اشكال به اينكه فلسفه از زمرۀ بدعتهاست
بعضي ديگر از مخالفين فلسفه، اشكال را بدين طرز عنوان
ميكنند كه: چون تعلّم اين علوم در شرع انور نيامده است، بنابراين از زمرۀ
بدعتها و اُحدوثههايي است كه بايد از آن دوري گزيد. پاسخ آن است كه
[اوّلاً:] دعوت به عقل و تعقّل و فكر و تفكّر، آيات قرآن ما را و سراسر
احاديث ما را فرا گرفته است؛ پس چگونه ميتوان گفت كه: به علوم عقليّه
ترغيب نشده است؟!
احاديث متضافره بلكه متواتره در دعوت به علم و تعلّم و استفاده از محضر عالم چنانچه در امور اعتقاديّه و مسائل اصوليّه باشد، مگر غير از دعوت به علوم عقليّه است؟!
و نيز چون ميدانيم كه: غايت خلقت بشر كمال اوست از نقطۀ نظر عقل علمي و عملي، و وصول به درجات توحيد و معرفت ذات باري، و اين امر در مرحلۀ قواي تفكيريّه بدون دراست علوم عقليّه امكان پذير نيست، بنابراين از باب وجوب مقدّمه واجب، عقلاً علوم عقليّه نيز واجب و دراست آنها لازم است.
ما چگونه ميتوانيم جلوي علوم عقليّه را بگيريم؛ و به طور كلي مردم را از خواندن حكمت منع كنيم، در حاليكه در وهلۀ اوّل، اوّلين حجّت الهيّۀ ما عقل ماست؟! ما نبوّت پيغمبر و حجج الهيّه و كتب آسماني را به عقل خود ميشناسيم، و دعواي نبيّ را از ادّعاي متنبّي با عقل خود تمييز ميدهيم، و قرآن ما و روايات ما مملوّ از دعوت به تعقّل است؛ و چون اساس دين اسلام بر پايۀ توحيد و واقعيّت است و هيچگاه احكام عقليّه نميتواند مخالفت با متن واقع داشته باشد، بنابراين منع كردن از خواندن فلسفه عبث و خبط است.
آري، علماي نصاري مردم را از خواندن فلسفه منع ميكنند، زيرا براهين عقليّۀ فلسفيّه انسان را به توحيد دعوت ميكند و آنان براي سرپوش گذاردن بر عقيدۀ باطل تثليث، خواندن فلسفه را حرام كردهاند؛ و أين هذا مِن ذاكَ؟!
و ثانياً: بر فرض عدم دعوت به علوم عقليّه، مگر مجرّد فرا گرفتن آن را ميتوان از بدعت شمرد؟! بدعت چيزي است كه در دين تغييري دهد، چيز ثابتي را نفي، و چيز منفي را اثبات كند؛ وليكن چيزي كه ابداً در اين مسير نيست، چگونه بدعت است؟!
در شرع انور تحريض و ترغيب به علم منطق و علم طبّ و جرّاحي و زمينشناسي و طبيعيّات و علم مكانيك و صنعت نفت و غيرها نشده است؛ آيا ميتوان گفت اين علوم همگي ممنوع و حرام هستند؟!
پيدايش مدارس و تشكيل حوزههاي علميّه بدين طريق فعلي از شرع انور وارد نشده است و در زمان امامان هيچگونه از اين نمونهها نبوده است؛ آيا ميتوان گفت: ساختن مدارس و حجرات و جمع كردن طلاّب براي دراست دين، بدعت است و حرام است؟!
نه، چنين نيست. اگر مراد از اُحدوثه و بدعت، هر چيز تازهاي باشد، هر بدعت حرام نيست؛ و اگر مراد از آن هر چيز مخالف شرع باشد، اينگونه علوم و اينگونه امور مخالف شرع نيستند.
علّت اعراض ائمّه عليهم السّلام از تصوّف و فلسفه در بعضي از روايات
و اگر در بعضي از روايات ديديم كه ائمّه عليهم السّلام از تصوّف و فلسفه اعراض كردهاند، مراد ترتيب مكتبها و احزاب بر خلاف خطّ مشي آنان است؛ نه مراد گرايش به باطن بر طريق احسن، و تقويت قواي فكريّه بر راه صواب.
در آن زمان ـ كه همانند بعضي از متصوّفۀ زمان ما ـ عدّهاي بر خلاف راه شرع، از خود راهي براي وصول به واقع معيّن كرده و به اعمال و كردار غير مشروع عامل بودهاند؛ البتّه چون اين طريق سير، مُمضاي آن بزرگواران نبوده است منع كردهاند؛ نه آنكه هر كس كه در صدد تهذيب اخلاق و تزكيّۀ نفس برآيد، و از راه عبادات و دستورات شرعيّه بخواهد به مقام يقين برسد، و به معرفت الهي فائز گردد، و با نور باطن و چشم دل ادراك حقايق را بنمايد، او را صوفي بدانيم و زير تازيانه و شلاّق ملامت و سرزنش قرار دهيم! اين گناهي نابخشودني است كه ناشي از جهل است.
و در آن زمان كه بعضي از متكلّمين عامّه ـ چه از اشاعره و چه از معتزله ـ براي جدايي از مكتب اهل بيت علوم فلسفيّه و اصول موضوعه آن عصر را كه از ميراث يونان و مصر و ايران به ارمغان آورده شده بود، دستاويز كرده و براي خود مكتب و مذهبي تشكيل داده بودند، البتّه اين طريق مشي مورد امضاي آن سروران نبوده است؛ ولي اين چه مناسبت دارد به علوم فلسفيّه و حكمت متعاليۀ فلاسفه اسلام و علوم عقليّۀ خورشيدهاي درخشاني چون: بوعلي سينا، و فارابي، و خواجه نصيرالدّين طوسي، و ميرداماد، و ميرفندرسكي، و صدرالمتألّهين شيرازي، و حاجي سبزواري، و بسياري از بزرگان عصر ما چون: مرحوم آخوند ملاّعلي نوري، و زنوزي، و آقا ميرزا مهدي آشتياني، و آقا ميرزا ابوالحسن رفيعي، و آقاي حاج آقا روحالله خميني، و استاد بزرگوار و فقيد ما: علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبايي؛ كه هريك تا أمد وسيعي از شعاع وجودي خود، درياي ظلماني اوهام و شكوك را زدوده و به نور عرفان منوّر كردهاند.
اينان پاسداران قرآن و اسلام و مكتب تشيّع ميباشند، اينان حافظان شرع و شريعت هستند، ايشان پشتوانههاي علم و ايقان و محورهاي ثبات دين از انحراف و اندراس و كهنگي و پوسيدگي ميباشند. شكّر اللهُ مساعيَهم الجميلةَ، و ضاعَفَ درجاتِهم، و أعليٰ مقامَهم عنده.
اسفار اربعۀ ملاّصدرا از مفاخر جهان اسلام است. او كه يك عمري كوشيد تا بين مشاهدات قلبيّۀ ملكوتيّه و براهين فلسفيّه و روايات شرعيّه وفق دهد، و بدين مهمّ نائل آمد، حقّاً خود او و كتابهاي او از مفاخر است؛ و دريغ كردن از مطالعه و ممارست بر اين آثار، موجب حسرت و ندامت.
البتّه هيچ جاي شبهه نيست كه طلاّب علوم دينيّه بايد در حكمت متعاليه نيز مجتهد باشند، و بدون دليل مطلبي را نپذيرند، و براهين ملاّصدرا را تقليداً قبول نكنند ـ بلكه در نفي و اثبات، و ردّ و ايراد آن با استقلال فكري خود، قدم در اين مضمار نهند؛ زيرا كه نتيجه تابع أخسّ مقدّمتين است ـ و تا وقتي كه مسائل فلسفي را برهاناً قبول نكنند، نپذيرند، زيرا كه اين امر ارزش فلسفه را ساقط ميكند.
اشكال به اينكه اختلاف آراء فلاسفه دليل بر بطلان فلسفه است
و بعضي ديگر از مخالفين فلسفه، اشكال را بدين قسم مطرح ميكنند كه: بهترين دليل بر بطلان فلسفه، اختلاف آراء و تفاوت انظار آنهاست، زيرا در هريك از آن مسائل ميبينيم كه با هم اختلاف دارند، و چون حقايق پيوسته ثابت و قابل تغيير نيستند، بنابراين از اين اختلاف پي به بطلان انظار و آراء آنها ميبريم!
پاسخ اين اشكال واضح است، زيرا اين اختلاف انحصار به فلسفه ندارد، در هريك از شعب علوم ـ از علوم طبيعيّه و طبّ و هيئت، و علوم شرعيّه چون تفسير و فقه ـ اين اختلاف به نحو شگفتآوري وجود دارد.
و اختلاف بين دو قول، دليل بر بطلان هر دو قول نيست؛ زيرا الهيّون با طبيعيّون هم در وجود خدا و عدم وجود خدا، و در معاد و عدم معاد، و در تجرّد و عدم تجرّد، و بسياري از مسائل اختلاف دارند.
و از مجرّد اختلاف نميتوان آن علم را به كلّي كنار زد؛ بلكه بايد با بحث و تنقيد و جرح و تحليل، حقّ را از باطل متمايز ساخت. البتّه فلسفه هم مانند ساير علوم حركت تكاملي دارد، و در اثر بحثها رو به كمال ميرود؛ كما اينكه در ساير علوم نيز مطلب از اين قرار است.
اگر
روزي ديديم فيروزهاي با سنگ آبي رنگي مشتبه شده و در تاريكي افتاده است،
نميتوان از هر دو صرفنظر كرد؛ بلكه بايد با كنجكاوي هرچه تمامتر فيروزه
را شناخت و از آن براي زينت بهره برد. و اگر روزي ديديم كه دانههاي گندم
با كاه و يا شن مخلوط شده است، نميتوان از آن به كلّي رفع يد نمود، وگرنه
در گرسنگي بايد بمانيم و هلاك شويم؛ بلكه بايد گندم را از شن جدا نمود و
تنقيح كرد، اين است طريقۀ عقلاء!