موضوع میتواند نقض حقوق بشر باشد یا مهمانیگرفتن در مرز بین دو خانه؛ تا وقتی موجب خشم حقبهجانب میشود، فرقی ندارد موضوع چه باشد.
کینه چیزی است که هر یک از این موضوعات را به هم پیوند میدهد. یادداشتی پرخاشگرانه روی ماشین یک زن معلول گذاشته بودند که در آن نوشته شده بود: «خودم دیدم که تو و دختر جوان و سرحالت ... بدون هیچ نشانهای از معلولیت داشتید در محوطه راه میرفتید.» این هم از پیام دیوانهوار زنی که بهیاران چند دقیقهای گذرگاه ماشینروی او را مسدود کرده بودند تا جان کسی را نجات دهند: «ممکن است در حال نجات جان کسی باشید ولی آمبولانستان را در این جاهای احمقانه پارک نکنید که راه مردم را ببندد.»
اما دقیقاً چه چیز پیش روی ماست؟ آیا هیچ یک از اینها معنای اجتماعی گستردهتری ندارد؟ آیا این مسائل ما را در نقطهای پرخطر در انحنای تاریخ و در آستانه یک انفجار بزرگ قرار میدهد یا قضیه این است که برخی چیزها (مثلاً ماشینها و رسانههای اجتماعی) واقعاً برای سلامت ذهنیمان مضرند؟
رشتهای به نام کلیودینامیک وجود دارد که پیتر تورچین، دانشمند آمریکایی - روسی آن را در اوایل قرن توسعه داد. این رشته، رویدادهای تاریخی را با یکسری معیارهای ریاضیاتی پیرنگ میبخشد. برخی از این رویدادها بدیهی هستند (مثلاً برابری) و برخی دیگر نیاز به کمی تجزیه و تحلیل دارند (مثلاً تولید بیرویه سرآمدان). در پی نابرابری، دورههایی در تاریخ به وجود میآید که برای مسندهای قدرتی که عموماً افراد بشدت ثروتمند آنها را به دست میگیرند، بیش از اندازه افراد بشدت ثروتمند وجود دارد. این امر موجب میشود آنها سرخود شوند و با ریختن پولشان در انتخابات برای خود قدرت بخرند. دونالد ترامپ نمونه بارز رشد بیرویه سرآمدان است.
دیدگاه رواندرمانی، عوامل اقتصادی را رد میکند و نه بر این باور است که خشم پدیدهای جدید است اما مؤلفههایی از سلوک عاطفی انسان وجود دارد که تازگی دارد و شرایط مدرن به آنها دامن میزند. آرون بَلیک، رواندرمانگر و نویسنده کتاب «روانپویشی شبکههای اجتماعی» است. نویسنده این کتاب آکادمیک، موشکافانه و فوقالعاده خواندنی میگوید: «مطمئنم خشم بیشتر ابراز میشود. آنچه از آن میبینید پیامد سرایت عاطفی است که به نظر من رسانههای اجتماعی تا حدی عامل آن هستند. در این میان، خشم به نوعی مد تبدیل میشود: یک نفر آن را ابراز میکند و این باعث میشود که دیگران نیز آن را ابراز کنند.» به بیان روانشناختی، مسئله مهم احساسات نیست، بلکه واکنش شما در قبال آن است، اینکه آن را آزادانه ابراز، کنترل، یا سرکوب میکنید. بلیک میگوید: «یک پاسخ هیجانی هیستریک زمانی رخ میدهد که هیجان زیادی دارید چون با احساسی زیربنایی در ارتباط نیستید. نمونه این امر غرولندکردن در اداره است. همه در اداره غرولند میکنند و این به نوعی حالت منفی هیستریک تبدیل میشود که هرگز راه چارهای برایش پیدا نمیشود؛ هیچ کس برای حل مسئله پا پیش نمیگذارد.» در این سخن حقیقتی عمیق نهفته است. من فقط در چند اداره کار کردهام اما همیشه زمزمههای آرام غرولند وجود داشت و حتی روابطی مهم و صمیمی با گلایههای مشترک شکل میگرفت اما همیشه آن را با چشمپوشی از قدرت توجیه میکردند. در واقع دقیقاً به این دلیل گلایه میکردند که قصد نداشتند به صورت جدی به این گلایهها بپردازند.
رسانه اجتماعی راهی در اختیار ما قرار داده تا این خشم را از محل کار (که معمولاً قدرت تغییر آن را نداریم) به همه عرصههای دیگر زندگی انتقال دهیم. کافی است سری به وبسایت «مامسنت» بزنید تا از شوهرهای تنبل و مادرشوهرهای فضول دیگران خشمگین شوید یا در توییتر همراهانی را در خشم علیه سیاستها و تضادها بیابید یا در فیسبوک دوستانی پیدا کنید که با آنها خشمتان را سر آدمهایی خالی کنید که در قطار سر یک بچه فریاد زدند یا سگشان را در گرمای داخل ماشین رها کردند. بلیک میگوید که این تریبونهای اجتماعی «سرایت هیستریک را میسر میسازند» اما این به این معنا نیست که چنین اتفاقاتی همیشه بیثمر است.
برای تشخیص خشم «خوب» از خشم «بد» - یعنی برای اینکه بفهمیم یک فوران خشم میتواند حاصلی هم داشته باشد یا نه - باید به هدف خشم توجه کنیم. بلیک میگوید: «هدف خشم، حفظ مرزهای شخصی است. پس اگر کسی شما را دور بزند، به فضای شما تعرض کند، به شما توهین کند یا بدنتان را لمس کند، عصبانی میشوید و کاربرد ثمربخش خشم این است که بگویید گم شو.» یک ویژگی شبکه اجتماعی که قضیه را پیچیده میکند این است که «کسی ممکن است روی هویت یا عقایدمان پا بگذارد». از سویی حس طبیعی برآمده از ابعاد و مقیاس که در دنیای واقعی داریم (مثلاً یک غریبه ممکن است با چرخدستی فروشگاه از روی انگشتان پایتان رد شود اما این غریبه سخت بتواند به سرشت ذاتیتان توهینی کند) در دنیای مجازی فرو میریزد. وقتی خود را در فضای مجازی معرفی میکنیم (چه باورهایی داریم، چه شکلی هستیم، چه میخوریم، چه کسی را دوست داریم)، گسترهای پهناور از مرزهای شخصیمان را عرضه میکنیم که هر کسی حتی تصادفاً میتواند به آنها تعرض کند. البته این کار معمولاً تصادفی نیست و آن را عمداً انجام میدهند اما آیا بد است اگر درازکشیدن در تخت و چککردن فیدهای خبری و گفتوگوهای آنلاین مورد علاقهتان برایتان هیجانآور است و باعث میشود برآشفتگی و خشم کوتاهی را تجربه کنید؟ آیا ممکن است این کار همان حس خوب جزئیای را برایمان فراهم کند که از سیگارکشیدن به دست میآوردیم؟ قطعاً واکنشی هورمونی در کار است. بلیک میگوید: «همیشه نمودی جسمانی وجود دارد؛ احساسات، مندرآوردی نیستند» اما این واکنش آشکار نیست.
«نئوس اررو» پژوهشگر دانشگاه والنسیا در پژوهش خود خشم ۳۰ مرد را با سخنان «اولشخص» برانگیخت و با انواعی از تناقضات ظاهری روبهرو شد. کورتیزول، یعنی هورمون استرس که انتظار داریم افزایش یابد، پایین میآید، تستسترون بالا میرود و تپش قلب و فشار خون افزایش مییابد. اررو یک ویژگی عجیب در «سمتوسوی انگیزه» را کشف کرد: «معمولاً احساسات مثبت باعث میشوند بخواهید به منبع نزدیکتر شوید در حالیکه احساسات منفی میل به عقبکشیدن را در شما القا میکنند.» اما خشم دارای نوعی «انگیزه نزدیکی» است که اررو آن را به زبان ساده توضیح میدهد: «معمولاً وقتی عصبانی میشویم، تمایلی طبیعی داریم تا خود را به چیزی که عصبانیت ما را برانگیخته نزدیک کنیم تا بکوشیم آن را از بین ببریم.»
خشم هم مانند هر محرک دیگری دارای خاصیتی اعتیادآور است؛ به آن عادت میکنید و آنوقت بهدنبال چیزهایی میگردید که شما را عصبانی کند. خشم نوعی توهم قدرت را با خود به همراه دارد، درست همانطور که هالک شگفتانگیز بهنوعی از پتانسیل مخرب احساسات قویاش احساس غرور میکند.
«وقتی عصبانی میشم از من خوشت نمیاد» جملهای عجیب است. تنها پاسخ منطقی این است که «از هیچکس موقع عصبانیت خوشم نمیاد» اما این جمله عجیب در سطحی عمیقتر و غریزی معنا مییابد.
خشم نه برای سلامت خودتان که برای سلامت کل جامعه پیامدهای مهمی دارد. خشم کنترلنشده محیط اجتماعی را آلوده میکند. هر بار فوران خشم توجیهی است برای فوران بعدی.
روزنامه جوان