arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۲۶۸۰۱
تاریخ انتشار: ۱۵ : ۲۰ - ۱۷ تير ۱۴۰۰
خاطرات زندان پرویز خطیبی (نوه‌ی قاتل ناصرالدین‌شاه)؛

قسمت ۹ / روز اعتصاب عمومی مرا از بازداشتگاه فرمانداری به زندان بی‌سیم انتقال دادند

یک روز کارآگاهی که در میان زندانی‌ها بود گزارش داد که: «خطیبی از پنجره بازداشتگاه کاغذی به خارج انداخته است» و همین موضوع باعث شد که روز ۲۱ آبان (مصادف با روز اعتصاب عمومی) مرا از بازداشتگاه فرمانداری نظامی به زندان پادگان بی‌سیم (لشگر۲) انتقال دهند. بدیهی است موضوع گزارش یعنی به خارج انداختن کاغذ بهانه‌ای برای انتقال من به محل بدتر و یک صحنه‌سازی بیش نبود زیرا خوانندگان بهتر می‌دانند که در زندان، با وصفی که شرح آن گذشت و مهم‌ترین کارها را می‌توان انجام داد که ارسال کاغذ به خارج کوچک‌ترین و مبتذل‌ترین آن است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ یک شوخی که چند بار تکرار شد

یکی از شوخی‌هایی که هر چند یک بار در بازداشتگاه تکرار می‌شد موضوع آزادی زندانیان بود به این ترتیب که با تبانی قبلی و اطلاع سرپاسبان و افسر کشیک نامه‌ای تهیه و امضا می‌شد و بعد سر سفره، یا موقع خواب یا ضمن اجتماع همه‌ی زندانی‌ها در اطاق بزرگ سرپاسبان طبق معمول درمی‌زد و داخل می‌شد و می‌گفت: «آقای فلان اسباب‌های‌تان را جمع کنید ورقه‌ی آزدی شما آمده».

طرف خوشحال و خندان بلند می‌شد، اثاثیه‌اش را جمع می‌کرد و پس از خداحافظی و روبوسی می‌خواست از در بازداشتگاه خارج شود که شلیک خنده‌ی حضار بلند می‌شد و بی‌چاره تازه می‌فهمید که آلت دست‌ شده و موضوع آزادی او ساختگی است.

 

توقیف خلاف قانون

خوش‌مزه‌ترین موضوع، داستان آزادی آقای حبیب‌الله محیط نماینده‌ی سابق مجلس شورای ملی و وکیل عدلیه است. محیط که مدت پانزده روز بازداشت بود عصر روز چهارشنبه رفت حمام و چون جثه‌ی ضعیفی داشت توی رخت‌خواب خود نشست. سر شب هنوز شام نخورده بود که پاسبان خبر داد ورقه‌ی آزادی او را آورده‌اند محیط گفت: «امشب سرد است و من حمام بودم حتما سرما می‌خورم اجازه بدهید فردا صبح بروم ولی افسر کشیک آمد.» و «با کمال تاسف نمی‌توانیم پس از دریافت برگ آزادی حتی یک دقیقه شما را نگهداریم زیرا از این ساعت ماندن شما در بازداشتگاه یک نوع توقیف خلاف قانون است.» و به این ترتیب آقای حبیب‌الله محیط علی‌رغم میل خودش آزاد شد.

 

زندانی‌ها چگونه وقت می‌گذرانیدند؟

کهبد و مهندس زنگنه و دکتر غلام‌حسین مصدق و سرتیپ مظفری در یک اطاق بودند و کمتر برای قدم زدن به کریدور می‌آمدند روزهایی که یک ساعت حق هواخوری و گردش در باغ شهربانی داشتیم کهبد تسبیح بلند خود را به دست می‌گرفت و دور حوض می‌گشت هر دوری که می‌زد یک دانه تسبیح می‌انداخت و آخر وقت با قیافه‌ی بشاش می‌گفت: «پانصد دور گشتم.»

تکیه کلام کهبد در زندان هم مثل مجلس شورا کلمه‌ی «احسنت» بود و به پاسبان‌ها و سایرین مرتبا می‌گفت: «آفرین... احسنت» یکی از شب‌ها موضوع غم‌انگیزی برای کهبد اتفاق افتاد به این معنی که مشارالیه طی نامه‌ای استعفای خود را از وکالت دوره هفدهم پس گرفت، به این خیال که با ارسال این نامه مجددا دارای مصونیت پارلمانی شده و آزادش خواهند کرد ولی بر خلاف تصور، نصفه‌شب به سراغش آمدند که «بفرمایید زندان موقت».

هرچه التماس و درخواست کرد که «نصفه‌شبی مرا نبرید» فایده‌ای نکرد و ساعت ۱۱ بود که او را به زندان موقت، میان چاقوکش‌ها و جیب‌برها انتقال دادند.

گویا با انجام این برنامه می‌خواستند به او حالی کنند که نه تنها مجددا دارای مصونیت پارلمانی نشده بلکه اگر جیک بزند جایش هم بدتر از این خواهد بود.

به هر حال فردا صبح مجددا کهبد را به زندان فرمانداری برگرداندند. بی‌چاره در این یک شب به قدری لاغر شده بود که حد نداشت. بچه‌ها می‌گفتند لابد وقتی کهبد را به زندان موقت بردند طبق معمول برای تراشیدن سر او سلمانی هم خبر کردند ولی به علت نداشتن مو، ناچار مقداری مو به کله‌اش چسبانیده‌اند. حتی بیرون از زندان شایع شده بود که وقتی کهبد را می‌خواستند به زندان موقت ببرند خطیبی به او گفته است: «نترس، تا من هستم نمی‌زارم یک مو از سرت کم بشه!» به غیر از کهبد کشاورز صدر، رحیمیان نماینده‌ی سابق مجلس و معدل شیرازی هم بودند که اولی دائما شعر می‌ساخت، دومی سیگار اشنو دود می‌کرد و سومی اشخاص اهل دل را به اطاق خودش دعوت می‌کرد و با لحن شیرین شیرازی و تکیه‌کلام‌های مخصوص خود برای آن‌ها از این‌جا و آن‌جا حرف می‌زد.

یک روز وقتی به معدل خبر دادند که کارآگاه مربوطه درِ قابلمه‌ی غذای او را برداشته و به عنوان بازرسی خود آن‌ها را زیر و رو می‌کند با حالت عصبانی به کریدور آمد و خطاب به کارآگاه گفت: «آقا... برو به رئیست بگو ما زیر بار این حرکات نمی‌رویم،... این غذاها را هم نمی‌خوریم... هر کاری می‌خواهید بکنید اصلا این سر ما را ببرید» و بعد اضافه کرد که «مگر در حکومت سابق با سرلشگر زاهدی هم که این‌جا توقیف بود همین معامله را می‌کردند؟»

زندانیان صبح‌ها معمولا ساعت ۷.۵ از خواب بیدار می‌شدند پس از صرف چایی قرائت روزنامه شروع می‌شد. ساعت ده دور هم جمع می‌شدند و میوه و شیرینی می‌خوردند. ساعت ۱۲ سفره ناهار را پهن می‌کردند (ترتیب ناهار از این قرار بود ک ساکنین هر اطاق در هفته یک روز از منزل خود ناهار می‌آوردند) دو بعدازظهر تا چهار نوبت قرائت و استراحت بود و از آن به بعد نیز آمد و رفت به اطاق‌های سایرین و قدم زدن در کریدور شروع می‌شد.

شب‌ها زودتر از ساعت ۱۱ یا دوازده نمی‌خوابیدیم ولی پس از این ساعت، معمولا صدای داد و فریاد جلب‌شدگانی که آن طرف کریدور مورد نوازش قرار می‌گرفتند مانع خواب ما می‌شد. روی هم رفته زندگی در بازداشتگاه فرمانداری نظامی چندان خسته‌کننده و یک‌نواخت نبود و به همین جهت کسانی که در آن‌جا محبوس بودند از محبوسین سایر زندانی‌ها زندگی راحت‌تری داشتند.

بالاخره یک روز کارآگاهی که در میان زندانی‌ها بود گزارش داد که: «خطیبی از پنجره بازداشتگاه کاغذی به خارج انداخته است» و همین موضوع باعث شد که روز ۲۱ آبان (مصادف با روز اعتصاب عمومی) مرا از بازداشتگاه فرمانداری نظامی به زندان پادگان بی‌سیم (لشگر۲) انتقال دهند.

بدیهی است موضوع گزارش یعنی به خارج انداختن کاغذ بهانه‌ای برای انتقال من به محل بدتر و یک صحنه‌سازی بیش نبود زیرا خوانندگان بهتر می‌دانند که در زندان، با وصفی که شرح آن گذشت و مهم‌ترین کارها را می‌توان انجام داد که ارسال کاغذ به خارج کوچک‌ترین و مبتذل‌ترین آن است.

 

طرز ملاقات خانواده‌ی زندانیان چگونه بود؟

هفته‌ای دور روز، روزهای یک‌شنبه و پنج‌شنبه زندانیان بازداشتگاه فرمانداری نظامی حق ملاقات با کسان خود را داشتند و در این دو روز می‌تواستند فقط یک ربع ساعت در اطاق‌ها فامیل و دوستان خود را پذیرفته و سر ساعت عذر ایشان را بخواهند.

بدیهی است که برای همه این‌طور سخت‌گیری نمی‌کردند و بعضی‌ها همه‌روزه ملاقات می‌کردند و ساعت ملاقات‌شان هم محدود نبود ولی به طور کلی دریافت برگ ملاقات چندان آسان نبود و خانواده‌ی زندانیان می‌بایست مدتی نوبت بگیرند تا وقت به آن‌ها رسیده اجازه‌ی ملاقات کسب کنند.

با آن‌که مفهوم ماده‌ی پنج حکومت نظامی فقط ممانعت از فعالیت زندانی است و نام‌برده از هرگونه حقی برخوردار است مع‌هذا درباره‌ی من دستور داده شده بود که در هفته بیش از یک نفر برای ملاقات مراجعه نکند و این یک نفر هم خانم من بود.

مخالفین من مکرر فامیل و خانم مرا مورد هتاکی قرار داده و چون نتوانسته بودند روی نظریات شخصی مرا به فلک‌الافلاک تبعید کنند از این جهت ناراحت بودند.

این‌جاست که انسان به یاد گفته‌ی فیلسوف معروف بلژیکی «موریس مترلینگ» می‌افتد. مترلینگ می‌گوید: بشر، این مستراح متحرک و ماشین کثافت‌سازی خودش را از تمام موجودات بالاتر فرض می‌کند در حالی که ارزش و اهمیت یک زنبور یا یک پشه از او به مراتب بیش‌تر است.

افسوس که میزان معلومات ما به حدی کم است که از درک این نکات و نظریات فیلسوفانه عاجز بوده و خودمان را در عین حقارت، بزرگ‌ترین و قادرترین موجودات می‌شماریم.

 

منبع: سپید و سیاه، شماره‌ی ۴۱، یک‌شنبه ۹ خرداد ۱۳۳۳، صص ۱۰ و ۱۱.

نظرات بینندگان