arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۶۴۹۲۴
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۰۹ اسفند ۱۴۰۰

«بازجویی از صدام» به قلم مامور اطلاعاتی سیا، شماره ۹: صدام گفت از این گفت‌وگو لذت بردم مشتاق جلسه‌ی بعدی‌مان هستم

مامور اطلاعاتی سیا: صحبت ما با صدام دو ساعت و نیم به درازا کشید و ناگهان صدای در زدن را شنیدیم. وقت شام صدام بود. همگی بپا خاستیم و گفتیم به زودی صحبت با او را از سر می‌گیریم. صدام سرش را به نشانه‌ی موافقت تکان داد. وقتی داشت می‌رفت، برگشت و رو به ما کرد، دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: «دوست دارم بدانید که از این گفت‌وگو لذت بردم. ماه‌ها بود که با کسی حرف نزده بودم. زمان درازی بود که می‌خواستم مکالمه‌ی معناداری داشته باشم و مشتاق جلسه‌ی بعدی‌مان هستم.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ بابِ رابطه‌ی آمریکا با ایران در اواسط دهه‌ی ۱۹۸۰ باز شد، یعنی سال‌هایی که اتفاق مشابهی در خصوص رابطه با بغداد رخ داده بود. ایالات متحده اعتبارات و وام‌هایی در اختیار صدام قرار داده بود، اطلاعاتش را از تحرکات نیروهای نظامی ایران در اختیار صدام می‌گذاشت و در سال ۱۹۸۴ سفارتش را در بغداد بازگشایی کرد. (خاطرات مربوط به بحران گروگان‌گیری سفارت آمریکا در تهران بین سال‌های ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۱ همچنان تازه بود. ایران به عنوان دشمن افراطی سرسختی دیده می‌شد که نمی‌توانست از جهان خارج اعتبار دریافت کند و در طول جنگ ناچار بود که برای خرید سلاح پول نقد بپردازد). در گزارش مربوط به قضیه‌ی ایران – کنترا که در سال ۱۹۸۷ منتشر شد، صدام فهمید که یکی از شروط ایران برای مذاکره این بود که واشنگتن برای سقوط رژیم عراق به تهران کمک کند. این نخستین اشاره به تغییر رژیم در عراق بود، پانزده سال پیش از آن‌که جرج دبلیو بوش آن را به عنوان سیاست رسمی ایالات متحده اعلام کند. در سال ۲۰۱۱، دیدگاه من درباره‌ي اهمیت ایران – کنترا برای صدام با انتشار اسناد محرمانه‌ی کشف‌شده از سوی ارتش ایالات متحده پس از حمله به عراق تایید شد. این اسناد شامل یادداشت‌های جزئی جلسات شورای فرماندهی انقلاب بود که در آن‌ها صدام قضیه‌ی ایران – کنترا را به بحث گذاشته بود. آن‌گونه که مایکل گوردون در نیویورک‌تایمز نوشته است، ثابت شد که ایران – کنترا به طور خاصی برای آقای (صدام) حسین و دستیارانش تلخ بود و آن‌ها هفته‌ها تقلا می‌کردند تا آن را هضم کنند. علاوه بر بقیه‌ي مسائل، آن‌ها نمی‌توانستند درک کنند چرا دولت ریگان در سال ۱۹۸۶ علیه لیبی دست به اقدام نظامی زد ولی بعد به دنبال ایران راه می‌افتد، حال آن‌که حسین گفته است: «ایران نقش بزرگ‌تری در تروریسم بازی می‌کند».

صحبت ما با صدام دو ساعت و نیم به درازا کشید و ناگهان صدای در زدن را شنیدیم. وقت شام صدام بود. همگی بپا خاستیم و گفتیم به زودی صحبت با او را از سر می‌گیریم. صدام سرش را به نشانه‌ی موافقت تکان داد. وقتی داشت می‌رفت، برگشت و رو به ما کرد، دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: «دوست دارم بدانید که از این گفت‌وگو لذت بردم. ماه‌ها بود که با کسی حرف نزده بودم. زمان درازی بود که می‌خواستم مکالمه‌ی معناداری داشته باشم و مشتاق جلسه‌ی بعدی‌مان هستم.» لبخندی به ما زد و هم‌زمان که پارچه روی سرش کشیده می‌شد پشتش را به ما کرد و به سلولش برگشت. تقریبا نفس همه‌ی ما بریده بود. از این‌که صدام تلاش‌مان را تصدیق کرده بود دل‌گرم شدیم و امیدوار به این‌که تخلیه‌ي اطلاتی سازنده‌ای داشته باشیم. فورا به لانگلی پیغام دادیم که به نظر می‌رسد صدام مایل به بسط دایره‌ی گفت‌وگوهامان است. به رغم تعهدمان مبنی بر این‌که فقط درباره‌ی «تاریخ» حرف می‌زنیم، خیلی زود به مسیر پرسش‌های خود درباره‌ی رژیم افتادیم.

به اتاقک‌مان برگشتیم و کار تنظیم یادداشت‌هامان را شروع کردیم. کمی بعد، رئیس مقر، مردی به نام باب، به ملاقات‌مان آمد که از خدمات ملی مخفی (NSC) شاخه‌ی عملیاتی سیا بود. او در امور خاورمیانه بی‌تجربه بود و ظاهرا به این دلیل آن‌جا بود که عملیات بغداد را با مشت آهنین سر و سامان بدهد. او مانند بقیه‌ی اعضای خدمات ملی مخفی دیدگاهی حقارت‌آمیز نسبت به تحلیل‌گران داشت. افسران پرونده در خدمات ملی مخفی اذعان می‌کردند که چیزی درباره‌ی آن‌چه تحلیل‌گران انجام می‌دهند نمی‌دانند. تلاش می‌کردیم کارمان را به آن‌ها توضیح دهیم و آن‌ها حتی سردرگم‌تر می‌شدند. افسران پرونده افرادی برون‌گرا بودند – واقعا با اعتماد به نفس – که خود را در دل تحلیل‌گران جا می‌کردند تا اگر به سنجش اعتبار یک منبع نیاز داشتند از ما استفاده کنند.

اعضای خدمات ملی مخفی هم‌چنین فکر می‌کردند که تحلیل‌گران، منبع نشت اطلاعات به رسانه‌ها هستند. باب به من گفت اگر یک کلمه از آن‌چه را صدام گفته است فاش کنم، از تیم تخلیه‌ی اطلاعاتی کنار گذاشته می‌شوم. مشخص بود که باب دوست نداشت تا یک تحلیل‌گر را در تیم بازجویی داشته باشد، شاید به خاطر آن‌چه در بالا گفته شد. آن شب به من گفت قرار است دیگر در اتاق بازجویی نباشم و چارلی، سرتیم ما، کار تخلیه‌ي اطلاعاتی را دنبال می‌کند. وقتی که پرسش و پاسخ تمام می‌شود، من گزارش روزانه را بر اساس آن‌چه آن‌ها درباره‌ی گفته‌های صدام به من می‌گویند می‌نویسم، و بعد روند پرسیدن آن‌ها در روز بعد را تنظیم می‌کنم. گفتم زمانی که آن‌ها با صدام صحبت می‌کنند، به یک کارشناس عراق مثل من نیاز دارند که اگر به نظر رسید دارد دروغ می‌گوید، او را به چالش بکشد. سپس اتاق را ترک کردم و به بروس گفتم اگر قرار باشد در بازجویی واقعی دخالت نداشته باشم، سوار هواپیمای بعدی می‌شوم و به آمریکا برمی‌گردم. بروس سعی کرد مرا آرام کند و گفت در این زمینه با باب حرف می‌زند. متعاقب آن، باب را قانع کردم که تجربه‌ی من برای یک تخلیه‌ی اطلاعاتی موفق مهم است.

ادامه دارد...

منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیس‌جمهور»، ترجمه: هوشنگ جیرانی، تهران: کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۹۱-۹۳.

نظرات بینندگان