سرویس تاریخ«انتخاب»؛ قصهسرایی جمالزاده
شبی که نوبت به من رسید خود را سخت معذب دیدم. یاران همه اهل فضل و کمال بودند و آن همه کتاب به زبانهای گوناگون و علیالخصوص به زبان فارسی و عربی خوانده بودند که حتی اسم آن هم به گوش من جوان بیست و چند ساله ابجدخوان نرسیده بود. متحیر بودم که درباره چه موضوعی میتوانم سخن برانم که حضار نگویند: «زیبقم [جیوه] در گوش کن تا نشنوم/ یا درم بگشای تا بیرون روم»
سرانجام دل به دریا زدم و با ترس و لرز داستانی را که برای سرگرمی خود نوشته بودم با تقدیم معذرت (به قول فضلا از بضاعت مزجات) برایشان خواندم. منتظر پرخاش بودم ولی همه ساکت مانده بودند و به دقت گوش میدادند. قزوینی که ترس و رعب من بیشتر از ناحیه او بود سر تا پا گوش شده بود و همان برق کذایی را در چشمهایش میدیدم و بر من معلوم نبود که برق غضب است یا برق قبول. هنوز داستان به پایان نرسیده بود که مورد تحسینِ با سر و صدای حضرات واقع گردیدم. قزوینی با حالی که از اعجاب حکایت میکرد نگاه تند و تیز خود را به من دوخته بود و در تمجید و تشویق بر دیگران سبقت میجست. چنان در تعجب و حیرت بودم که گفتنی نیست. فیالمجلس مقرر داشتند که داستان در روزنامه کاوه به چاپ برسد. چندی بعد با عنوان «فارسی شکر است» در شماره اول از دوره جدید آن روزنامه (شماره غره [اول] جمادیالاول ۱۳۳۹ قمری مطابق با ۱۱ ژانویه ۱۹۲۱ میلادی) [برابر با سهشنبه ۲۱ دی ۱۲۹۹] به چاپ رسید. این اولین داستانی است که به قلم من به چاپ رسیده است.
بعدها در فروردین ۱۳۴۱ شمسی در ضمن مقالهای که اکنون در خاطرم نیست که آیا در جایی هم به چاپ رسید یا نه ولی رونوشت آن را نگاه داشتهام و عنوانش «شب چهارشنبهای که سرنوشت من نوشته شد» چنین نوشتم:
«تشویق بزرگوارانه سرورهای محترم به جایی رسید که در همان شب و همان ساعت مهر قطعی و دائمی نویسندگی بر دامن سرنوشت من زده شد و در سایه عنایت آمیخته به دلالت و هدایت آنها نویسنده از آب درآمدم و از آن تاریخ به بعد درست در چهل سال پیش تا به این ساعت که این سطور را مینویسم این دو انیس و مونس روسفید و روسیاه یعنی قرطاس [لوح] و قلم دست از سرم برنداشتهاند و اطمینان دارم که تا به لب گور همراه و همرکابم خواهد بود.»
داستان «فارسی شکر است» با مقدمه مختصری در کاوه به چاپ رسید و در آن مقدمه چنین آمده است:
«مرا از نوشت این حکایات به هیچ وجه دعوی ادبی نبوده و نیست و اگر پسند طبع ارباب ذوق و بصیرت گردد این بنده را دولتی است به کلی غیرمنتظر و افتخاری غیرمترتب.»
جلسههای عمومی مجلس ادبی
بعدها همین که مجالس ادبی یاران نضجی گرفت و خبر آن به گوش هموطنان ساکن برلن رسید که گذشته از عدهای محصل و دانشجو عموما تاجر فرش بودند، کمیته تصمیم گرفت که ماهی یک بار هم جلسه صحبتهای ادبی و علمی را عمومی سازد تا عموم هموطنان بتوانند در آنجا حضور یافته استفاده نمایند. بدین منظور اعلانی در روزنامه کاوه انتشار یافت. از آن پس هر ماه یک بار با دعوتنامههای چاپی هموطنان مقیم برلن خبردار میشدند که فلان روز و فلان ساعت مجلسی ادبی در فلان محل (عموما طالار یکی از چایخانههای شهر) منعقد خواهد گردید و فلان آقا درباره فلان موضوع به زبان فارسی صحبت خواهد داشت.
باید اعتراف نمود که روی هم رفته هموطنان حسن استقبالی نشان ندادند. شنیده میشد که آب و هوای آلمان و کیفیات محیط که خود آنها آن را به وسیله کلمه «گموتیش» که در زبانهای دیگر برای آن کلمهای که کاملا معنی و مفهوم آن را پیدا نکردم و شاید بتوان «دنج و خوش و آسوده و مسرتزا و خودمانی» ترجمه کرد بیان میکنند در آنها تاثیر بخشیده است و آنها نیز که پرورده افکار خیام و حافظ هستند شعار معروف آلمانها را که با این سه کلمه «واین» (شراب)، «وایب» (زن)، «گزانک» (آواز) تعبیر نو پذیرفتهاند و الف قامت دخترهای زرینموی آلمانی را بر تفاوت عروضی دال و ذال (که موضوع یکی از سخنرانی هایهای مجالس ادبی بود) ترجیح دادهاند و به نغمههای موزون و دلنشین شوبرت و شومن که در عالم موسیقی و تار و آواز تا اندازهای به منزله باربد و نکیسای آلمانیها هستند دلبستگی پیدا کردهاند و دستور خواجه شیراز را که فرمود: «از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت/ یک چند نیز خدمت معشوق و می کنیم» به کار بستهاند. خلاصه آنکه مجالس عمومی چنانکه دوستان منتظر بودند توفیقی حاصل نکرد و کیست که اهل انصاف باشد و مزه ذوق را چشیده باشد به این هموطنان فرشفروش که از بام تا شام در انبارهای گمرک و پستوی دکانهای تاریک و روشن خود و هوای گردآلودی که بوی پشم گوسفند و شتر میداد استنشاق میکردند حق ندهد. ما نیز خوب است به این گفتار دور و دراز پایان بدهیم و با این کلام شیخ نیز درد سر را کوتاه گردانیم:
«سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است/ وقت عذر آوردن است، استغفرالله العظیم». ژنو اول آذر ۱۳۵۱
منبع: محمدعلیجمالزاده، یادگارهایی از روزگار جوانی، مجله خواندنیها، شماره ۷۱، سال سیوچهار، شنبه ۴ تا سهشنبه ۷ خرداد ۱۳۵۳، صص ۲۴ و ۲۵.