سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح میرزا محمدخان آمد حواله پول کتاب را که دیروز از نصرتالدوله [وزیر خارجه] گرفته بودم به او دادم. گفت: «اگر از دیروز تا امروز میزان فرانک و فلورن تغییر کرده باشد چه کنم؟» هزار فرانک به او دادم و گفتم: «بردار.» گفت: «میروم الان فلورن را میخرم و بقیه پول تو را به هوتل موریس میآورم.» قرار بود من ساعت یازده بروم هوتل موریس. بقیه خردهکاریهای تهیه سفر را کردیم و رفتم هوتل موریس. میرزا محمدخان نیامده، یا آمد و من او را ندیدم. ولی اهمیت ندارد جز اینکه او اوقاتش تلخ میشود که «چرا پول من پیش او مانده». از این سودائیت میرزا محمدخان گاهی زحمت تولید میشود.
باری چون راه افتادیم انتظامالملک متذکر شد که میرزا محمدعلیخان و مساوات از بابت پول دستتنگ بودند و نتوانسته است پول به آنها برساند. گفتم: «من قرض میدهم.» رفتیم منزل پول برداشتم و رفتیم به گار [ایستگاه راهآهن] د وز پول را دادیم به مشیرحضور که به آنها برساند. خود میرزا محمدعلیخان هم آمد و وداع کردیم.
ظهر ترن راه افتاد. این سفر همه میرویم به لندن و کسی از اعضای دلگاسیون [هیات نمایندگی] و وزارت خارجه پاریس نمیماند. خداوند نتیجه را خیر کند. پروفسور ژیدل دو روز دیگر میآید. علاوه بر خودمان اعتمادالدوله هم هست و مسیون ژان کوکتو که از نویسندههای جوان این دوره است نیز با ما همسفر است با دو نفر خانم که همه با نصرتالدوله آشنا هستند. ناهار در ترن خوردیم. ساعت پنج تقریبا در کاله رسیدیم به کشتی نشستیم. هر دفعه که سفر لندن کردهایم کشتی انگلیسی بوده و گویا اصلا در این نواحی کشتی فرانسوی نباشد.
باری هوا آفتاب و خوب بود. دریا زحمت نداد، با آنکه کشتی غَلط داشت. در دووُر سوار راهآهن شدیم. گار انگلیس و ترن آن از حیث پاکیزگی و خوبی هیچ نسبت به فرانسه ندارد. در ترن فرانسه با مسیو کوکتو صحبتهای خوب کردیم. حرفهای حسابی میزد، راجع به مشرقزمین و فرانسه و آلمان؛ از جمله اینکه «خوب است ممالک مشرق خصایص خود را از دست ندهند.» از حرفهای خوبی که زد این بود که «فرانسه مثل زنها متوقع است که همه بیجهت او را دوست داشته باشند.»
باری ساعت نُه به لندن رسیدیم. شام را در راهآهن خوردیم. در بین راه غالبا شعر خواجه خواندیم با اعتمادالدوله. و نصرتالدوله دیوان خواجه همراه داشت، خواهش کرد برای او فال بگیریم. این غزل آمد که «دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش» الخ. بعضی اشعار آن واقعا مناسب حال نصرتالدوله است ولی به نظر من خیلی مطبوع او نباید باشد، مثل «سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش» و «گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش» و غیرها.
غفارخان و محسنخان و منظمالسلطنه و علیقلیخان به استقبال آمده بودند. گفتند: «امروز در روزنامهها نوشتهاند که جمعی از بلشویکها به رشت رفته و میرزا کوچکخان هم علم بلند کرده است.» خدا رحم کند و به خیر بگذراند.
در هوتل کارلتن برای همه جا نبود. برای من و مهامالسلطنه در هوتل ویکتوریا که اول خیابان نرتمبرلند و نزدیک ترافالگار اسکور است و از کارلتن دور نیست منزل گرفتند. خیلی هوتل خوبی است و علاوه بر اطاق خواب یک سالن خوب هم داریم. اسبابهای خود را جابهجا کرده استحمام کردم و خوابیدم.
منبع: یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ هفتم، صص ۳۹۶-۳۹۷.