سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح سه ساعت به دسته مانده از خواب برخاستم. گفتم کُرنا زده، رخت آوردند. برخاسته رخت پوشیدم. دو ساعت به دسته مانده سوار کالسکه شدیم. امروز باید از زعفرانی به زمانآباد – خاک نیشابور – رفت، شش فرسنگ راه است.
راندیم. هوا خوب بود. ابر هم بود. تنفس میشد کرد. با سپهسالار و غیره قدری صحبت شد. هیأت ارضی صحرای امروز ماورای صحرای دیروز است. بوتههای بزرگ خوب گون و قیچ و غیره و غیره دارد. صحرا سبز و حالتی داشت.
از منزل که درمیآیی، کوههای دست چپ به فاصله نیم فرسنگ یک فرسنگ مسافت دارد الی دهنه سنگ کِلیددر کوه نزدیک میشود، در آنجا داخل جعده [جاده] میشود. طرف دست راست صحراست، و کوه از خیلی دور پیداست.
خلاصه راندیم. یک فرسنگ که راه رفتیم رباط خرابه[ای] پیدا شد، مشهور به رباط غلامان. محل دزدگاه ایلات عمارلوی نیشابور است که در بلوکات، دست چپ راه مینشینند.
خلاصه از آنجا گذشته، راندیم یک فرسنگ دیگر؛ تا اینجا راه کالسکه صاف بود. رسیدیم به قلعه سنگ کلیددر. قلعه بود. زراعتی داشت. آبی به قدر نیم سنگ از دره چشمه است میآید اینجا. آخر خاک سبزوار و اول خاک نیشابور است. در دره درخت فلفل سفید خیلی بزرگ داشت. گز داشت، گل نسترن وحشی داشت. درخت بادام تلخ داشت. کبک و تیهو زیاد دارد. شکار ارقالی زیاد دارد.
در درههای اینجا راندیم، از این دهنه الی ده شوراب که دو فرسنگ است همه جا از میان دره تپه میرود اما راه کالسکه خوب است. از سنگ کلیددر قدری گذشته بودیم آدم گردنشکسته میرشکار آمد که ارقالی هست. سوار اسب شده با پیشخدمتها راندیم طرف داست چپ. هی رفتم؛ از میرشکار اثری نشد، آخر دره را گرفته سربالا رفتم. عینالملک، تیمورمیرزا، هاشم و غیره و غیره بودند. ولی و رحمتالله، سفیه سفیه توی درهها دیده شدند. گفتند یک دسته قوچ بود، سوار گریزاند. ما از سره کوهها راندیم. صحرایی پیدا کردیم دیدیم گرد جعده [جاده] منزل از سه فرسنگی پیداست. هوا هم گرم شد. باد بدی هم میآمد.
خلاصه با افسوس و خستگی تمام رو به جعده راندم. اسب شجاعالملکی را سوار بودم. راندم راندم، رسیدیم نزدیک جعده، به ناهار افتادم. فرستادم کالسکه را آوردند. پیشخدمتها محقق، محمدعلیخان، شاهزاده پرویز میرزا – تازه پیشخدمت شده است – آقا علی و غیره، موچولخان [و] حسینخان بودند.
خلاصه بعد از ناهار سوار کالسکه شده راندیم به جعده. از سوارهها و غیره کسی پیش ما نبود؛ جمعیت کمی داشتیم. همه جا هر ده ماهور بود، تا رسیدیم به ده شوراب. ده کثیفی بود اما آباد بود. یک چاپارخانه داشت. باغات منحوسی داشت. راه کالسکه بد بود.
خلاصه راندیم. باد کثیف تندی میآمد؛ گرد و خاک غریبی بود. در بین راه تکر طرف راست کالسکه ایستاد و خراب شد. هرچه خواستند بسازند نشد. سوار اسب شده راندم. بعد درشکه عینالملک را آوردند سوار شدم راندیم. همه جا سرازیر. صحرای بدی داشت، علفها زرد شده، باد گرم، هوای گرم. بالاخره رسیدیم به منزل که زمانآباد است. چادر را در جای پُر گرد و خاک کثیفی زده بودند، آب منحوسی داشت.
قدری خوابیدم. از بس گرم بود عرق زیاد کردم. زردآلوی بسیار خوبی از مَهوَلات [۱] آورده بودند، بسیار بسیار بسیار خوب زردآلو دارد، پوست ندارد، مثل مائده بهشت؛ خیلی خوردم.
گربه سرسیاه خیلی میلنگید، دلم سوخت. گربه کوفته یک رطیل [رتیل] بزرگ گرفت. این منزل رطیل عقرب زیادی دارد، خیلی زیاد. آدم معیر را و محمدعلیخان را زده بود.
شب ابر شد و باران شدیدی آمد. خلاصه در شوراب، حاجی سلمانخان قاجار حاکم نیشابور استقبال آمده بود. خان قرمساق با صد هزار طمطراق، با هزار طمأنینه وقار و ریش دراز، عینه مثل پرحقار و دم شُنقار [۲]، سلانه سلانه مانند عروسان محال سقز و بانه آمده بود.
خلاصه شب زود خوابیدم؛ الی صبح باران آمد. شیرازی کوچکه بله شد. امروز دست چپ بلوک طغانکوه بود.
پینوشت:
۱- از شهرستانهای خراسان رضوی.
۲- شُنقار. شنغار. سنقر. جانور سیاهچشم. پرندهای است شکاری. (فرهنگ عمید)
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۲۰۵-۲۰۸.