سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح زود از خواب برخاسته رفتم حمام. رخت پوشیده، سوار شدم. با امینالدوله و غیره صحبتکنان از بیراهه رفتم رو به مابین شمال و مغرب. امروز باید رفت به ۴ ده سنخاص. پنج فرسنگ راه است.
هیأت زمین: طرف دست راست کوههای بزرگ است. جنگل اَورس هم دارد. به فاصلهی نیم فرسنگ کمتر از جایی که میراندیم و پشت این کوهها، محال سملقان است و مانه، راز و غیره.
طرف دست چپ: باز کوههای بزرگ است با جنگل اَورس. به فاصلهی یک میدان اسب، وسط دو کوه، تا یک فرسنگ که رفتم مثل تپه است، بلند، همه بوته و گون سبز. قدری تفنگ انداختم، یک فره باقرقرا زدم. عینالملک هم باقرقرای خوب در هوا زد. قازالاق خیلی بود، قدری زدیم. یک روباه هم امروز جلوی ما درآمد. چون دیشب قدری سوار از هزاره با رحمتالله و غیره رفته بودند که از بالا گورخر برانند پایین، ما به هوای شکار گور از بیراهه میرفتیم.
ده شوغان که ده معظمی است طرف دست راست بود. بعد از طی یک فرسنگ از تپه پایین رفتیم. صحرا شد. سه آهو درآمد. با میرشکار اسب انداختم، دماغش را خوب گرفتم. تفنگ نزدیک انداختم نخورد. بعد رسیدیم به ده و قلعهی کوچکی مسمی به جوشقان – رعیتها کوشقان میگفتند – از آنجا گذشته، راندیم برای سمت دامنهی دست چپ که احتمال گور داشت.
سوارهای دیشب هم ردیف دامنه را گرفته میآمدند رو به ما. من خیلی تشنه بودم. پیاده شدم هندوانهی خوبی بریده، نشستم به خوردن. یکبار میرشکار دواندوان آمد که گورخر هست. برخاسته سوار شدم. قدری رفتم. یک گورخر بود، برگشت عقب دررفت، گیر نیامد. باز برگشتم به آفتابگردان، هندوانه را خورده ناهار خوردم. طولوزون و غیره بودند، روزنامه خواند. حاجی آقابابا به یحییخان نوشته بود: «احوال معیر خوب نیست»، خدا شفا بدهد.
خلاصه اگر سوار زیاد میرفت، از رباطعشق هم بالاتر گورخر میراند، خیلی میآمد. اینجاها زیاد گور دارد. باد مه تندی میآمد. آن قلعهجاتی که باید برای سدّ عبور ترکمان ساخته شود همینجاهاست.
دشت، رباطعشق، آرمُدلو، کلّ معبرهای ترکمان که آمده به راه بسطام و عباسآباد و غیره میروند، همه از اینجاست و بدین تفصیل است:
معابر: دیزکند، آقزو، چالباش، آقبابا، باغ توکولَن، آلوچکلو، جندعباس، قرهتیکان، تنگران، قراول.
اگر این قلعهجات ساخته شود [و] خانوار و سوار داشته باشد، محال است ترکمان بگذرد. انشاءالله باید ساخته شود، لازم است.
طرف دست راست همینطور کوه است. کشیده میشود میرود تا دهنهی قراول و غیره.
دست چپ هم کوه است. این دره همینطور میرود. سهامالدوله و سوارههای مامور تاخت گرگان هم از این راه رفتهاند. همهجا رو به مابین شمال و مغرب.
بعد از ناهار سوار شده، رو به جنوب از دره رفتیم برای ۴ ده سنخاص. مقابل شوغان، طرف دست چپ ده طَوَر بود. عینک من وقتی که آهو دواندم افتاد گم شد. قدری که از دره گذشتیم، به ده دربند رسیدیم. اینجا دره تنگ است و عرض کم دارد. طرفین کوههای سخت [و] بلند. آبی از دربند میرود. همهجا این دره را گرفته میرود به جلگهی سنخاص. دو سنگ بیشتر آب دارد. منبع این آب چخورچشمه است که در آخر صحرای شوغان و اول دربند است.
خلاصه از دره افتادم به راه. سوار کالسکه شدم. راه کالسکه خوب بود. کمکم عرض دره گشاد شد. طرف دست راست کوههای بلند، کمکم کوچک شد، الی ده کُرفَه که در دامنه طرف دست راست واقع است. کوههای دست چپ همه جا بلند بود. در مقابل کرفه، کوه دست چپ به همان بلندی و ترکیب میل کرد به طرف مشرق که راست میرود. کوه نیشابور و غیره همین کوه است. محال اسفراین هم دست چپ در دامنهی این کوه واقع است. دو دهش نزدیک بود، از دور پیدا بود؛ «توی» و «زاری».
بعد کوهها تمام شده، جلگهی بسیار وسیعی پیدا شد که جلگهی سنخاص است. اما از عقب باد پُرزوری میآمد. به طوری گرد و خاک بود که چشم چشم را نمیدید. بسیار بد حالتی شد. به همین باد وارد منزل شدیم. نه چادر نه سراپرده، همه را باد خوابانده. اندرون [و] بیرون هیچ تجیر نیست. گرد [و] خاک زیاده از حد و اندازه. در عمرم به این نحسی روز نگذرانده بودم. طپیدم [تپدیم] پشت هندیپوش، محفوظ بود. قدری از صبح الی شب باد آمد به شدت تمام؛ زمین هم گرد [و] خاک، همه چیز گرد است.
امشب هیچکس شام ندارد، یک محشری بود. آلاچیقی دادم زدند، تجیر کوچکی دورش کشیدند، به یک طوری طپیده بیتوته کردیم. شب را هم بیرون شام خوردم. پیشخدمتها بودند. الحمدلله شام خوبی بود. امروز هیچ اندرون نرفتم، زنها را ندیدم. شب را خوابیدم روی نیمکت آبدارخانه. شمسالدوله بله شد.
دهاتی که امروز جنبین راه بود از این قرار است:
دست راست: شوغان، چپه، یامی، پشتبان، دوبرجه، کوشقان، کرفه.
دست چپ: طَوَر، بَرزانلو دربند، قلّی.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، صص ۳۰۴-۳۰۷.