سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقتی که در سال ۱۸۷۴ پدرم در شهر «بلنی» ایتالیا قدم به عرصه وجود گذاشت، پیرزن قابله به [محض] مشاهده نوزاد با تعجب گفت: «چه گوشهای بزرگی!» مادربزرگم فورا در جواب او اظهار داشت: «چه بهتر از این؟ با این گوشهای بزرگ او بهتر میتواند صداها را بشنود.»
این جواب در کمال سادگی و روی این اصل که علاقه مادری حتی معایب فرزند را در نظرش حسن جلوه میدهد ادا شده بود، ولی تقدیر چنین خواست که همین جمله سالها بعد صورت تحقق به خود بگیرد؛ نوزادی که گوشهای بزرگ داشت سالها بعد دستگاهی اختراع کرد که صداها را از فرسنگها راه میشنید!
پدربزرگ من، ژوزف مارکنی، بازرگان ثروتمندی بود. مادربزگم «آنا جیسون» نام داشت و اصلا ایرلندی بود. وقتی که پدرم «گوکلیلمو مارکنی» به دنیا آمد این زن و شوهر جشن گرفتند، زیرا فرزند پسر نداشتند و به همین جهت در تعلیم و تربیت او منتهای دقت و مراقبت را به عمل آوردند. آنها مایل بودند پدرم نقاش یا مرد مذهبی شود، ولی او با اینکه از اوان کودکی به فرا گرفتن فن موسیقی پرداخت علاقه چندانی نسبت به این رشته از خود نشان نداد و برعکس به جای توجه به هنر به سوی علوم و ریاضیات رو نمود.
۱۲ سال بیش نداشت که در رشته شیمی و فیزیک تبحر فراوان یافت و استادان خود را از هوش و استعداد خارقالعادهاش به حیرت افکند.
در همین ایام یک روز پدر و مادرش علت دوستی او را با یک پیرمرد نابینای ۷۰ ساله سوال کردند جواب داد این پیرمرد تلگرافچی قدیمی است و به من الفبای تلگرافی «مورس» یاد میدهد. بدین ترتیب اختراع تلگراف بیسیم که مقدمه اختراع رادیو شد از ۱۲ سالگی در مغز او نشو و نما مییافت.
معذالک این اختراع بزرگ که موجب بروز تحولات بزرگی در عالم شد هشت سال بعد یعنی هنگامی که پدرم ۲۰ سال از عمرش میگذشت صورت حقیقت به خود گرفت.
بعد از مطالعات و تجربیات فراوان که اغلب با شکست مواجه گردید او موفق به ساختن دستگاهی شد که صدا را بدون وجود سیم یا وسیله دیگر از نقطهای به نقطهای انتقال میداد و این دستگاه در واقع اولین دستگاه تلگراف بیسیم به شمار میرفت.
پدرم پس از اطمینان از نتایج موفقیتآمیز اختراع خود با قلبی سرشار از امید به وزیر پست و تلگراف ایتالیا مراجعه کرد تا این اختراع بزرگ را در اختیار دولت قرار دهد، ولی وزیر از شنیدن توضیحات عجیب و غریب او لبخند تمسخرآمیزی زد و اختراعش را به شوخی تلقی کرده ناشی از افکار بچگانه شمرد و بدین ترتیب مخترع جوان را نومید و مایوس روانه خانه خود ساخت.
پدرم از این شکست خیلی دلتنگ شد، زیرا فکر میکرد با اختراع تلگراف بیسیم خدمت بزرگی به میهن خود انجام داده است.
چون استفاده از اختراع خود را در ایتالیا غیرمقدور دید به راهنمایی مادرش تصمیم گرفت مسافرتی به انگلستان کند و اختراع خود را در آنجا به موقع اجرا گذارد و در معرض فروش درآورد.
در سال ۱۸۹۶ مادر و پسر راه لندن را در پیش گرفتند.
پدرم چندین چمدان بزرگ با خود داشت که محتوی ماشینآلات و دستگاههای تلگراف بیسیم بود. ولی از بخت بد مامورین گمرک انگلیس نسبت به این چمدانها ظنین شدند و با چنان کنجکاوی و دقتی به وارسی آنها پرداختند که ماشینها به هم ریخت و دستگاه پدرم غیر قابل استفاده شد. وی سه ماه وقت صرف کرد تا توانست دوباره دستگاه را به صورت اولیه خود درآورد.
خوشبختانه حکومت انگلستان و بعضی از موسسات علمی آن کشور خیلی زود به مزایای اختراعی که پدرم کرده بود پی بردند.
در سال ۱۸۹۷ شرکتی برای بهرهبردای از دستگاه جدیدالاختراع تلگراف بیسیم تشکیل گردید که حاضر شد منافع خود را با پدرم بالمناصفه تقسیم کند و به علاوه ۱۵ هزار لیره نقد نیز به وی پرداخت. بدین ترتیب پدرم در ۲۳ سالگی ثروتمند شد!
اندکی بعد در جزیره «وایت» واقع در کنارههای جنوبی بریتانیا نخستین ایستگاه تلگراف بیسیم تاسیس گردید و برای اولین بار در تاریخ، با یک کشتی که در ۱۸ میلی جزیره مزبور در اروپا حرکت میکرد، به وسیله امواج الکتریسیته تماس حاصل نمود. این موفقیت با حروف درشت در صفحه اول جراید آن زمان منعکس شد و اختراع تلگراف بیسیم به عنوان یکی از برجستهترین مظاهر فکر و نبوغ بشر تلقی گردید.
در تابستان همان سال، ملکه ویکتوریا که برای گذراندن تعطیلات تابستان به جزیره وایت رفته بود، اظهار تمایل کرد که به وسیله تلگراف بیسیم با یک کشتی انگلیسی که پسرش را در دریای شمال گردش میداد تماس حاصل کند و پیامی برای فرزندش بفرستد. پدرم برای انجام مقدمات امر به قصر سلطنتی رفت و مشغول نصب دستگاههای لازم بود که ملکه ویکتوریا از کنارش گذشت، بیآنکه اعتنایی به او بکند و سلامش را جواب گوید. پدرم با حساسیت فوقالعادهای که داشت از این بیاعتنایی سخت ناراحت شد و دستگاههای خود را جمع کرده از قصر سلطنتی بیرون رفت.
فردای آن روز ملکه از مستخدمین پرسید که پس مخابره تلگراف به کشتی چه شد؟ جواب دادند مهندس ایتالیایی که قرار بود این کار را انجام دهد بر اثر بیاعتنایی شما قهر کرده و رفته است.
ملکه با تشدد گفت بروید مهندس دیگری بیاورید. آن وقت مستخدمین به او گفتند که فقط یک نفر در سراسر جهان هست که میتواند از عهده این کار برآید و آن یک نفر هم جز آن مهندس جوان ایتالیایی نیست.
پس از اطلاع بر این امر، ملکه همان روز برای صرف ناهار رسما از پدرم دعوت کرد و از بابت حرکت روز گذشته خود معذرت خواست. روز بعد پیام ملکه ویکتوریا به کشتی حامل فرزندش ادوارد هفتم رسید.
ارتباط دو دنیا
شهرت جهانگیر پدرم و ارزش حقیقی تگلراف بیسیم از هنگامی آغاز شد که برای اولین بار این اختراع جان عده زیادی از افراد بشر را نجات بخشید. جریان قضیه از این قرار بود که در یکی از روزهای سال ۱۸۹۸ نگهبانان یکی از چراغهای دریایی کرانه جنوبی انگلستان به وسیله دستگاه گیرنده تلگراف بیسیم خود پیامی از یک کشتی مسافربری که بر اثر وقوع طوفان در دریای مانش در حال غرق شدن بود دریافت داشتند. بلافاصله چند کشتی با لوازم کافی جهت نجات مغروقین اعزام گردید و همه مسافرین و سرنشینان کشتی مغروق از چنگال مرگ حتمی نجات یافتند.
بعد از این واقعه دولتهای بزرگ اروپا و آمریکا تصمیم گرفتند کشتیهای خود را با دستگاههای تلگراف بیسیم مجهز سازند تا بدین وسیله از وقوع سوانح دریایی جلوگیری کنند. اما پدرم به این موفقیتها قانع نبود و عقیده داشت تلگراف بیسیم به میزان بیشتر و وسیعتری میتواند مورد استفاده بشریت قرار بگیرد.
یکی از آروزهای بزرگ او این بود که به وسیله تلگراف بیسیم میان دو قاره آمریکا و اروپا ارتباط برقرار کند و با اینکه اغلب متخصصین حصول این مقصود را غیرممکن تصور میکردند در سال ۱۸۹۹ کمر همت به اجرای این نقشه بست، ابتدا در ناحیه «پولدهو» واقع در کرانه جنوب غربی انگلستان یک ایستگاه بزرگ تلگراف بیسیم دایر کرد و سپس راه آمریکا را در پیش گرفت و در ناحیه «سنجونز» واقع در کناره شرقی آمریکا ایستگاه دیگری تاسیس نمود. عدهای از مهندسین و کارشناسان معتقد بودند که کرویت زمین مانع از وصول امواج الکتریسیته از انگلستان به آمریکا خواهد شد، ولی پدرم به این حرف کوچکترین اعتنایی نداشت و با اینکه در ابتدای کار چندین بار با شکست و عدم موفقیت مواجه شد، آنقدر با موانع جنگید که سرانجام به هدف خود نایل گردید.
در روز ۱۲ دسامبر ۱۹۰۱ [پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۲۸۰]پس از دو سال کوشش شبانهروزی سرانجام دنیای قدیم و جدید به وسیله تلگراف بیسیم به هم ارتباط یافت و این موفقیت بیمانند به عنوان بزرگترین و مهمترین خبر روز در جراید آمریکا و اروپا منعکس شد.
متاسفانه پس از این موفقیت مانع جدیدی در این راه پدیدار گردید؛ کمپانی آنگلوآمریکن صاحب کابلهای زیردریایی تلگراف باسیم، اختراع پدرم را بر ضرر خود تشخیص داد و از او به محکمه شکایت برد و در نتیجه تا صدور حکم دادگاه و تعیین تکلیف قطعیِ ماجرا پدرم مجبور شد کارهای خود را نیمهتمام و متوقف بگذارد و ارتباط به وسیله تلگراف بیسیم میان آمریکا و اروپا را قطع کند.
اظهار عشق تلگرافی!
در این هنگام پدرم ۲۷ سال بیش نداشت، ولی نامش در سراسر جهان معروف شده بود.
در مراجعت از سفر آمریکا در طی چند ماه از کشورهای مختلف اروپایی دیدن کرد و همه جا با استقبال بیسابقهای مواجه شد.
وقتی که پس از چند سال دوری از وطن به شهر «بلنی» زادگاه خود قدم گذاشت مردم مثل یک قهرمان ملی با آغوش باز او را پذیرفتند. دولت ایتالیا رسما از او پذیرایی کرد و عالیترین نشانها و عناوین افتخاری کشوری را به او داد.
در پاییز سال ۱۹۰۴ پدرم به انگلستان بازگشت و، چون بر اثر چندین سال کار متمادی در خود احساس خستگی میکرد تصمیم گرفت مدتی در یکی از نقاط خوشآب و هوای کنار دریا استراحت کند و برای این منظور به ناحیه «پولی» رفت و در همین جا بود که با زن دلخواه و شریک آینده زندگانی خود «بئاتریس اوبرین» آشنا شد.
مادرم سالها بعد جریان ازدواج خودش را با پدرم برای من اینطور شرح داد:
مدتی بود که با این مهندس جوان و ثروتمند ایتالیایی که همه عقیده داشتند آینده بسیار درخشانی در پیش دارد اشنا شده بودم و در عین اینکه علاقه زیادی نسبت به او در خود حس میکردم حدس میزدم که وی نیز نسبت به من بیعلاقه نیست، اما متاسفانه او مرد بسیار خجولی بود و مخصوصا هنگام برخورد با زنان به کلی خونسردی خود را از دست میداد و دستپاچه میشد. به همین جهت مدت یک ماه گذشت بیآنکه احساساتی را که نسبت به من در دل داشت به زبان آورد.
یک روز که من و او با هم درباره اختراعاتش صحبت میکردیم لبخند مرموزی بر لب آورد و گفت: «شما هرگز تا به حال به وسیله تلگراف بیسیم با کسی صحبت کردهاید؟» من به علامت نفی سری تکان دادم و او گفت: «من دستگاه تلگراف کوچکی ساختهام که به وسیله آن من و شما میتوانیم در حالی که در منزلهایمان نشستهایم با هم گفتگو کنیم، ولی شرطش این است که شما یک روز وقت صرف کنید و طرز استفاده از آن و الفبای تلگرافی مورس را یاد بگیرید.»
من با کنجکاوی این پیشنهاد را استقبال کردم. دو روز بعد یک دستگاه کوچک تلگراف بیسیم منزل من و او را به هم مربوط میکرد. اولین جملهای که به وسیله این تلگراف او برای من مخابره کرد این بود: «مدتهاست که از صمیم قلب دوستت دارم. آیا حاضری زن من بشوی؟» یک ماه بعد من و او رسما زن و شوهر شدیم.
بعدها خودش برایم اعتراف کرد که آن دستگاه کوچک تلگراف بیسیم را فقط بدین منظور که بتواند عشق خود را به من اعتراف کند ساخته بوده و بدین وسیله بر حجب و شرم خود غالب شده است!
بئاتریس اوبرین مادر من دختر لرد اینشیکین بود و هنگام ازدواج ۱۹ سال از عمرش میگذشت.
اختراع رادیو
پس از ازدواج، پدر و مادرم زندگی شیرینی را در کنار هم شروع کردند و به تصدیق خودشان زندگی زناشویی سعادتمندانهای داشتند. اما پدرم با اینکه به ثروت و سعادت رسیده بود هرگز دست از تلاش و کوشش برنمیداشت و پیوسته در صدد تکمیل اختراع خود و مطالعه برای اختراعات تازه بود.
در سالهای اولیه قرن بیستم چندین سانحه پیدرپی برای او پیش آمد که هریک کافی بود تا یک شخص عادی را از پا درآورد و مایوس و دلسرد کند؛ دو فرزند اولش فوت کردند، ایستگاه تلگراف بیسیمی که در «گلاسبی» کانادا ساخته بود دچار حریق و ویران شد، شرکت انگلیسی تلگراف بیسیم که او سهام عمده آن را داشت گرفتار ورشکست گردید. اما این بدبختیهای پیاپی اراده قوی و همت بلند او را سست نکرد و وی را از تعقیب مقصود باز نداشت.
با پشتکار و کوشش خستگیناپذیر بر همه مشکلات فائق آمد و پس از چند سال مبارزه و تلاش بار دیگر شاهد موفقیت را در آغوش گرفت.
در سال ۱۹۲۷ برای اولین بار در طول تاریخ موفق شد صدای بشر را به وسیله امواج برق از یک سر دنیا به یک سر دیگر برساند و دستگاهی را که اختراع کرده بود «رادیو» نام گذاشت.
بعد از اختراع تلگراف بیسیم اختراع رادیو شهرت جهانی او را چندین برابر کرد و منافع سرشاری از این راه عایدش ساخت.
به علت همین خدمات موفق به دریافت «جایزه نوبل» گردید و از طرف دولت ایتالیا به لقب «مراکی» ملقب و به عضویت مجلس سنا انتخاب شد.
پدرم با همه موفقیتهای بزرگی که در طول زندگی پرفراز و نشیب خود به دست آورده بود نسبت به همه کس روحیهای فوقالعاده متواضع و مهربان داشت و هرگز بر دیگران تفاخر نمیکرد.
رفتار او با خانوادهاش، با زن و فرزندانش، نمونهای از رفتار یک شوهر و پدر ایدئال بود.
در سن پیری نشاط جوانی خود را از دست نداده و غالبا در بازیها و گردشها و تفریحات من و خواهران و برادران کوچکم شرکت میکرد.
در زمستان سال ۱۹۳۷ – سال مرگ او – ما در منزل خود که در حومه شهر رم قرار داشت سکونت اختیار کرده بودیم. یک روز برادر کوچکم در کنار دریا مشغول بازی بود، کشتی کوچکی را به آب انداخته بود و به وسیله نخ نازکی آن را حرکت میداد. بر اثر وزش باد ناگاه نخ پاره شد و امواج کشتی کوچک را به زیر آب فرود برد، برادرم شروع به گریه کرد، زیرا بازیچه خود را از دست داده بود، ولی پدرم که ناظر این صحنه بود بیدرنگ شلوار خود را تا زانو بالا زده داخل آب شد و پس از مدتی جستوجو کشتی کوچک را پیدا کرده از آب بیرون آورد. همین عمل موجب شد که سخت سرما بخورد و تب بکند و در بستر بیماری بیفتد. تا یک هفته بعد بیمار بود تبش قطع نمیشد. متاسفانه معالجات سودمند نیفتاد و عاقبت مخترع تلگراف بیسیم و رادیو در شب ۱۸ ژوئن ۱۹۳۷ [جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۱۶]چشم از جهان پوشید.
پس از مرگ پدرم مقالات بسیاری درباره شخصیت او و خدماتش به عالم بشریت در جراید انتشار یافت. دانشمندان در سراسر جهان بدین مناسبت مراسم یادبودی برپا کردند، ولی از میان تمام این مقالات و نطقها یک جمله از سرمقاله روزنامه معروف تایمز بیشتر از همه نظر مرا جلب کرد. تایمز به مناسبت مرگ پدرم در سرمقاله خود چنین نوشت:
«وقتی که مورخینِ آینده حوادث آغاز قرن بیستم را مورد مطالعه قرار دهند، کوگلیلمو مارکنی را به عنوان بزرگترین شخصیت قرن ما خواهند شناخت و در مقابل نبوغ و عظمت او و ارزش منحصربهفرد خدمتی که با اختراع رادیو به عالم بشریت انجام داده است سر تعظیم فرود خواهند آورد.»
یقین دارم قبول چنین حقیقتی فقط منحصر به من که افتخار فرزندی چنین نابغه بزرگی را داشتهام، نیست.
منبع: خواندنیها، شماره ۴۹، سال بیستوپنج، شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۴۳، صص ۳۱-۳۴، به نقل از «اطلاعات بانوان».