خاطرات علی امینی، شماره ۳۱: در جمع محصلان مصدقی در آمریکا گفتم شما باید برگردید و کشورتان را امریکا کنید
خاطرات علی امینی: رفتم پشت تریبون. دیدم خیلی رقیق کف زدند. نگاه میکردم دیدم تمام این قیافهها ـ قیافههای خیلی به اصطلاح خصومتانگیز هست؛ من من شروع کردم از جوانی خودم گفتم. که جوانی ما اینجور بود آنجور بود؛ گفتم ما در مدرسهای که میرفتیم، اون پسر نوکر ما یه پنج شاهی یا دهشاهی در روز پول جیبی داشت این رو نخودچی و کشمش میخرید، ولی ما اون هم نداشتیم یا تو باغ که راه میرفتیم موقع زنگ تفریح، نگاه میکردیم آب از دهانمان راه میافتاد اما چیزی نداشتیم. یا جوراب وصله شده داشتیم؛ همه اینها اینها هی یواشیواش گوش کردند؛ گفتم حالا که بنده اینجا جلو روی شما هستم، ده برابر وزنم فحش خوردم تا شدم وزیر و سفیر.