arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۴۸۳۶۴
تاریخ انتشار: ۲۷ : ۱۳ - ۲۹ آبان ۱۴۰۰

علی‌اکبر صالحی: آمریکا در سیاست خارجی نگاه آرمانی‌‌ ندارد

علی‌اکبر صالحی می گوید: مشکل طالبان صرفا کسب مشروعیت بین‌المللی نیست بلکه جلب حمایت اقشار افغانستان هم اسباب دغدغه جدی آنها شده. به گفته او، اگر تجربه افغانستان در ساخت یک دولت موفق، مسیر پایداری را طی کند، می توان به افزایش تبادلات اجتماعی در گستره تمدن ایرانی از دکن تا فرارود و نیز از یمن و زنگبار تا بالکان و قفقاز شمالی امیدوار بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

شرق: مسئله افغانستان به‌عنوان یک همسایه، همواره مسئله‌ای مهم و تأثیرگذار در صحنه سیاست خارجی ایران بوده است و از ابتدای قرن جاری، اتفاقات بزرگ متعددی صحنه سیاسی این کشور را دچار تحولات اساسی کرده است؛ اتفاقاتی که هر‌کدام میز را به هم ریخته و بازی را دوباره چیده‌اند. تازه‌ترین نسخه این صحنه سیاسی پرآشوب، یورش گروه تروریستی طالبان به شهرها و پایتخت این کشور، گریز رئیس‌جمهور قانونی افغانستان، شکل‌گیری جبهه مقاومت ملی در پنجشیر و اعلام دولت موقت خودخوانده از سوی طالبان بوده است. برای مرور وضعیت فعلی و گزینه‌های پیش‌رو برای افغانستان، ایران و روابط بین دو کشور، «شرق» گفت‌وگویی با وزیر خارجه سابق، رئیس سابق سازمان انرژی اتمی، معاون سابق دبیر کل سازمان همکاری‌های اسلامی و رئیس فعلی فرهنگستان علوم ایران کرده است. قرائت متفاوت و درخور‌‌توجه صالحی از ماجرا این است که طالبان مسیر رسیدن به قدرت را عملا نه با جنگ طی کرد و نه با مذاکره و اکنون نیز در واقع عنان قدرت را در دست ندارد. او البته علاوه‌ بر تحلیل‌هایش به‌عنوان دیپلمات سابق، از منظر جایگاه فعلی خود، یعنی رئیس فرهنگستان علوم نیز ایده‌هایی برای نحوه مواجهه این دو همسایه با وضعیت کنونی افغانستان دارد.

در مقام یک وزیر امور خارجه پیشین و یک تحلیلگر آشنا به مناسبات خارجی نگرش و ارزیابی شما از برآمدن دوباره طالبان در افغانستان مبتنی بر چه رهیافتی است؟
باورم این است که مطالعه رویدادهای دو سال پایانی دولت ترامپ روشن می‌کند که بنیان‌های تحولات عمیقی که اکنون در آستانه وقوع آن هستیم، آن زمان از مرحله مطالعات و ارزیابی خارج و وارد فاز عملیاتی شده بودند. البته چه آن زمان و چه الان باور آنچه دکترین جدید «سیاست آسیایی آمریکا» باید نام نهاد، برای برخی از ناظران مشکل است. با این‌همه بنده بر این باورم که حاکمیت ایالات متحده بر پایه همان سیاست زمان اوباما به دنبال خروج از منطقه آسیای غربی برای تمرکز بر آسیا- پاسیفیک است؛ بنابراین دولت‌های هر دو جناح اعم از دموکرات و جمهوری‌خواه در استمرار این سیاست گام برداشته‌اند. به‌عنوان شاهدی بر این نظر کافی است به تصمیم آمریکا برای ورود به موضوع خرید زیردریایی توسط استرالیا اشاره کرد. آمریکا حتی اجازه نداد متحد اروپایی‌اش فرانسه برای کاستن از حساسیت‌های قهری چین در این زمینه نقش پوششی داشته باشد. اگرچه نباید به ارزش و منافع اقتصادی این معامله بی‌توجهی نشان داد؛ اما این را نیز باید دانست که مسائل مالی همه ماجرا نبود. در واقع هم از بُعد نظامی چنین قراردادی حضور بیشتر آمریکا را در منطقه پاسیفیک مشروع نشان می‌دهد و هم از جهات علمی چنین توافقات کلانی به پیشرفت‌های تکنولوژیک زیرساخت‌های نظامی آمریکا در برتری‌جویی نسبت به چین و روسیه می‌انجامد؛ بنابراین در این نوع سیاست‌ها نباید تمایزی میان دو جناح داخلی آمریکا قائل شد. شاید تنها نگرش متمایز این گرایش‌های حاکمیتی آمریکا معطوف به تنظیم «اولویت‌ها» و تعیین «جایگزین‌ها» باشد. وقتی از تنظیم اولویت سخن می‌گوییم، معنایش این است که مثلا مفهوم اطلاق برچسب تروریسم چگونه و متوجه کدام‌یک از عناصر منطقه‌ای شود. به‌همین‌دلیل هم شما شاهد هستید وقتی می‌خواهند این برچسب را جابه‌جا کنند، دو تفکر مدافعان و منتقدان در سنا و کنگره درباره چگونگی صحبت می‌کنند. این دقیقا تأسی به همان جمله معروف است که در سیاست هیچ‌گونه دوستی و دشمنی، دائمی و پیوسته نخواهد بود؛ پس حتی سازمانی دارای برچسب تروریستی در نظام آمریکا مانند «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» که زمانی وجود داشت، دیگر الزامی نیست که این معیار و مفهوم برای آن برقرار بماند. بدیهی است که درباره کشورها و دولت‌ها نیز معیار دوستی و دشمنی تابع واقعیات حاکم بر مصالح و منافع ملی کشورهایی است که جهان‌نگری خود را مبتنی بر «واقعیات» و «شاخص‌های عینی» می‌گذارند. با این مقدمه، در تجربه این‌جانب مشخص بود که آمریکا نگاهی آرمانی به مسائل ندارد که بخواهد بی‌حساب در افغانستان هزینه کند. این تجربه برای بنده از سال‌های گذشته بروز یافته بود. مثال آن پذیرش حق غنی‌سازی برای جمهوری اسلامی ایران بود. بی‌جهت نبود وقتی نشانه‌های نخستین در باب این موضوع را در مسئولیت وزیر خارجه در سال‌های 1390 – 1391 مشاهده کردم، کوشیدم به طور شفاف و دقیق جزئیات این تحول را در روند تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری کشور تبیین کنم. حتی برای آنکه آمریکا را متعهد به حرکت در مسیر کنم، تلاش داشتم تا هر پیام شفاهی را که واسطه می‌رساند، با طرح نکات و ابهاماتی بر آن برگردانم تا به متن کتبی منتهی شود. این مسیر با توجه به شناخت پیشین و بی‌اعتمادی عمیق بنده یا دکتر ظریف به آمریکا بود که تا پایان مذاکرات برجامی نیز برقرار ماند. موارد متعددی هم شاهد بودیم که طرف مقابل ما به لطایف‌الحیلی حتی از زیر بار مسئولیت همان کلمات مکتوب نیز شانه خالی می‌کرد که یا توافق را برگرداند یا به نفع خود تفسیر کند. این مثال‌ها برای آن است که نشان ‌دهد تصور هیئت حاکمه پیشین افغانستان به تعهدات آمریکا از سر «تجارب عینی» نبود. حتی اکنون نیز بنا بر همین ارزیابی باور دارم که این‌گونه تعهدات برای دولتمردان تازه و حاکم آنها نیز روشن نشده و قطعا نقد نخواهد شد.

‌ به‌این‌ترتیب از اتفاقات اخیر چندان شوکه نشدید؛ زیرا درباره افغانستان هم این رهیافت وجود داشت که آمریکا در حال بازنگری سیاست خود نسبت به افغانستان است؛ بنابراین بعید و غریب نمی‌دانستید که تحولی مانند انتقال قدرت به طالبان صورت گیرد؟
به این نکته باید توجه داشت که آمریکا معمولا نگاه آرمانی در سیاست خارجی خود ندارد. از این‌رو صرفا بر اساس یافته‌ها و داده‌ها تحلیل می‌کند، بر اساس واقعیات سیاست خود را تصحیح می‌کند یا تغییر می‌دهد و در نهایت بر اساس منافعش عمل می‌کند. طبعا بر اساس چنین ملاحظاتی، وقتی تصمیم دارد از منافع کلانش حفاظت کند، ضروری نمی‌داند بی‌جهت هزینه‌های یک نبرد پایان‌ناپذیر را بر اقتصاد ملی خود تحمیل کند. در کنار این اصول باید پذیرفت حضور دائمی آمریکا در افغانستان نه‌تنها پرهزینه بود، بلکه توجیه آسیب‌پذیری بیشتر آمریکا نیز شده بود. در حقیقت جدا از هزینه‌های سنگین حمایت از دولت‌های نه‌چندان موفقی که پس از سال 2001 در این کشور بر سر کار آمده بودند، آمریکا در افغانستان وارد نبرد با شبکه‌هایی شده بود که برخی خاستگاه سیاسی نداشتند و صرفا در چارچوب منافع خود در زمینه مواد مخدر یا مهاجرت‌های غیرقانونی، تسویه‌حساب‌های قومی‌ـ‌طائفی و... عمل می‌کردند. این وضعیت اثر مخربی را بر شرایط افغانستان گذاشته بود که اگرچه مجالی نیست به تفصیل درباره یک‌یک این موارد سخن گفت و از تداخل منافع کشورهای نفت‌خیز و... یاد کرد، اما مناسب است به یک نمونه اشاره شود؛ رقابت منطقه‌ای پاکستان و هند. این‌گونه رقابت یک متحد سنتی و یک دوست هم‌پیمان آمریکا در صحنه داخلی افغانستان شرایطی را به وجود آورده بود که هم از قدرت اثرگذاری آمریکا می‌کاست و هم بر دامنه مشکلات امنیتی که آمریکا مسئول آن شده بود، می‌افزود. با این‌ مقدمات، در شرایطی که آمریکا مصمم به خروج شده بود، دولت مرکزی در کابل هیچ‌گونه باور نداشت که اقتدارش نسبی و تابع سیاست خارجی است؛ بنابراین در مذاکرات صلح به این فاکتور توجه نشان نمی‌داد و رئیس‌جمهور سابق متوهمانه می‌کوشید بازی سیاست داخلی خود را در میز مذاکره صلح نیز شبیه‌سازی کند. در آن سوی مذاکره، طالبان هم چون تصوری از تخلیه ناگهانی آمریکا نداشت، در مذاکره صلح نه بر بنیان واقعیت‌های جدید و عینی، بلکه بر پایه همان اصل معروف تکان‌دادن شاخه زیتون و شلیک از اسلحه عمل می‌کرد. وقتی این دو طرف اصلی دریافتند واقعیت چیز دیگری است، نه در انبان دولتیان حصه‌ای مانده بود که برای جذب طالبان هزینه کند و نه در چنته طالبان شاخه زیتون و سلاحی باقی بود که بازگشت خود به قدرت را متأثر از یکی از آن دو سیاست و حاصل «پیروزی در جنگ» یا «توافق بر سر صلح» برشمارد. آنچه روی داد، بسیار مهم و درخور توجه است. برای طالبان، کابل نه به جنگ سقوط کرد و نه بر اساس یک صلح و تفاهم پذیرای قدرت تازه آنان شد و برای دولتیان سابق ـ‌به‌ویژه با تصمیم به مقاومت در پنجشیر‌ـ کابل نه مقاومت کرد و نه زانو زد. قدرت در افغانستان رها ماند و آن که بر اریکه ارگ نشسته، اکنون فهمیده عنان قدرت را در دست ندارد. بنابراین اکنون داعش یک‌تنه تبدیل به نماد بحران مشروعیت‌نمایی طالبان حاکم شده است که هم در درون بسته قدرت خود اختلاف دارند و هم در سطح میدانی با نیروهای فرمان‌گریزی روبه‌رو شده‌اند که در لوای طالبان خودانگیخته عمل می‌کنند. کودتایی شکل گرفت و بخشی از نیروی عمل‌کننده طالبان وارد کابل شد؛ امری که با سنت افغانستان تناسب ندارد. چون اشغالگر قدرت را منتقل نکرد، توافقی هم بر سر صلح شکل نگرفت و بنابراین مشروعیت داخلی و پذیرش بین‌المللی برای حاکمان تازه چالشی بزرگ را رقم زده است. به یک سخن، «رونده درمانده‌ای گریخت و آمده‌ای از سر درماندگی رسید». طالبان که مجال تدوین سیاست و برنامه‌ای برای دوره استیلا بر قدرت را نداشت، میراث یک دولت ورشکسته به همراه عدم کسب حمایت بین‌المللی را هم‌زمان بر دوش گرفته و می‌برد. از این‌رو، مشکل طالبان صرفا کسب مشروعیت بین‌المللی نیست، بلکه حتی جلب حمایت نسبی اقشار متنوع جامعه افغانستان، چه در قالب سنتی آن، لویی جرگه، یا در اشکال مدرن آن همچون انتخابات، اسباب دغدغه جدی دولتمردان طالبان شده است. مجموعه این شرایط سبب شد طالبان به‌عنوان یک نظام برآمده فاقد دستور سیاسی در داخل و پذیرش سیاسی در خارج بماند.

تعبیر جناب‌عالی آن است که دولت گذشته ناخواسته قدرت را وانهاد و طالبان نیز ناخواسته قدرت را به دوش گرفت. اگر چنین است، استمرار این وضعیت چه حاصلی دارد و راه برون‌رفت از این وضعیت چگونه خواهد بود؟ آیا این تحولات «ناخواسته» برای منطقه و همسایگان ناپایداری ایجاد خواهد کرد؟
بله، این تحول و جابه‌جایی قدرت کاملا «ناخواسته» گریبان دو طرف را گرفت. تنش‌های داخلی خود هیئت‌مدیره طالبان در هفته‌های نخست پس از کسب قدرت را باید به منزله کودتاهای پیاپی دانست که هنوز نتوانسته است چهره و ترکیب واقعی طالبان را نشان دهد و چه‌بسا کماکان نیز ادامه داشته باشد. اما درباره «خواسته»‌بودن این تحولات برای آمریکا تردید کمتری دارم. به‌واقع بخش تصمیم‌گیر در هیئت حاکمه آمریکا خواستار آن بود که از افغانستان خارج شود و در نظر داشت شرایط ناپایدارتری را ایجاد کند که هزینه‌های تازه‌ای را متوجه رقبای آسیای‌اش کند. بی‌ثباتی در افغانستان فقط دامن‌گیر مردم آن کشور نخواهد شد، بلکه اثرات و عوارض آن به‌زودی عمدتا در کشمیر هند، ترکستان شرقی چین، پختون‌خواه و وزیرستان پاکستان، مرزهای جنوبی آسیای مرکزی همچون وادی زرافشان و فرغانه و به‌تبع آن روسیه و... در اشکال متنوعی از اسلام‌گرایی، ناسیونالیسم، قوم‌گرایی غیرمنعطف و از همه خطرناک‌تر «خلافت‌پنداری» بروز پیدا خواهند کرد؛ امری که در مسیر پیشرفت و توسعه اقتصادی همه رقبای آسیایی آمریکا اثر وضعی می‌گذارد و هزینه‌های امنیتی کشورهای منطقه اعم از دوستان و متحدان تا منتقدان و دشمنان آمریکا را به‌شدت افزایش می‌دهد. طبیعی است با این ارزیابی باید هم‌سخن با شما به راهی برای «برون‌رفت» و ناکام‌گذاشتن این سیاست اندیشید. اکنون به نظر چنین می‌رسد که دیگر نمی‌توان با تظاهرات و توصیه‌ها درباره مسائل افغانستان سخن گفت.

در مقیاس ملی باید ایده‌های خلاقانه و ابتکارات همه‌جانبه‌ای را به کار بست تا در دل واقعیت به الگوی قابل‌قبولی دست یافت که کمکی باشد برای گذار از این دوران پُربحران برای افغانستان. در این زمینه باید پیشگام آن شد که همه اقوام و شعبات جامعه افغانستان برای «مشارکت در آینده کشورشان» سهم گیرند، آن‌هم سهم سیاسی. البته باید توجه داشت که حکومتِ برآمده طالبان علی‌الظاهر یکپارچه‌ترین ترکیب قومی_سیاسی جامعه پشتون را برای این کشور طی نیم‌قرن اخیر نمایندگی می‌کند. با این‌همه، رقابت سخت درون پوسته قدرت میان دُرّانی‌ها و غلجایی‌های، به تعبیری مشرقی‌ها و جنوبی‌ها یا به بیانی دیگر تفکر «ملا برادری» و «ملا حقانی» نزد همه مشهود و توأم با خشونت‌ورزیِ عریان است. سرریز چنین وضعیتی سبب شده به‌همان میزان که «ساختار» چندپارچه شود، «سازمان» حکومت هم دچار آشفتگی شود. در این زمینه دستورالعمل‌های پیاپی برای اجتناب از اقدامات خودسرانه از سوی نیروهای طالبان که توسط والیان و فرماندهان آنها صادر می‌شود یا انجام عملیات خشونت‌بار تروریستی انتحاری‌ها از سوی آنچه داعش نام گرفته است، نشان از فروریختن همان قوه به ظاهر یکپارچه قومی_سیاسی آن بخش از جامعه پشتون‌‌تبارها دارد که قدرت سیاسی را در قبضه گرفته‌اند.

شما در ارزیابی از واقعیت تجارب دیپلماتیک و سیاسی خود را به یاری گرفتید و به‌عنوان یک عضو فرهنگستان چنین نتیجه گرفتید که «سهم‌دادن در قدرت سیاسی راه برون‌رفت در آینده سپهر سیاست افغانستان نیست بلکه مشارکت‌پذیری اجتماعی است که می‌تواند بحران‌های کنونی را تخفیف دهد و زمینه ایجاد یک سازمان اداری ـ سیاسی در این دوران گذار را فراهم آورد». آیا این سخن به معنای آن است که یک ساختار علمی چون فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران مصمم است در این مسیر ایده‌پردازی کند؟
پرسش مهم و بجایی است. نخست آنکه «حکمرانی خوب» در دنیای کنونی دیگر یک رویه و تجربه نیست، بلکه خود شعبه‌ای از دامنه علوم است که نخبگان و دانشمندان در جوامع مختلف درباره آن به بحث و بررسی علمی مبادرت می‌ورزند. دومین موضوع آنکه مأموریت فرهنگستان علوم در جوامع مختلف مبتنی بر آن است که بکوشند زمینه حرکت علم تسهیل شود و جهت این حرکت هم مبتنی بر نیازهای بشری باشد. سومین مسئله قابل‌ملاحظه هم این است که افغانستان به جهاتی متعدد و متنوع یک کشور هم‌پیوند با ریشه‌ای عمیق در عمق تاریخ و فرهنگی است که درخت دانش و تمدن ایرانی در بستر آن ریشه دارد. هم‌پیوندی فرهنگی، هویتی، زبانی، نژادی، آئینی و مذهبی میان دو سوی مرزهای سیاسی کنونی ایجاب می‌کند هم‌اندیشی پیوسته میان نخبگان جوامع دو کشور برقرار باشد. از‌این‌رو و با جمیع جهات برگفته، بنده اشکالی نمی‌بینم فرهنگستان علوم دو کشور مانند سایر ارکان اثرگذار در این زمینه پیشگام و پیش‌قدم شوند و باب یک همفکری میان نخبگان اجتماعی دو ملت را برقرار سازند. خاصه آنکه امروز باوجود التهابات داخلی در سیاست افغانستان، طالبان نه‌تنها نهاد فرهنگستان آن کشور را نادیده نگرفت بلکه با انتخاب مولوی فریدالدین محمود نشان داد به حفظ ساختار فرهنگستان علوم افغانستان که عمری بالنسبه بلند دارد، بی‌توجه نیست. به اعتقاد این‌جانب محور چنین تبادلاتی می‌تواند همانا بحث در دامنه‌ای از کرانه نامنتهای علوم، یعنی «حکمرانی خوب» باشد. ایجاد حسی فراگیر برای مشارکت اجتماعی جوامع در ساخت دولت- ملت خود مانع از آن می‌شود که تقسیم قدرت برای ایجاد یک حاکمیت فراگیر صرفا مبتنی بر تقسیم مناصب سیاسی میان رهبران اقوام و اقلیت‌ها معنا یابد. آنچه امروز جامعه افغانستان، این کشور و ملتِ هم‌پیوند با ما نیاز دارد، همانا افزایش «سطح مشارکت اجتماعی» است. نیل به این مهم حاصل تبادل تجربه میان اهل دانش دو کشور است. تجارب آزموده ما، اعم از فرجام‌یافته یا ناتمام‌مانده در مسیر آینده‌ای که افغانستان به آن نظر دارد، گران‌بها و ثمین است. به همان میزان، مسیری که جامعه متنوع و پُرشمار از اقوام و مذاهب افغانستان در هم‌پذیری و سهم‌گیری اجتماعی برای ساخت یک دولت موفق می‌پیماید، برای جمهوری اسلامی ایران نیز بی‌نهایت قابل‌توجه است. به‌طوری‌که اگر تجربه افغانستان مسیر پایداری را طی کند، هویت و تمدن برجای‌مانده از «جهان ایرانی» می‌تواند با مطالعه چگونگی نیل به آن در یک الگوی کوچک جغرافیایی که مشحون از اقوام، زبان‌ها، آیین‌ها، نژادها و... است، به افزایش سطح تبادلات اجتماعی در گستره اثرگذار تمدن ایرانی از دکن تا فرارود و نیز از یمن و زنگبار تا بالکان و قفقاز شمالی امیدوار باشد.

آیا چنین ظرفیتی صرفا در افغانستان نهفته است؟
بدیهی است در سایر نقاط دیگر هم چنین تنوعی هست اما در افغانستان کثرت بیشتر است. آنجا هم نژادهای کهن ایرانی چون اقوام تاجیک، بلوچ، پشتون، خاوری و... را داریم که نماینده ادواری متمایز از ایران باستان هستند و هم اقوام و نحلی مانند ساداتِ عرب‌تبار، هزاره‌ها و ازبکان تورانی‌نژاد که در مسیر تاریخ قرون اسلامی وارد صحنه تمدنی ایران شدند و شکل و شمایل ایرانی را پذیرفتند. بنابراین اگر این جمعیت‌های متعدد و متنوع در الگوی یک نظام مشارکتی در مسیر ساخت افغانستان همراه شوند، تجربه «هم‌پذیری جمعی» آنان می‌تواند الگوی هم‌افزایی شعب و شاخه‌های فرهنگی ـ هویتی تمدنِ ایرانی ـ اسلامی به‌شمار آید. آنچه امروز فرهنگستان علوم ملحوظ نظر خود قرار داده نیز بخشی از این رویداد است که بتوانند زمینه ارتباط گسترده را میان دانشمندان این حوزه فرهنگی ـ تمدنی برقرار سازد. بنابراین ارتباط با قلمروی هویتی- فرهنگی ما یک هدف‌گذاری بنیادین است که تنها با جمع آرا و نظرات همه صاحبان اندیشه در این وادی ما می‌توانیم سهم جهانی خود در تولید علم را احراز کنیم و بالندگی تمدنی خویش را معنا بخشیم.

نظرات بینندگان