پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید رفت به ابرسیج. سه فرسنگ راه است. صبح برخاسته رفتم حمام. بعد سوار شده راندیم. با امینالدوله، دبیرالملک، عینالملک [و] اعتمادالسلطنه صحبت میکردیم. در بین راه دو سه آهو آمد، از جلوی یدکها گذشت. اگر تفنگ حاضر میشد خوب میشد بزنم، آهوها رفتند.
بعد همهجا از دامنه میراندیم. یک خرگوش روی اسب در تاخت، بسیار خوب زدم. همهی تیپ دیدند. بعد قدری رانده. آب صافی از کوه میآمد، ناهار را آنجا خوردم – خرگوش را بعد از ناهار زدم – در سر ناهار، اسداللهخان پیشخدمت که از خراسان از راه سبزوار آمده بود به شاهرود آمده بود، آمد حضور. بعد از زدن خرگوش سوار کالسکه شدم. راه کالسکه خوب نبود اما میراندم. سوارهی نانکلی که از طهران آمد، استرآباد میروند، جلو آمده بودند. کالسکه را نگاه داشته، آنها را سان دیدم. در این بین آهویی آمد. قالُ مقال شد، آهو رفت عقب. رحمتالله زده بود آورد. بعد قدری رانده، باز سوار شدم. خرگوش دیگری هم زدم. بالاخره رسیدیم منزل. از توی ده ابرسیج رفتم، راه بدی بود. اردو پایین بود. رفتم چادر. چادر را جای بدی زده بودند. به خاننایب ضرب زده شد. از بس منزل بد بود خوابیدم. عصری برخاسته. شب بعد از شام قورق شد. پیشخدمتها آمدند قدری صحبت شد. یحییخان شریواری خواند. بعد خوابیدم. سنتورچی بله شد.
امروز والدهی شاه و اردوی سنگین از هر قسم، حتی اشرک هم، و میرزا نصرالله، وکیللشکر و غیره، نقارهخانه، کالسکهخانه، زنبورک و غیره و غیره، همه رفتند شاهرود که از آن راه بروند. اردو قدری آسوده شد. وقتی که ناهار میخوردم، با دوربین بالای کوه یک دسته قوچ و میش دیدم.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ص ۳۳۰.