌خواهید بگویم، بفرمایید، به چشم می‌گویم، می‌گویم.» نمی‌دانم با چه حال و تا چه وقت من ناظر این صحنه وحشتناک، که نماینده درجه قساوت قلب یک فرد پست و خودسر بوده و یقین شما خوانندگان عزیز را هم متاثر کرده است، بوده‌ام؟ وقتی مرا به سلول خود رجعت دادند خسته و کوفته، با افکاری سخت متشنج روی پتو (که تنها بستر خواب من بود) افتادم و از تمام حوادث چندساعته و گفت و شنود، بیش از همه صدای ضجه زندانی مضروب و نصایح مشفقانه (!) افسر کشیک در گوشم باقی مانده بود که در بین راه مریض‌خانه تا سلولم مرتب‌ با دل‌سوزی ظاهری می‌گفت: «بله... بله آقا... باید حقیقت را اقرار کرد و الا ناچارند از آدم این‌طور اقرار بگیرند...»

منبع: فریدون جمشیدی، خواندنیها، سال یازدهم، شماره پنجاهم، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۲۹، صص ۶ و ۷.

لینک کوتاه
بیشتر بخوانید

تمارضِ داداشِ تقی‌زاده برای داشتن چراغِ پریموس در زندان قصر

چرا گروه ۵۳ نفر دکتر ارانی را بایکوت کردند؟!

ماجرای مرده‌ای که در زندان قصر زنده شد!

تیرباران جهانسوز، مترجمِ کتاب نبرد من، به جرم فاشیست بودن!

فرخی [یزدی] مصمم بود که با نخوردن غذا خود را تلف کند!

ماجرای وارث امپراطوری روسیه در زندان قصر

زندانی مرموزی که اشتباهی جای ایرج اسکندری دستگیر کرده بودند!

ارسال به تلگرام
برچسب ها: فریدون جمشیدی ، فرقه اشتراکی
بازید از صفحه اول ارسال به دوستان نسخه چاپی
گزارش خطا
0
وب گردی
کدام بسته اینترنتی بهتر است؟!

کدام بسته اینترنتی بهتر است؟!

 تصاویر حیرت‌انگیز ناسا از «مریخ»

تصاویر حیرت‌انگیز ناسا از «مریخ»

 نکات جالبی که درباره مغز نمی‌دانید

نکات جالبی که درباره مغز نمی‌دانید

 گریم جالب طناز طباطبایی در فیلمی که هشت سال توقیف بود

گریم جالب طناز طباطبایی در فیلمی که هشت سال توقیف بود

 قدیمی‌ترین عکس هوایی تهران!

قدیمی‌ترین عکس هوایی تهران!

 ۸ عادت سمی که شما را از شادی محروم می کنند

۸ عادت سمی که شما را از شادی محروم می کنند

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر:
تصاویر
۱/۴
۱/۴
تصاویر: نمایشگاه عروسک های ماه پیشانی

تصاویر: نمایشگاه عروسک های ماه پیشانی

۲/۴
تصاویر: حال و هوای بازار تبریز در وضعیت زرد کرونایی‎

تصاویر: حال و هوای بازار تبریز در وضعیت زرد کرونایی‎

۳/۴
تصاویر: آتش سوزی انبار پنبه در مولوی

تصاویر: آتش سوزی انبار پنبه در مولوی

۴/۴
تصاویر: دیدار وزیر امور خارجه عراق با ظریف

تصاویر: دیدار وزیر امور خارجه عراق با ظریف

ببینید!

ویدیو / رئیس فدراسیون والیبال: سرمربی تیم ملی فقط به شرط برگزاری المپیک در تیم خواهد ماند!

تماشا کنید: شورش جوانان اصولگرا / آیا نسل جدید اصولگرایان بازی بزرگان جریان شان را در ۱۴۰۰ بهم می‌زنند؟

تماشا کنید: بازگشت به ریل / از پیغام و پسغام های ایران و امریکا تا آزادسازی منابع مالی تهران و توافق ایران-آژانس

ویدیو / چرا نباید از عوارض واکسن کرونا نگران باشیم؟ + زیرنویس فارسی

ویدیو / خودروها مدفون شده در برف سنگین روسیه

ویدیو / گل رضاییان بهترین ضربه آزاد لیگ قهرمانان آسیا شد

ویدیو / آخرین مجسمه دیکتاتور اسپانیا زنجیر به گردن از میان مردم رفت

آرشیو
پربازدیدها
روز هفته ماه سال

ابطال گواهی فوت ۹ خدمه سانچی

بایدن: پیام حمله هوایی برای ایران این بود که اعمال‌تان بی پاسخ نخواهد ماند

تیزر تبلیغاتی سعیدمحمد: «نگهت آتشین، سخنت دلنشین»

قیمت طلا و سکه، امروز ۹ اسفند ۹۹

جسد دستیار کارلوس کی‌روش در خانه اش پیدا شد

بایدن و این همه تعلل برای بازگشت به برجام؛ چرا؟! / در سر آنتونی بلینکن و رابرت مالی چه می گذرد؟

عزیزی‌خادم رییس فدراسیون فوتبال شد

توضیح دفتر خاتمی درباره خبر نامه‌ ‌به رهبری: آنچه درباره محتوای نامه بیان می‌شود، حدسیات و گمانه‌زنی‌ است

یک مقام ارشد امنیت ملی آمریکا: رفع تحریم های ایران قطعا در راه است

افشای پیشنهاد عجیب ترامپ به رهبر کره شمالی در هانوی: اگر بخواهی می‌توانم تو را در عرض دو ساعت با هواپیمای اختصاصی رئیس جمهور آمریکا به کشورت برسانم

ابطال گواهی فوت ۹ خدمه سانچی

علم الهدی: متاسفانه زن و همسر در خانه همدیگر را با اسم کوچک صدا می‌زنند / تفاهم دولتمردان ما با آژانس خلاف قانون است؛ شما که گفتید ما حقوقدان هستیم و سرهنگ نیستیم

بایدن: پیام حمله هوایی برای ایران این بود که اعمال‌تان بی پاسخ نخواهد ماند

مردی که سلطان عمان، آرزویش را داشت / میانه روها و اصلاح‌طلبان تعهد محضری دهند که «برجام» به نام و کام اصولگرایان باشد / حضرات اصولگرا! یقه ملت را رها کنید و معیشت‌ را به گروگان نگیرید

خطوط قرمز بایدن درباره ایران کدام است؟ / چرا واکنش بایدن به حمله اربیل، به کلی متفاوت از ترامپ بود؟

سهمیه بنزین وانت‌ بارها تغییر کرد

بازار خودرو سکته کرد / پژو ۲۰۶ تا ۵۲ میلیون، سمند ۱۴ میلیون، پژو ۴۰۵ تا ۱۵ میلیون و تیبا ۲۶ میلیون ارزان شد / پراید ۹۰ میلیونی هم خریدار ندارد

جو بایدن پیروز انتخابات معرفی شد / فاکس نیوز، آسوشیتدپرس، سی ان ان و ان بی سی این خبر را اعلام کرده اند / بیانیه ترامپ: نتیجه انتخابات هنوز قطعی نشده / پیشنهاد داماد ترامپ به او برای پذیرش شکست

استفتاء مهم ایت الله سیستانی در باره مراسم عزاداری امام حسین (ع)

ترامپ: ایران اگر کرم بریزد بلایی سرش می آوریم که تا حالا سابقه نداشته!

دانش‌آموز ممتاز تهرانی بعد از کنکور خودکشی کرد

جدول غیررسمی افزایش حقوق بازنشستگان کشوری و لشکری / افزایش ۳۰ تا ۷۰ درصدی حقوق ها

مدیرعامل سایپا: خیال همه را از پراید راحت کردیم

ویدیو/ کتک زدن یک زن افغانستانی توسط مامور نیروی انتظامی

خواندنی ها
سنجشگر هوشمندی که خوابتان را ردیابی می‌کند

سنجشگر هوشمندی که خوابتان را ردیابی می‌کند

پیرسینگ بینی باعث پیوند کبد شد!

پیرسینگ بینی باعث پیوند کبد شد!

بینایی سنجی هوشمند در خانه+تصاویر

بینایی سنجی هوشمند در خانه+تصاویر

مبادله پایاپای پیتزا در برابر یک پرس غذای خانگی

مبادله پایاپای پیتزا در برابر یک پرس غذای خانگی

آخرین اخبار مهمترین عناوین روز

همسریابی در فضای مجازی؛ مجوزهای قلابی برای کلاهبرداری از مردم

در جریان احضار سفیر ترکیه در تهران به وزارت خارجه چه گذشت؟

ویدیو / همتی: برای رمزارزها صرافی‌هایی مشخص می‌کنیم

بهبودی کودک دو ساله مبتلا به کرونا در گیلان

تماشا کنید: محتوای نامه خاتمی چیست؟ / نامه خاتمی به رهبر انقلاب؛ مرور همه آنچه تاکنون از این دستخط می دانیم

اعضای پنج کمیته نهاد اجماع‌ساز اصلاح‌طلبان انتخاب شدند

مصوبه مجلس: وزارت دفاع مجاز به استفاده از سهمیه نفت خام و میعانات گازی شد

بازرسی های آژانس از ایران حدود ۳۰ درصد کاهش می یابد / ۱۲۰ کیلوگرم اورنیوم غنی شده بیست درصد در طول یک سال تولید خواهد شد

استاندار خوزستان: ۱۲ درصد تست‌های کرونای انجام‌شده در کشور مربوط به این استان است / وضعیت بیماران بستری در بیمارستان‌ها در حال کنترل است

در جریان احضار سفیر ترکیه در تهران به وزارت خارجه چه گذشت؟

تماشا کنید: محتوای نامه خاتمی چیست؟ / نامه خاتمی به رهبر انقلاب؛ مرور همه آنچه تاکنون از این دستخط می دانیم

بازرسی های آژانس از ایران حدود ۳۰ درصد کاهش می یابد / ۱۲۰ کیلوگرم اورنیوم غنی شده بیست درصد در طول یک سال تولید خواهد شد

تخت روانچی: ایران تمایلی به اقدامات تحریک آمیز غلیه آمریکا ندارد

کاخ‌سفید: روش‌های موثرتر از تحریم علیه بن‌سلمان وجود دارد / همچنان قصد داریم تا عربستان را درباره مشارکت ولیعهد در قتل خاشقچی بازخواست کنیم

ضمانت‌نامه وام ۱.۲ میلیارد یورویی روسیه برای نیروگاه سیریک امروز صادر شد

انسولین باز هم کمیاب شد / یک کارشناس دارو: اصل این ماجرا به توافق نرسیدن شرکت ها بر سر قیمت است

سخنگوی ستاد کرونا: فاز سوم تست انسانی واکسن پاستور از ۲ هفته دیگر آغاز می شود / از فروردین ۱۴۰۰، ماهانه ۴ میلیون دوز از این واکسن به دستمان می رسد

مصباحی‌مقدم: صحبتی درمورد لاریجانی در شورای وحدت نشده / رئیسی کاندیدا شود قطعا کاندیدای جامعه روحانیت خواهد بود

تلفات جاده‌ای ماهانه جان ۷۰ تهرانی را می‌گیرد / نیمی از مردم تهران روزانه ۱۵۰ دقیقه در ترافیک به سر می برند

پرویز فتاح: نامزد ریاست جمهوری ۱۴۰۰ نمی‌شوم

سفیر ترکیه به وزارت خارجه ایران احضار شد

فارن افرز: چرا نفع اسرائیل و عربستان در خصومت ایران و آمریکاست؟

روسیه: نشست شورای حکام فردا شروع می‌شود؛ این می‌تواند تحولات بعدی پیرامون ایران را از قبل تعیین کند

تولیت مسجد جمکران: صداوسیما آنقدر که برای ورزش وقت می‌گذارد برای امام زمان وقت نمی‌گذارد

شهادت دومین مامور پلس پس از حمله مسلحانه فردی ناشناس در دره‌شهر ایلام

ارزش سهام عدالت، امروز ۱۰ اسفند ۹۹

شاخص کل بورس، امروز ۱۰ اسفند ۹۹

زاکانی: رییسی و قالیباف با هم رقابت نمی‌کنند / هرکس امکان پیروزی داشته باشد، وارد رقابت خواهد شد

قیمت سکه پارسیان، امروز ۱۰ اسفند ۹۹

وضعیت جاده‌ها و راه ها، امروز ۱۰ اسفند ۹۹ / ممنوعیت تردد در آزادراه تهران-شما‌ل و جاده چالوس

وضعیت آب و هوا، امروز ۱۰ اسفند ۹۹ / ورود دو سامانه بارشی جدید به کشور

قیمت دلار و یورو در بازار آزاد، امروز ۱۰ اسفند ۹۹

قیمت طلا و سکه، امروز ۱۰ اسفند ۹۹

مخالفت مجمع با بازگرداندن لوایح FATF به مجلس برای بررسی بیشتر؟ / ابراز بی‌اطلاعی مجید انصاری در مورد زمان بررسی لوایح در صحن مجمع تشخیص

مقام روسی: واکسن «اسپوتنیک وی» در برابر گونه های جهش یافته کرونای انگلیسی و آفریقای جنوبی مقاوم است

سخنگوی ستاد کرونا: تحقق سفرهای نوروزی قابل پیش بینی نیست / به دو هفته آینده بستگی دارد

حنان العتر، زن مصری: چند ماه پیش از مرگ جمال خاشقجی، با او ازدواج کرده بودم / دنبال دریافت گواهی هستم تا ازدواجمان در آمریکا به رسمیت شناخته شود

مصوبه مجلس: رده های بسیج و موزه های دفاع مقدس از پرداخت حق انشعاب آب و فاضلاب، برق، گاز و عوارض شهرداری معاف هستند

ویدیو / چرا لورنس عربستان قهرمان نبود؟ + زیرنویس فارسی

آرشیو
وبگردی

کشف جسد ۲جوان در جنگل النگدره گرگان

نه، آقای حسینی، شترسواری دولا دولا نمی‌شود

دردِ دل‌های مهوش وقاری، درباره بستری شدن محسن قاضی‌مرادی

9 جراحی عجیب برای شبیه شدن به ایوانکا ترامپ + عکس

حمایت محسن چاوشی از شهاب حسینی

اولین واکنش امیرحسین صادقی پس از بستری شدن در بیمارستان/عکس

جانی دپ ۵۰تا می‌خواهد امبر هرد ۱۰۰تا!

ورزشکاری که هزینه خوراکش ماهی 10 میلیون است

عکس گیر کردن یک بچه شیرازی در ماشین لباسشویی

پلیس: ۵۰هزار فندک مستهجن در تهران پیدا شد

پاسخ جالب خانم بازیگر به سوال جنسیت‌زده مجری

ماجرای ازدواج پیمان قاسم خانی و میترا ابراهیمی؛فرزند فروغ سبب خیر شد

  • صفحه نخست
  • اخبار انتخابات ۱۴۰۰
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • آی تی و فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"
کد خبر: ۵۹۸۶۷۵
تاریخ انتشار: ۳۸ : ۲۰ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۹
تاریخ >> داخلی
پ
یادداشت‌های یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۸؛

جوان بدبخت را به نیمکت بسته... شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند

انتهای حیاط... یک نیمکت چوبی، چند رشته طناب در کنار یک دسته شلاق سیمی و سایه چند پاسبان و شبح سفیدپوشی که چیزهایی در دست داشت دیده می‌شدند! وقتی به نزدیکی این بساط «زجر و شکنجه» رسیدیم چنان نگران و متوحش بودم که با وجود برودت هوا... عرق سراسر بدنم را فرا گرفت...! صدای ناله و ضجه کسی که با فشار چند پاسبان به داخل حیاط مریض‌خانه رانده می‌شد مرا متوجه آن قسمت کرد... کشان‌کشان او را به طرف بساط شیطانی پیش می‌آوردند... از دیدن این صحنه عجیب و باورنکردنی... چنان سست و بی‌حال شده بودم که پلک‌های چشمم به هم آمد و وقتی در اثر صدای اولین ضربه شلاق چشمانم را گشودم جوان بدبخت را به نیمکت بسته یافتم دو نفر پاسبان در طرفین او قرار گرفته و شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقتی رئیس دایره اطلاعات شهربانی رشت که شخصا مرا تا اطاق رئیس زندان بدرقه می‌کرد به او گفت: «دیگر سری تکمیل شد»، دانستم که تنها نیستم! اطلاع به این مطلب بیش‌تر نگرانم نمود، زیرا حدس زدم باید موضوع قابل توجهی باشد که عده‌ای بازداشت و تحت تعقیب قرار گرفته‌اند.

اولین شب زندان را به چنان صعوبت و دشواری سپری و به روز رسانیدم که شرحش اکنون به کلی برای من غیرمقدور است و چون مدت‌ها بود که از شهر رشت دور و در قصبات دوردست زندگی می‌نمودم لذا نه شنیده و نه می‌توانستم حدس بزنم که عده بازداشت‌شده از چه طبقه مردمی هستند و چطور من که نفر آخر این «سری» نامیده شده بودم، ندانسته و غایبانه «عضو افتخاری» آن شده‌ام!

طرز رفتار پاسبان‌های محافظ زندان که بدون استثنا همه مرا می‌شناختند و در اثر شغل اداری گاه به گاه با من تماس داشتند در همان ساعات اولیه ورود به زندان مرا متوجه وخامت وضع من نمود و به خوبی استنباط کردم که آن‌ها سخت از من گوشه می‌گیرند و همدیگر را از مواجهه با من برحذر می‌دارند!

در قیافه بعضی از آن‌ها به قدری عصبانیت و بغض و کینه نسبت به خود مشاهده می‌کردم که به راستی میل داشتم دیوانه‌وار فریاد کشیده سبب این همه عداوت بی‌جهت را از آن‌ها استعلام نمایم! لکن نگاه آن‌ها به قدری تند و زننده و حقارت‌آمیز بود که قدرت تکلم را از من سلب می‌کرد.

البته بعدها فهمیدم که تلقین اولیای شهربانی رشت و دادن نسبت‌های ناروا، حس بدبینی‌ این اشخاص بی‌اطلاع را بر علیه من و دیگر متهمین سیاسی تحریک نموده بود!

باری با آن‌که به من وعده داده بودند که در اولین ساعت روز بعد، به وضعیتم رسیدگی و تکلیفم را معین کنند، مع‌هذا نه فردا و نه تا هشت روز بعد از شب کذایی، کسی به سراغم نیامد و رفتار پاسبان‌ها هم روز به روز زننده‌تر شده و کار به جایی رسید که حتی به سوالات عادی و جزئی من هم جوابی نمی‌دادند! در آن وقت آقای یاور شاپور مختاری (که گویا اکنون به درجه سرتیپی ارتقا یافته‌اند) رئیس شهربانی رشت بود و با آن‌که هر روز از مقابل اطاقم گذشته و به اطاق افسر نگهبان رفت و آمد می‌کرد و با من هم مختصر آشنایی داشت با این ترتیب هر وقت تقاضای یک دقیقه توقف و خواهش استماع اظهاراتم را می‌کردم به تندی پاسخ می‌داد: «کار شما با دایره اطلاعات است به رئیس آن دایره اظهارات خود را خود را بکنید.» رئیس دایره نام‌برده را که مردی سفاک و بی‌رحم... بود همه گیلانی‌ها می‌شناسند و چون سال‌هاست که مرده و من هم طبق مَثَل معروف «لگد به مرده زدن را خلاف جوانمردی می‌دانم» لذا از ذکر نام و فجایع او خودداری می‌کنم.

به رئیس شهربانی در جمله کوتاهی حالی کردم که رئیس اطلاعاتش اگر تا ظهر روز نهم حبسم مرا احضار نکند و جرمم را به من نگوید، با امتناع از خوردن غذا خود را تلف خواهم کرد!

اثر این گفته در قیافه رئیس شهربانی چنان عجیب و غیرمنتظره بود که واقعا موجب پریشانی و ناراحتی من شد. او که یک قدم به طرف پله‌ها برداشته بود، ناگهان بازایستاد، نگاهی سخت به سراپای من انداخته با تمسخر گفت: «بله..؟ مرا به نخوردن غذا تهدید می‌کنی؟» بعد به رئیس زندان خطاب کرده دستور داد: «در دفتر وقایع بنویس که این زندانی مرا به آخرین حربه کمونیست‌ها تهدید نموده است. مراتب را به رئیس اطلاعات هم بگو..»!

(در اداره سیاسی شهربانی کل سرهنگ سیف رئیس وقت آن اداره همین جمله را که در زندان رشت شنیده بودم تکرار کرد و معلوم شد فقط کمونیست‌ها در زندان «اعلام گرسنگی» می‌کنند) وقتی اطاق خلوت شد به گوشه سلول خود پناه برده و به آن‌چه که گذشته بود فکر کردم و چون در خلال اظهارات رئیس شهربانی رشت اشاره به اتهام من شده بود سخت ناراحت شدم. تا پاسی از شب گذشته با افکار خسته‌کننده دست به گریبان بودم که افسر کشیک آمده و دستور داد که برای خروج از زندان خود را آماده کنم!

چون به محوطه اداری شهربانی وارد شدیم، فقط دو اطاق از تمام ساختمان با لامپ ضعیفی روشن و بقیه غرق در تاریکی بود. از اطاق اولی که خالی بود گذشته داخل اطاق دوم شدیم!

آقای... رئیس دایره اطلاعات با لبخندی که ظاهرا ناشی از تاثر بود مرا استقبال و دستش را به سویم دراز کرد. عکس‌العملی در قبال این تعارف مزورانه او ظاهر نکردم و مستقیما به طرف صندلی که کنار میزش بود رفته و نشستم. جزئیات صحبت‌های آن شب من و این مرد متفرعن بی‌سواد و عامی را در نظر ندارم و فقط به یاد دارم که نزدیک نیمه‌شب از پشت میز برخاست و چون فهمیدم که قصد خروج دارد تکلیف نهایی خود را از او خواستار شدم، بدون آن‌که به آن جوابی بدهد از جای کاغذی مقابل خود، حکم انتظار خدمتم را که از اداره متبوعه من صادر شده بود بیرون کشیده و در برابرم گذاشت!

گیج و خواب‌آلود، با نظر سطحی آن را خواندم. دلیل و علت انتظار خدمتم همان دلیل و علت مبتذل «مقتضیات اداری» بود! نمی‌دانستم با این حکم چه باید بکنم و نگاهی به آقای... نمودم.

قلم را در دوات فرو برده به دستم داد و گفت: «امشب فقط شما را خواستم که این حکم را رویت کنید ان‌شاءالله دو سه روز دیگر که کارهایم تا حدی سبک شد باز شما را خواهم خواست»!

ذیل صفحه را امضا کردم و تعجب‌آور آن‌که امضایی که زیر حکم مزبور کردم امضای دوران تحصیلی من بود که نمی‌دانم چگونه بعد از هشت سال که آن را ترک و امضای دیگری انتخاب نموده بودم به خاطرم رسید! با او از اطاق خارج شدم و در آخرین پله ساختمان به افسر نگهبان و یک پاسبان که در انتظار من بودند ملحق شدم. منتظر بودم که به طرف زندان رهنمایی‌ام کند لکن متعجبانه متوجه شدم مرا به دنبال آقای رئیس اطلاعات، به سوی حیاط‌خلوت مریض‌خانه می‌برند!

وقتی از درب کوچک چوبی عبور و داخل حیاط مزبور شدیم، با نگرانی فراوان به اطراف خود نظری انداختم. قبلا از آن‌چه که در زیر یکی از تیرهای چراغ برق انتهای حیاط دیدم چیزی نفهمیدم. در آن‌جا یک نیمکت چوبی، چند رشته طناب در کنار یک دسته شلاق سیمی و سایه چند پاسبان و شبح سفیدپوشی که چیزهایی در دست داشت دیده می‌شدند! وقتی به نزدیکی این بساط «زجر و شکنجه» رسیدیم چنان نگران و متوحش بودم که با وجود برودت هوا (که تا ساعتی قبل برف می‌باریده و مقداری بر سطح زمین دیده می‌شد) مع‌هذا عرق سراسر بدنم را فرا گرفته و چون شخصی که در جوار فر آشپزی قرار گرفته باشد، داغ و گرم بودم!

رئیس اطلاعات که تا آن وقت با شعف مشغول تماشای من بود به مدیر محبس گفت: «پس کو؟»

قبل از آن‌که او جوابی بدهد صدای ناله و ضجه کسی که با فشار چند پاسبان به داخل حیاط مریض‌خانه رانده می‌شد مرا متوجه آن قسمت کرد...

او گویا با دیدن تخته و شلاق چگونگی را دانسته بود زیرا قدرت حرکت از او سلب شده و ناچار کشان‌کشان او را به طرف بساط شیطانی پیش می‌آوردند.

او جوانی بود بسیار لاغر و «مردنی» کت نازکی به تن داشت و از شدت ترس و سرما صدای دندان‌هایش شنیده می‌شد، سخت می‌گریست و استرحام می‌نمود.

از دیدن این صحنه عجیب و باورنکردنی که صحت آن را با شرافت خود تضمین می‌کنم، چنان سست و بی‌حال شده بودم که پلک‌های چشمم به هم آمد و وقتی در اثر صدای اولین ضربه شلاق چشمانم را گشودم جوان بدبخت را به نیمکت بسته یافتم دو نفر پاسبان در طرفین او قرار گرفته و شلاق‌های سیمی را به پشت و کفل او می‌نواختند.

او فریاد می‌کرد، استغاثه می‌نمود می‌گفت: «آقای رئیس تصدقت می‌روم، من که همه چیز را گفته‌ام به امیرالمومنین دیگر چیزی ندارم که بگویم، دیگر چه می‌خواهید بگویم، بفرمایید، به چشم می‌گویم، می‌گویم.» نمی‌دانم با چه حال و تا چه وقت من ناظر این صحنه وحشتناک، که نماینده درجه قساوت قلب یک فرد پست و خودسر بوده و یقین شما خوانندگان عزیز را هم متاثر کرده است، بوده‌ام؟ وقتی مرا به سلول خود رجعت دادند خسته و کوفته، با افکاری سخت متشنج روی پتو (که تنها بستر خواب من بود) افتادم و از تمام حوادث چندساعته و گفت و شنود، بیش از همه صدای ضجه زندانی مضروب و نصایح مشفقانه (!) افسر کشیک در گوشم باقی مانده بود که در بین راه مریض‌خانه تا سلولم مرتب‌ با دل‌سوزی ظاهری می‌گفت: «بله... بله آقا... باید حقیقت را اقرار کرد و الا ناچارند از آدم این‌طور اقرار بگیرند...»

منبع: فریدون جمشیدی، خواندنیها، سال یازدهم، شماره پنجاهم، سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۲۹، صص ۶ و ۷.

رومیس د
رازیانه د
ارسال به تلگرام
برچسب ها: فریدون جمشیدی ، فرقه اشتراکی
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
رومیس د
رازیانه د
  • صفحه نخست
  • اخبار انتخابات ۱۴۰۰
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • آی تی و فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"