arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۹۹۹۵۵
تاریخ انتشار: ۴۷ : ۲۰ - ۱۹ بهمن ۱۳۹۹
به بهانه ساختِ فیلم تومیریس در قزاقستان؛ بخش ۲

ماساژت‌ها به روایت هرودوت (متن کامل)

آداب و رسوم و شیوه زندگی ماساگت‌ها همانندِ سکاهاست... هر مردی یک زن به عنوان همسر می‌گیرد، اما زنان به همگان تعلق دارند ــ یونانیان این رسم را به سکا‌ها نسبت می‌دهند، حال آن‌که این رسم نه به سکا‌ها بلکه به ماساگت‌ها تعلق دارد. هر مردِ ماساگت که زنی را بخواهد به جلوی کلبه او ترکشِ خود را می‌آویزد و با خیالی آسوده با او درمی‌آمیزد... آنان حد طول عمر خود را مشخص نمی‌کنند، بلکه هنگامی که مردی به نهایت پیری رسید همه نزدیکان او گرد می‌آیند و او را هم‌زمان با چند رأس حیوان قربانی می‌کنند، بعد گوشت‌ها را می‌پزند و با آن‌ها یک ضیافت ترتیب می‌دهند. این به نظر آنان نیک‌فرجام‌ترین زندگی برای هر انسان است..
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در بخش نخست این نوشتار علیرضا افشاری فیلم تومیریس (به انگلیسی: Tomyris) را، که سالِ ۲۰۱۹ در قزاقستان به نمایش درآمد، مورد نقد قرار داد و نوشت که نام این شخصیت (تومیریس) اگرچه تنها در کتاب «تواریخ» هرودوت یاد شده - چرایی تردید در مورد این روایت نیز در بخش نخست توضیح داده شد -، اما این فیلم درباره داستانِ نبرد کوروش و نیز شیوه زندگی ماساگت‌ها حتی به روایت هرودوت نیز وفادار نبوده است.

در این بخش متن کاملِ روایتِ هرودوت از داستان ماساگت‌ها و مرگ کوروش بزرگ - تاریخ هرودوت (جلد اول)، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، تهران: اساطیر، چاپ اول، ۱۳۸۹، ص ۲۰۴ ـ ۱۹۷. [آخرین بخشِ (از بندِ ۲۰۱ تا ۲۱۶) کتاب یکم (کلیو)]- تقدیمِ خوانندگان می‌شود تا خود درباره فیلم و سندیتِ شخصیت‌های آن داوری داشته باشند؛ و ببینیم آن‌چنان که ساتایف (کارگردان فیلم) می‌گوید فیلم بر پایه اثر هرودوت است و ایرانیان باید از او گله کنند؟!


کورش و ماساگت‌ها

وقتی کوروش بابل را نیز فرمان‌بردار خویش کرد، به فکر تسلط بر ماساگت‌ها [۱] افتاد. این قوم، که می‌گویند مردمانی دلیر با شماری فراوان هستند، در سمت خاور و بالای رود آراکس [۲] روبه‌روی ناحیه «ایسه‌دون»‌ها زندگی می‌کنند و گاه به آنان قوم سیت [۳] نیز می‌گویند. [۴]

آراکس [۵] رودی است که برخی معتقدند بزرگ‌تر از رود استروس [۶] و برخی گویند کوچک‌تر از آن است. می‌گویند جزایری بسیار و گاه بزرگ‌تر از جزیره لسبوس [۷] در این رودخانه است، که اهالی آن از ریشه بوته‌ها و درختان گوناگون تغذیه می‌کنند و میوه‌های رسیده را برای زمستان کنار می‌گذارند. نیز می‌گویند درختان دیگری می‌شناسند که میوه‌های‌شان آثار شگفت‌انگیزی دارد: وقتی ایشان دسته دسته آتشی می‌افروزند و دور آن می‌نشینند از این میوه‌ها در آتش می‌اندازند؛ این میوه‌ها هنگام سوختن بویی می‌پراکنند که مانند شراب مستی‌آورِ یونانیان آنان را سرمست می‌کند؛ و هرچه بیش‌تر می‌اندازند بیش‌تر مست می‌شوند تا سرانجام بلند می‌شوند و شروع به رقص و آواز می‌کنند. [۸] این بود خلاصه‌ای از زندگی ایشان که شنیده‌ام. برگردیم به رود آراکس، که از سرزمین ماتی‌ین‌ها سرچشمه می‌گیرد و مانند رود گوندس [۹] که گفتیم کوروش آن را به ۳۶۰ شاخه تقسیم کرد این رود نیز به چهل شاخه تقسیم می‌شود، که همگی به جز یکی در باتلاق‌ها و مرداب‌ها فرو می‌روند و می‌گویند مردمانی در آن‌جا‌ها سکونت دارند که ماهیِ خام می‌خورند و پوست خوک به تن می‌کنند. تنها همان یکی از شاخه‌های آراکس بدون مانع به دریای کاسپی‌ین [۱۰] می‌ریزد.

کاسپی‌ین دریایی بسته است که به هیچ دریای دیگری راه ندارد ــ، زیرا بقیه دریا‌ها که یونانیان در آن کشتی‌رانی می‌کنند تا ستون‌های هراکلس [۱۱] امتداد دارد و در آن‌جا آتلانتیک [۱۲] نامیده می‌شود و نیز دریای اریتره [۱۳] همگی در واقع فقط یک دریا هستند. [۱۴] کاسپی‌ین دریایی جداست که طی طول آن با قایق پارویی ۱۵ روز و بزرگ‌ترین عرض آن ۸ روز زمان می‌برد. دریای کاسپی‌ین از سوی باختر محدود است به کوه‌های قفقاز که درازترین و بلندترین رشته‌کوه‌های جهان است. [۱۵] اقوام متعدد و گوناگونی در دامنه‌های قفقاز زندگی می‌کنند، که خوراک بیش‌تر آنان میوه درختان وحشی جنگلی است. می‌گویند جنگل‌های آنان درختانی دارد که این مردم برگ آن‌ها را خرد می‌کندد و می‌خیسانند و با رنگی که به دست می‌آورند نقش حیوانات را بر پارچه‌های‌شان حک می‌کنند، و این رنگ‌ها و نقش‌ها چنان ثابت است که با شستن پاک نمی‌شود و به اندازه خود پارچه دوام دارد، گویی این نقش‌ها را با پارچه بافته‌اند؛ و نیز می‌گویند این مردم مانند جانوران در ملأعام جفت‌گیری می‌کنند.

پس، این دریا از سوی باختر به کوه‌های قفقاز محدود می‌شود، اما در سوی خاور آن دشت پهناوری قرار دارد که تا چشم کار می‌کند بی‌پایان است. [۱۶] بخش اعظم این دشت به ماساگت‌ها تعلق دارد که کوروش قصد حمله به آنان را داشت. دو تا از علل اصلی و متعدد حمله او این بودند که نخست می‌پنداشت به علت چگونگی زادن و زنده ماندن خویش از همه آدمیان برتر است؛ و دیگر پیروزی‌های پیاپی ارتش او بود که تاکنون هیچ ملتی [۱۷]نتوانسته بود در برابر آن ایستادگی کند.

باری در این زمان زنی پس از مرگ شوهر ملکه ماساگت‌ها شده بود که توموریس نام داشت. کوروش نخست سفیری نزد او فرستاد و از این ملکه خواستگاری کرد. اما توموریس به زیرکی دریافت که کوروش چندان خواهان خودِ او نیست بلکه چشم به قلمروی او دارد و از این رو، پیش‌نهاد را رد کرد. کوروش وقتی دید با تدبیر به مقصود نمی‌رسد آشکارا علیه ماساگت‌ها به لشکرکشی پرداخت و به سوی رود آراکس حرکت کرد و با ایجاد پل‌های قایقی برای عبور سپاه و ساختن تجهیزات دفاعی روی آن‌ها خواست از رود آراکس بگذرد.

هنگامی که مشغول این اقدامات بود پیکی از سوی توموریس این پیام را برایش آورد: «ای پادشاه مادها! دست از این کار‌ها بردار، چون معلوم نیست به سود تو باشند؛ به فرمان‌روایی بر اقوام خود بسنده کن و بگذار ما نیز بر قوم خود فرمان برانیم. اما تو اندرز مرا نشنیده خواهی گرفت و هر کار دلت بخواهد خواهی کرد. پس حال که قاطعانه تصمیم داری با ماساگت‌ها زورآزمایی کنی، اگر قصد داری در سرزمین ما بجنگی صبر کن تا ما به اندازه سه روز از کرانه رود دور شویم، یا اگر می‌خواهی در سرزمین خود با ما نبرد کنی همین کار را انجام بده [و به اندازه سه روز از ساحل عقب بنشین]». کورش پس از دریافت این پیام، بزرگان ایران را فراخواند و مجلسی ترتیب داد و پس از شرح وضعیت، نظر آنان را پرسید. نظر همگی آن بود که در خاک ایران منتظر توموریس و سپاهش بمانند.

اما یک نفر از این بزرگان با این توصیه موافق نبود و نظری معکوس داشت و او، کرزوس پادشاه پیشین لودیان بود که به کوروش گفت [۱۸]: «سرور من، چون چنان‌که پیش‌تر گفتم [۱۹] زئوس مرا غلام تو ساخته است، وظیفه دارم اگر خطری تو را تهدید کند حداکثر کوشش خود را انجام دهم تا آن را از تو دور سازم، به ویژه که خود از سرنوشتِ شوم خویش درس بزرگی گرفته‌ام. اگر باور داری که خود زندگی جاودان داری و بر سپاهی جاوید فرمان می‌رانی من سخنی ندارم، چون بیانِ اندیشه‌ام سودی ندارد؛ اما اگر می‌پذیری که تو هم انسانی و بر مشتی آدمی‌زادِ فانی فرمان می‌رانی پس اجازه بده نخست بگویم که زندگی آدمی به‌سان چرخ گردنده‌ای است که هیچ‌گاه همیشه بر فراز نیست. پس من نظری وارونه رأی رایزنان تو دارم. اگر بپذیریم در خاک خود منتظر دشمن باشیم این خطر وجود دارد که در صورت شکست، تمام شاهنشاهی‌ات را از دست بدهی، زیرا بدیهی است که ماساگت‌های پیروز آن‌گاه از پیش‌روی باز نخواهند ایستاد؛ و در صورت پیروزی نیز پیروزی‌ات به اندازه زمانی نخواهد بود که آنان را در حال گریز در خاک خودشان دنبال کنی و به قلب کشور توموریس دست یابی. به دلایلی که گفتم این را نیز می‌افزایم که برای کوروش پسر کمبوجیه این ننگ بزرگی است که در برابر زنی عقب بنشیند. پس پیش‌نهاد می‌کنم از رود بگذریم و تا جایی که آنان پس می‌نشینند پیش برویم، سپس بکوشیم به طریق زیر بر آنان چیره شویم: می‌گویند ماساگت‌ها از خوشی‌های زندگی ایرانیان بی‌خبرند و هرگز مزه فراوانی و رفاه را نچشیده‌اند. پس بهتر است در آن‌جا گاو و گوسفند بسیاری بکشیم و کباب و شراب فراوانی فراهم سازیم و برای سپاهِ ساده‌دل خود ضیافت بزرگی ترتیب دهیم و پیش از آن ضعیف‌ترین افراد سپاه خود را در اردو گذاریم و بقیه سپاه را به کنار رود باز آوریم. اگر اشتباه نکرده باشم ماساگت‌ها با دیدن آن همه چیز‌های خوب با ولع فراوان به خوردن و نوشیدن خواهند پرداخت و آن‌گاه بر ماست تا دلاوری خود را نشان دهیم».

کوروش با شنیدن این دو عقیده متناقض، نظر نخست را رد کرد و عقیده کرزوس را پذیرفت و به توموریس پیام داد که نیروهایش را عقب بکشد، چون او قصد دارد از رود بگذرد و بر ایشان بتازد. ملکه بنا به پیش‌نهاد نخست‌ِ خود عقب نشست. آن‌گاه کورش کرزوس را به پسرش کمبوجیه، که به عنوان جانشین خود تعیین کرده بود، سپرد و اکیداً سفارش کرد که در صورت شکست او از ماساگت‌ها با کرزوس به احترام و نیکی رفتار کند. سپس آن دو را روانه پارس کرد و خود با سپاه از رود گذشت.

پس از گذشتن از رود آراکس شب فرا رسید و کوروش در سرزمین ماساگت‌ها به خواب رفت. در خواب پسر بزرگ ویشتاسب را دید که دو بال بر شانه اوست که یکی بر آسیا و دیگری بر اروپا سایه افکنده است. ویشتاسب پسر آرشام از خاندان هخامنشی بود و پسر بزرگش داریوش نام داشت که در آن زمان تقریباً بیست‌ساله بود و، چون هنوز به سن سربازی نرسیده بود در پارس مانده بود. وقتی کوروش از خواب بیدار شد به اندیشه فرو رفت، زیرا این رویا را بسیار با اهمیت یافت. پس، ویشتاسب را فراخواند و بدون حضور کسی به او گفت: «ویشتاسب من اطمینان دارم که پسر تو علیه من و تاج‌وتختم توطئه می‌کند و اکنون می‌گویم چرا تا این اندازه اطمینان دارم. ایزدان پاس‌دارِ من هستند و مرا از خطری که تهدیدم کند آگاه می‌کنند. دیشب پسر بزرگ تو را در خواب دیدم که دو بال بر شانه اوست که یکی بر آسیا و دیگری بر اروپا سایه انداخته است. این خواب فقط یک تعبیر دارد و آن این است که پسر تو علیه من دسیسه می‌کند. پس هرچه زودتر به پارس برگرد و هنگامی که من پس از شکست دادن این قوم به آن‌جا بازگشتم این پسری را که مرا شگفت‌زده کرده است نزد من بیاور».

کوروش که می‌پنداشت داریوش علیه او توطئه می‌کند چنین سخن گفت؛ اما به راستی این هشدارِ خداوند بود که او به زودی در این‌جا درخواهد گذشت و تاج‌وتختش به داریوش خواهد رسید؟ ویشتاسب در پاسخ گفت: «سرورم، خدا آن روز را نیاورد که در پارس مردی علیه تو دسیسه کند، و اگر چنین باشد کاش هرچه زودتر نابود شود! توطئه علیه تو که پارسیان را از بردگی آزاد کردی و ایشان را از فرودِ فرمان‌برداری به فرازِ فرمان‌روایی رساندی! اگر رویایی بر تو فاش کرده که پسر من علیه تو دسیسه می‌چیند، خودم به تو تحویلش خواهم داد تا هرچه بخواهی با او بکنی». ویشتاسب چنین پاسخ گفت و سپس از رود گذشت تا به پارس برگردد و به خاطر خدمت به کوروش مراقب رفتار پسرش داریوش باشد.

کوروش بنا به سفارش کرزوس به اندازه یک روز راه از رود آراکس پیش‌روی کرد و آن‌گاه بهترین سپاهیانش را به کنار رود بازگرداند و کسانی که چندان ارزشی نداشتند در پسِ خود باقی گذاشت. ماساگت‌ها با یک‌سوم نیرو‌های خود به افرادی که کوروش در اُردو باقی گذاشته بود حمله کردند و با وجود ایستادگی ایشان همه را از دم تیغ گذراندند و آن‌گاه چشم‌شان به آن سفره و سور آماده افتاد و بی‌درنگ شکیب از دست دادند و با ولع به خوردن و نوشیدن پرداختند؛ سپس سنگین از خوراک و شراب فراوان از پای افتادند و به خواب رفتند. آن‌گاه ایرانیان سر رسیدند و بسیاری از ایشان را کشتند و بسیاری دیگر را به اسیری گرفتند که در میان اسیران پسر ملکه توموریس، که اسپارگاپسیس نام داشت و فرمانده سپاه بود، نیز وجود داشت.

وقتی ملکه از سرنوشت سپاه و پسر خود آگاه شد پیکی فرستاد تا به کوروش بگوید: «ای تشنه به خون! به کامیابی خود مناز که آن را مرهون آب انگوری ــ آب انگوری که وقتی تا خرخره می‌نوشید شما را گمراه می‌کند، تا جایی که با فرو رفتن شراب در اندام‌های‌تان سیلابی از سخنان زشت بر لبان‌تان فراز می‌آید ــ و با نیرنگِ این زهر بود که بر پسرم پیروز شدی نه با نیروی خود در نبردی مردانه. اکنون اندرز نیکی به تو می‌دهم، به سخنانم گوش کن: پسرم را به من برگردان و با وجود اهانتی که به یک‌سوم سپاه من روا داشتی بی‌مجازات این کشور را ترک کن. وگرنه، به خورشید، خدای ماساگت‌ها، سوگند که هر اندازه تشنه خون باشی خودم سیرابت خواهم کرد!».

کوروش به این پیام اهمیتی نداد. با این حال اسپارگاپسیس، پسر ملکه، همین که مستی از سرش پرید و به شوربختیِ خود پی برد از کوروش خواهش کرد بند از او برگیرند و کوروش پذیرفت؛ و به محض آن‌که دست‌هایش آزاد شد درجا خود را کشت.

 

مرگ کوروش

و بدین‌گونه آن شاهزاده مرد. و، اما وقتی کوروش پیام توموریس را ناشنیده گرفت، ملکه تمام نیرو‌های خود را بر ضد او گرد آورد و نبرد درگرفت. به نظر من پیکار آن روز در میان بربر‌ها سابقه نداشته و از لحاظ شدت و خشونت بی‌مانند بوده است. چنان‌که برایم روایت کرده‌اند، طرفین در آغاز با هم فاصله داشتند و سپس به تیررس یکدیگر رسیدند و آن‌قدر به هم تیر انداختند که تیردان‌های‌شان خالی شد. سپس نزدیک و گلاویز شدند و نبرد تن‌به‌تن شد و کار به نیزه و دشنه کشید، و مدتی طولانی این وضع ادامه داشت و یکدیگر را می‌کشتند و هیچ طرف به فکر فرار نیفتاد؛ اما سرانجام ماساگت‌ها غلبه کردند. بخش بزرگی از ارتش ایران و از جمله خود کوروش نابود شد که پس از ۲۹ سال پادشاهی درگذشت. توموریس دستور داد مشکی از خون آدمی پر کنند و در میان کشتگان ایرانی جویای جسد شاه شدند، و وقتی آن را یافتند دستور داد سر کوروش را به درون مشک خون فرو ببرند و در حالی که به جسد اهانت می‌کرد این کلمات را بر زبان راند: «آری، این منم زنده و پیروز و این تویی مرده و بازنده، زیرا با ترفند بزدلانه‌ات پسرم را از من گرفتی. اما اکنون، همان‌طور که به تو وعده داده بودم از خون سیرابت می‌کنم.» ــ درباره چگونگیِ مرگ کوروش روایات گوناگونی شنیده‌ام، اما روایتی را که نقل کردم بیش از بقیه در خورِ اعتماد می‌نمود. [۲۰]

آداب و رسوم و شیوه زندگی ماساگت‌ها همانندِ سکاهاست؛ با مهارتی یک‌سان سواره و پیاده می‌جنگند، از تیر و کمان به همان خوبی و زبردستی نیز بهره می‌گیرند و معمولاً تبری دوتیغه با نام ساگاریس [۲۱] با خود دارند. در جنگ‌افزار‌های خود فقط از طلا و مفرغ استفاده می‌کنند: مفرغ برای نوکِ نیزه‌ها و تیر‌ها و تیغه تبرها، طلا برای آرایه سرها، بندِ شمشیر‌ها و کمربند‌های بلندِ خود؛ جوشنی که سینه اسب‌های‌شان را می‌پوشاند نیز از مفرغ است، حال آن‌که آرایه لگام‌ها و دهنه‌ها و ساز و برگ سرِ اسبان از طلاست. آنان از آهن و نقره استفاده نمی‌کنند، چون از این فلزات در سرزمین خود ندارند حال آن‌که طلا و مفرغ در آن‌جا به فراوانی یافت می‌شود.

آداب و رسوم‌شان نیز چنین است: هر مردی یک زن به عنوان همسر می‌گیرد، اما زنان به همگان تعلق دارند ــ یونانیان این رسم را به سکا‌ها نسبت می‌دهند، حال آن‌که این رسم نه به سکا‌ها بلکه به ماساگت‌ها تعلق دارد. هر مردِ ماساگت که زنی را بخواهد به جلوی کلبه او ترکشِ خود را می‌آویزد و با خیالی آسوده با او درمی‌آمیزد. آنان حد طول عمر خود را مشخص نمی‌کنند، بلکه هنگامی که مردی به نهایت پیری رسید همه نزدیکان او گرد می‌آیند و او را هم‌زمان با چند رأس حیوان قربانی می‌کنند، بعد گوشت‌ها را می‌پزند و با آن‌ها یک ضیافت ترتیب می‌دهند. این به نظر آنان نیک‌فرجام‌ترین زندگی برای هر انسان است. مردی را که از بیماری مرده، نمی‌خورند بلکه او را بر خاک می‌گذارند و او را تیره‌بخت می‌دانند که به سنِ قربانی شدن نرسیده است. زمین‌های خود را نمی‌کارند و بذری نمی‌افشانند و از گوشتِ چارپایان و نیز ماهیانی که به فراوانی در آراکس وجود دارند تغذیه می‌کنند؛ یگانه نوشابه آنان شیر است. تنها یک خدا را می‌پرستند و آن خورشید است که برایش اسب قربانی می‌کنند: انگیزه این کار آنان این است که تندروترین موجود روی زمین را به تندروترین خدا تقدیم کنند.

 

پی‌نوشت‌ها:

۱. کریستن‌سن دانمارکی عقیده دارد که ماساگت‌ها یکی از تیره‌های سکایی آریایی ساکن آسیای میانه بوده‌اند ـ م.

۲. اَرَس. همان‌گونه که مترجم فرانسوی نیز دریافته هرودوت آمودریا در شمال شرقی را با ارس در شمال غربی ایران اشتباه کرده است ـ م.

۳. اسکیت/ سکایی.

۴. ایسه‌دون‌ها، اسکیت‌ها [سکاها]، در بالای دریای کاسپیَن در خاورِ کوه اورال می‌زیستند (کتاب چهارم، ۱۶؛ ۲۶ ـ ۲۵)؛ ماساگت‌ها یا سکا‌های نیمه‌کوچ‌نشین مرز‌های شمالِ خاوریِ شاهنشاهی ایران را تهدید می‌کردند.

۵. بی‌گمان منظور رود اوکسوس (آمودریا = جیحون) است که امروزه به دریاچه آرال [خوارزم]می‌ریزد.

۶. دانوب.

۷. لسبوس (میتیلنی) نزدیک ساحل آسیای صغیر دارای ۷۰ کیلومتر طول و در عریض‌ترین نقطه ۴۵ کیلومتر پهنا است.

۸. سرمستیِ شادمانه ناشی از بخور، و مشابه با سرمستیِ سکا‌ها در کتاب چهارم، ۷؛ ۷۵ ـ ۷۳.

۹. دیاله.

۱۰. مازندران یا خزر.

۱۱. منظور از ستون‌های هراکلس تنگه جبل‌الطارق است.

۱۲. اطلس.

۱۳. خلیج‌فارس.

۱۴. نام آتلانتیک (اطلس) در این‌جا برای نخستین بار در متون دیده می‌شود.

۱۵. در آن زمان فکر می‌کردند دریای کاسپین به دریای سیاه راه دارد یا خلیجی در اقیانوس بورئال [منجمد شمالی] است. سرعت کشتی‌های بادبانی یونانی حداقل ۱۲۵ کیلومتر در ۲۴ ساعت و حداکثر در باد مساعد ۲۵۰ کیلومتر برآورد شده است. دریای کاسپین که پیوسته در حال عقب‌نشینی است اکنون به طور متوسط بیش از ۱۲۶۰ کیلومتر طول دارد. کوه قفقاز که بلندترین رشته‌کوهی است که یونانیان می‌شناختند در قله دماوند در البرز ارتفاعش به بیش از ۵۶۰۰ متر می‌رسد.

۱۶. استپ‌های ترکستان که تا مرز‌های تبت و مغولستان ادامه دارد.

۱۷. [در این‌جا واژه مردم یا همان قوم دقیق‌تر است. به‌کارگیریِ واژه امروزینِ ملت برای اقوامی که هنوز کشوری را تأسیس نکرده و در نتیجه دولت ـ ملتی را پی نریخته بودند نادرست است. اگر تعریفِ امروزینِ واژه ملت را هم که وابسته به پس از انقلاب بزرگ فرانسه است در نظر نداشته باشیم باز هم تنها ملتی که در آن برهه در آغاز شکل‌گیری قرار داشت مردمانی بودند که در زیر فرمان‌روایی کورش به زیرِ یک پرچم درآمدند و در گذرِ دویست سال چنان هم‌بستگی میانِ آن شکل گرفت که با وجود گسستِ دورانِ اسکندر و سلوکیان باز، آن‌هم به مدت بسیار طولانیِ نزدیک به یک هزاره، در زیرِ فرمان‌رواییِ یگانه‌ی اشکانیان و ساسانیان در کنار یکدیگر بودند. ـ ع. ا.]

۱۸. کتاب یکم؛ ۸۹.

۱۹. خواننده از این‌جا به بعد دقت کند که در سراسر کتاب هرودوت همیشه نظر بهتر و درست‌تر را بیگانگان و به‌خصوص یونانیان ارائه می‌دهند که بی‌گمان ساخته ذهن نویسنده است. اما نکته مهم وجود مجلس رایزنی شاه و حضور کرزوس به عنوان مشاور مورد اعتماد است که در مورد داریوش و خشایارشا و دیگران نیز خواهید دید. م. [و البته امروزه می‌دانیم که سخن شرق‌شناسان و برخی تاریخ‌نویسانِ اروپایی درباره یونانی بودنِ تبارِ کرزوس اشتباه است.]

۲۰. کوروش در ۵۲۹ درگذشت و گمان می‌رود آرامگاهش در نزدیکی پاسارگاد باشد. به نوشته گزنفون او در بستر مرد و به پسرانش اندرز‌های اخلاقی داد؛ به نوشته کتزیاس کوروش از زخمی در ران درگذشت، و به نوشته دیودورس او دستگیر و به دار آویخته شد ـ به هر حال او در یک نبرد دریایی در ساموس کشته نشده است.

۲۱. درباره خلق‌وخوی اقوام سکایی بنگرید به کتاب چهارم، ۱۷ به بعد؛ ۵۹ به بعد؛ و ۱۰۳ به بعد. «ساگاریس» تبر جنگیِ دوتیغه‌ای که سکا‌ها نیز از آن استفاده می‌کردند (کتاب چهارم؛ ۵).

نظرات بینندگان