arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۲۲۳۶۱
تاریخ انتشار: ۰۷ : ۰۰ - ۲۱ خرداد ۱۴۰۰

سفرنامه ناصرالدین‌شاه به خراسان، دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۲۴۶؛ اغلب چادر زن‌های این‌جا [نیشابور] سیاه است، مثل عراق

... همه جا از بازار راندیم. به چهارسو رسیدیم؛ چهارسو سقف نداشت، اما بازار آباد معموری داشت. سقف بازار تیرپوش بود؛ اصناف معتبر داشت. شهر [نیشابور] هم آباد است، اغلب چادر زن‌های این‌جا سیاه است، مثل عراق. از سمنان الی سبزوار همه چادرهای زن‌ها چادرشب راه‌راه است، این‌جا ملمّع [رنگارنگ‌] بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح یک ساعت از دسته گذشته از خواب برخاستم، رخت پوشیده، خیلی از روز گذشت سوار شدیم. سپه‌سالار آمد. امروز باید در دارالشوری با عین‌الملک و غیره بنشینند به حساب‌های کثیف جفنگ میرزا مسیح وزیر مازندران برسند. دمِ در سردار، تاج‌محمدخان، محمدعلی‌خان شهرکی [و] کهندل‌خان سیستانی ایستاده بودند، ملاحظه شدند.

بعد من سوار شده، سپه‌سالار مرخص شد، ما از دروازه شهر داخل شدیم. همه نوکرها، پرویز میرزا، حاجی سلیمان‌خان و غیره بودند. اول رفتم مسجد، پیاده شده، دمِ در مسجد ایستادم مسجد را تماشا کردم. خیلی مسجد باروحی است – از بناهای علی کرخی است [۱] – اما قدری خراب است. یک درخت اَورس کوهی بزرگ داشت، پانصدساله. یک چنار بسیار قوی هم داشت. ابابیل سیاه زیاده از حدی هم داشت. البته صد هزار ابابیل داشت.

از آن‌جا سوار شده، همه جا از بازار راندیم. به چهارسو رسیدیم؛ چهارسو سقف نداشت، اما بازار آباد معموری داشت. سقف بازار تیرپوش بود؛ اصناف معتبر داشت. شهر هم آباد است، اغلب چادر زن‌های این‌جا سیاه است، مثل عراق. از سمنان الی سبزوار همه چادرهای زن‌ها چادرشب راه‌راه است، این‌جا ملمّع [رنگارنگ‌] بود.

از شهر بیرون رفته، رو به شمال راندیم برای ده فشنجان قاضی و دره بالای آن. این طرف آن طرف جعده [جاده] همه حاصل بود، مسجد نیشابور ملاحظه شد؛ از بنای علی کرخی است. باغات نیشابور هر کدام در میانش یک برجی ساخته‌اند که از اندرون چهار مرتبه است. در حقیقت خانه صاحب باغ است. خوب طوری است، قشنگ است.

امروز قاضی نیشابور سوار اسبی بود، از جلوی ما رفت به ده تیولی خودش که فشنجان باشد. قاضی معرکه می‌کند، سفیه غریبی است.

خلاصه یک فرسنگ و نیم که راندیم به فشنجان رسیدیم. ده بزرگی است طرف دست راست جعده، باغات زیاد دارد، تیول قاضی است. از آن‌جا گذشته، به ده بوج‌آباد و حصار رسیدیم که هر دو در دامنه کوه واقع هستند و هر دو ییلاق هستند. از آن‌جا گذشته داخل دره وسیع پُراشجار خوبی، پرباغات شدیم. آب رودخانه خوبی بود، چنارهای زیادی خودش کاشته بوده است. قاضی عرض کرد آن‌جا جای باصفایی بود. قاضی فرش انداخته بود که آن‌جا ناهار بخوریم، اما نزدیک ده و دُور خانه بود، بد بود. باز گذشتم، بالاتر جای بسیار بسیار باصفایی پیدا کرده به ناهار افتادیم.

چون وقت تنگ بود نتوانستم الی آخر دره بروم. باز خیلی جا ماند که نرفتم. آن‌جایی که افتادم آفتاب‌گردان لب رودخانه زدند. آب زیادی به قدر ده سنگ، صاف خوب [و] گوارا می‌آمد. چشمه سرد خوبی هم از آن طرف رودخانه درمی‌آمد. چکمه‌های مدادپاک‌کنی را پوشیده، به آب زدم. رفتم آن طرف پیش چشمه. این‌جا گیلاس و گوجه بسیار بسیار خوب ممتازی داشت، خیلی آورده بودند، خوردم.

از اول دره الی این‌جا همه آب و اشجار پرمیوه، چنار، سفیددار و غیره؛ پُرسایه، بسیار وسیع، باروح، بلبل زیاد؛ هر قدر تعریف شود کم است. شکارچی‌های خراسانی یک میش زده آورده بودند، می‌گفتند بالای کوه قوچ و میش زیادی دارد.

خلاصه ناهار خوردیم. بعد از ناهار محقق کتاب «روضه‌الصفا» احوالات حضرت امام ثامن را خواند. محقق، عکاس‌باشی، میرزا علی‌خان، امین‌خلوت، یحیی‌خان، حاجی میرزا علی، آقا علی، حسین‌خان، شاهزاده، پسر بهاءالملک، سیاچی، جعفرقلی‌خان، محمدحسن‌خان، علی گرجی و غیره بودند. محقق را سبزعلی آفتاب‌گردانچی از آن طرف رودخانه دوش کشیده بود، می‌گذراند به این طرف، به تحریک آقا علی انداخت توی آب.

خلاصه چای خورده نماز کردیم. سه ساعت به غروب مانده سوار شده، به اسب کهر احمدخانی سوار شده راندیم. اما هوا و فضا و صفای این‌جاها را گدا و عرضه‌چی‌های بسیار بسیار بی‌معنی خراب و ضایع می‌کنند. هر شخصی از زن و مرد، یا گداست یا عرض دارد؛ معرکه بود.

از همان راهی که آمده بودم سوار درشکه شده، غروبی از پهلوی شهر گذشته، وارد منزل شدم. وقت اذان در بین راهِ برگشتن، شخصی گردن‌کلفت پدرسوخته بی‌ریش، یک دسته علف دست گرفته بود، یک‌دفعه دوید رو به اسب ما، مثل تیر. من در حقیقت قدری اسب تاختم [و] گریختم. میرشکار و غیره [و] فراش‌ها رسیدند بسیار او را زدند. هر قدر می‌زدند باز رو به ما می‌آمد و هیچ حرف نمی‌زد. آخ هم نمی‌گفت. بسیار پدرسوخته بود.

نزدیک ده حصار دره هست، مَغاری [غار] دارد. وقت رفتن طرف دست چپ است. قاضی می‌گفت مَغاره آن‌جا هست، چشمه آبی دارد، معبد ابراهیم ادهم بوده است. خواستم به تماشا بروم وقت تنگ بود، نرفتم.

خلاصه شب را بعد از شام خوابیدم. فَشَندی بله شد.

 

پی‌نوشت:

۱- علی کرخی: پهلوان علی کرخی پسر بایزید بسطامی، بانی مسجدجامع نیشابور است.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۲۱۴-۲۱۶.

نظرات بینندگان