سرویس تاریخ «انتخاب»؛ با همهی تندی و درشتی آنها من از روی مهر و آشتی با نهایت گرمی گفتم: «آقایانِ من! دولت مشروطه و دورهی قانون و عدل است یکی از ارکان مشروطه آزادی است هرکس در کسب و شغل آزاد است. هیچکس را نمیتوان از کسبی که میل دارد منع کرد یا به شغلی که بیمیل است مجبور نمود. دهقانزاده در صورت شوق در مدرسه تحصیل میکند و آقا و ملا میشود و بر مسند شرع مینشیند. آقازاده به شغل تجارت شائق میشود در حجرهی تجارت متکی میشود. چنانچه میبینیم اگر علمای بزرگ پدرشان از اهل دهات و فلاح بوده و وزرا و امرای دولت اغلب پدرشان کاسب بازار بود شرعا و عقلا قانونا شما چه حق دارید که مرا به شغلی مجبور یا از کاری و عملی ممنوع سازید؟!» ملایمت من بر گستاخی و جسارت آنها افزود از آن میان یکی فریاد زد و گفت: «باید بروی به شغل رنگرزی که اجدادت داشته مشغول شوی.»
چون دیدم کلام من به آنها اثری نبخشید از روی تغیر و خشم گفتم: «به چشم، چنان رنگی برایت رنگ کنم که احدی نکرده باشد.» پس از این سخن ملتفت شدم که از گوشه و کنار معترضین جهال را تحریک میکنند که یکدفعه بر من حمله کنند و کار حیاتم را به پایان برسانند و چون دیدند بستگان و همراهان من با اسلحه از بام و برزن مستور و مهیای زدن هستند جرأت به این اقدام نکردند و اگر آن روز یک نفر به طرف من دست بلند کرده بود شاید هزار خون ریخته میشد. عقلای قوم چون وضع حال را چنین دیدند از خوف آشوب و فتنه مرا به خواهش و التماس از مدرسه بیرون کردند اگرچه من از وضع و رفتار و سلوک آنها دلتنگ بودم، لیکن مسرور مراجعت کردم، که از رفتن من فتنهی جدیدی حادث نشد و خونی نریخت. پس از معاودت به منزل برادران و کسانم از گزارشات و واقعات مدرسه مطلع گشتند، فورا جنگ با بلواییان را کمبر بسته با آنکه من هم دلم از این اوضاع خون بود محض حفظ نفوس و اموال و اعراض مسلمانان به نصیحت و تهدید و وعده و وعید آتش قهر آنها را خاموش کردم، از این طرف معاندین حیله تراشیده و فکری اندیشیده چند تن از تجار را به اسم اصلاح فرستادند و خواهش کردند که «شما دو سه روز از شهر خارج شده و بروید به مزرعهی دوک (مزرعهی دوک مزرعهای است واقع در شش فرسنگی کاشان و از اجداد ما بوده است) تا این آتش خاموش و این فساد را به صلاح مبدل میسازیم و اسباب آسودگی شما و دیگران را فراهم میآوریم.» پدر و برادرانم به کلی از قبول این امر ناراضی بودند از آنجایی که من پیوسته میخواهم در کارها را عذر بر طرف مقابل مسدود و حقانیت خود را بر همه کس معلوم نمایم قول ایشان را تصدیق و تصویب و کسان خود را به مسالمت و مهاجرت تحریض و ترغیب نمودم و خانه و اوضاع و عیال و اموال و اولاد را در میان خصم واگذاشته سوار شدیم و با اجتماع به مزرعهی دوک رفتیم. معاندین که از حرکت ما آگاه شدند بازوی قهرشان قویتر و نیروی خشمشان سختتر گشت این مطلب را فوزی عظیم دانسته کمیسیونی ساختند و پس از اظهارات و تبادل افکار در تخریب خانمان و تاراج سامان ما پیمان بستند و به درستی قول و رعایت عهد پیمان بسته و سوگند خوردند آنگاه علما و روسا را به عنوان رفتن به تلگرفخانه و تظلمات حضوری با دولت از مسجد سلطانی حرکت دادند و با تمام جمعیت روانه به جانب تلگرافخانه شدند.
تلگرافخانه در خارج دروازه دولت کاشان میباشد. وقتی که از دروازه خارج شدند پرده از روی اسرار برداشتند و مقاصد قلبی و باطنی خود را آشکار ساختند. جلوی جمعیت را گرفتند و گفتند بیایید پشتمشهد و خانههای آنها را نیز خراب نماییم. آن جمعیت از سه قسم خارج نبودند: یک قسم مفسد و مغرض و آشوبطلب بودند قسم دیگر جاهل و نادان مانند حیوان از حسن و قبح آن عمل زشت و نتایج وخیم آن بیخبر بودند قسم سوم اشخاص دانا و بصیر و بیغرض و صافیضمیر بودند آن دو قسم اول و دوم بدون فکر و تامل بلکه از روی شوق اطاعت امر آنها را گردن نهادند و به جانب خانههای ما روان شدند. اما قسم سوم به علت قلت عده و عدم مدد و خوف از هجوم رجاله از راه الجا و اضطرار مطابقت آنها را متقبل و به آنها همقدم گشتند این خبر که به عیال و اولاد میرسد هر زنی طفلی را بر دوش کشیده گریان و لرزان و از طرفی فرار میکنند و هر یک خود را به یک خانه همسایه انداختند با نهایت عجز و زاری و التماس به صاحبخانه در گوشهای پنهان میشوند. از آن طرف جمعیت به خانهی ما ریخته به تاراج و غارت میگشایند و آنچه در خانه بود میبرند اثاثیه که سالها به زحمت و مرارت مهیا کرده بودم حتی ملبوسات و رخوت زنانه را یک دم به غارت بردند.
پس از آن به خراب کردن خانهها میپردازند و خانههای ما را به کلی خراب میکنند حتی سنگهای دور حوض و آجرهای سطح خانه را کنده و بردند در و پنجرههای سنگین قیمتی که با هزار مشقت خریده و ساخته بودم تمام را کنده به روی هم میگذارند و آتش میزنند اشخاص محترم که آلت کندن و شکستن نداشتند برای شرکت در ثواب قربهالیالله با چاقو گچکاریها را خراب مینمایند حتی چندین مرغ در آن خانه بود زنده آنها را در آتش انداختند و میسوازنند، پس از فراغت از غارت و تخریب خانهها به دکانهایی که من ساخته بودم میروند و آنها را زیر و رو میکنند، از آنجا به باغ من که در خارج دروازهی عطای کاشان است میروند عمارت آنجا را خراب کرده و درختهایی که هر یک را به خون دل آب داده بودم را قطع میکنند بعضی را از ریشه برمیآورند. شجاعت و قدرت خود را به خرج نهالهای نورس میدهند بعد از فراغت از کار شادکام و مقضیالمرام با فتح و فیروزی به مسجد سلطانی معاودت میکنند و باز مشغول نوشتن تلگراف تظلم از دست ما به دولت و مصادر امور میشوند.
از آن طرف به تحریک عدهی محمد آقا بیک داروغه با جماعت عرب و غلامرضا بیک و پسرانش به راوند میروند (راوند یکی از دهات کاشان است که در دو فرسنگی از شهر قرار دارد) به خانهی نوکرهای ما بیخبر ریخته و خانههای آنها را غارت مینمایند. منجمله شبانه به خانهی اکبر راوندی میروند و او را دستگیر نموده با برادرش فردای آن روز آن دو برادر را به هم بسته و تیرباران میکنند. از آن طرف دستهای از هموطنان در طهران به دشمنی مشغول و هر دم نوایی نو ساز و هر لحظه ترانهی تازهی آغاز نمودند. در ادارات گریبان میدریدند، در وزارتخانهها عمامه بر زمین میزدند به هر گناهی که میدانستند و میتوانستند ما را متهم میساختند یک دسته انجمن کاشان را به هیجان میآوردند یک طایفه در انجمن فاطمیه فریاد میکردند. فرقهی دیگر در پارلمان الاَمان الاَمان میگفتند و وکلا را دامن میگرفتند.
خلاصه اینها کاشان را خراب میکردند و آنها طهران را به اضطراب میانداختند تا آنکه یک دسته سرباز برای دستگیری ما از طهران (از جانب دولت مامور) و به کاشان آمدند.
حضرات از ورود این استعداد بسی مسرور شدند. از شهر و پشتمشهد نیز جمعیت سواری مهیا کردند، از اعراب و غیره اعیان کاشان هم هر کدام با نوکران و کسان خود حاضر شدند ششم ماه محرم سنهی ۱۳۲۶ [بهمن ۱۲۸۶] مدیرالسلطنه با سربازها و سایر اهالی کاشان به عزم رزم با ما از شهر خیمه بیرون زدند و در اطراف دوک علم افراشتند و قدم در میدان جنگ گذاشتند ما نیز برای حفظ جان خود مجبور به دفاع شدیم دو روز جنگ در میان بود و از دو طرف دائم صدای شلیک بلند بود.
ادامه دارد...
منبع: خواندنیها، شمارهی ۴۳، سال سیوهفتم، شنبه ۱ مرداد ۲۵۳۶ [۱۳۵۶]، صص ۳۸ و ۳۹.
روز دیگر بالاجتماع در عدلیه حاضر شدند در حالی که تیغهای دشمنی را صیقلی ساخته تیزهای خصومت را بر کمان نهادند آستینهای قهر به قصد قتلم بالا زدند دامن خشم به عزم خون ریختنم بر میان استوار کرده مرا از محبس آوردند و بر کرسی محاکمه جایم دادند من با این همه جمعیت مدعی ذرهای خوف و بیم در دلم نبود چراکه خود را بیگناه میدانستم، از یک طرف جمع مخالف پشت در پشت چون پلنگ خشمگینی صف بسته تماشاچیان بام و برزن را فرو گرفته و تمام به سوی من نگران بودند بعضی به حال بیکسیام اسفناک و برخی از بیگناهیام غمگین بودند اغلب و اکثر از قوت قلب و عدم خوفم شگفتی داشتند.