محمدرضا بیاتی: بسیاری از جنگهای سیاسی و اعتقادی با این باور آغاز شدهاند که اگر بتوان آدمها را مجبور کرد تا اعتقادات یا نگرشهای خاصی داشته باشند و به شیوههای خاصی رفتار کنند میتوان جهانی آرمانی ساخت؛ اما نتیجه، همیشه وارونه شده و خشم و پرخاشگری بر جهان سایه انداخته است و گلادیاتورهای قدرت تنها وقتی از کشمکش و گلاویزی و خونریزی دست کشیدهاند که تاب و توان و رمقی نداشتهاند و برخاکستر نشستهاند.
تاریخ انسان سراسر جنگ و خشونت است با این وجود، پژوهشها دربارهی خشونت سیاسی بسیار کمتر از انتظار -و نامتناسب با وسعت و اهمیتِ این پدیده- است. از یک چشمانداز کلان، در مطالعهی خشونت سیاسی از دو الگوی کلی استفاده میشود؛ الگوی انتخاب عقلانی- منطقی و الگوی آماری - ساختاری؛ رویکرد عقلانی به خشونت، فرض را بر این میگذارد که عامل خشونت در یک فرایند منطقی شکل میگیرد؛ فرد یا گروه اجتماعی، باورهای منطقی معینی را شکل میدهند و اولویتبندی میکنند؛ برای مثال، یک فرد یا گروه، اولویت اول خود را امنیت میداند، اولویت دومِ خود را میگذارد انتقام و اولویت سوم، عزت نفس؛ حال هر کدام از این اولویتها در معرض تهدید قرار بگیرند برای دفاع از آنها واکنش خشونتآمیز نشان میدهد. (این الگو الزاماً منطبق بر الگوی معروفِ آبراهام مازلو نیست)،
اما در الگوی آماری، علتهای ساختاریِ خشونت سیاسی جستجو میشود؛ به زبان ساده، این رویکرد این مسأله را بررسی و مطالعه میکند که آیا ارتباطی بین عوامل ساختاری و خشونت سیاسی وجود دارد یا خیر؛ مانند ارتباط سطح تولید ناخالص ملی با خشونت، یا نابرابری درآمد با خشونت، و عوامل دیگری مثل ماهیت سرزمین، جمعیت، اختلافات قومی و مذهبی و آزادیهای مدنی. (به زبان علم آمار، عواملی مانند سطح تولید ناخالص ملی و دیگر عوامل را متغیر مستقل در نظر میگیرند و جنگ داخلی، درگیری و ناآرامی را متغیر وابسته)
رویکرد آماری و ساختاری مدعی است یافتههای پژوهشی فقط بین چند عامل، ارتباطات معنیدار نشان میدهند؛ یعنی تنها بین سطح تولید ناخالص ملی، جمعیت، ماهیت سرزمین از یکسو و خشونت سیاسی، از سوی دیگر، رابطهی معنیدار دیده میشود، اما بین اختلافات قومی و مذهبی و نابرابریهای اجتماعی و تغییرات بزرگ سیاسی، این ارتباط و همبستگی آماری، معنیدار نیست؛ به بیان دقیقتر و روشنتر، رویکرد ساختاری به خشونت سیاسی مدعی است عواملی مانند اختلافات قومی و مذهبی و نابرابریهای اجتماعی باعث کشمکش و تنشهای سیاسی میشوند، اما -به تنهایی- منجر به انقلاب سیاسی نمیشوند. به هر دو دیدگاه، نقد وارد کردهاند؛ به همین دلیل، رویکردهای تازهی پژوهشی میکوشند از الگوهای تلفیقی برای تحلیل خشونت سیاسی استفاده کنند و جنبههای عقلانی و ساختاری را همزمان در نظر بگیرند. بنابراین، در این یادداشت بدون تفکیک الگوهای نظری به مهمترین نظریههای تحلیل خشونت سیاسی پرداخته میشود با یادآوری این نکته که بین خشم و پرخاشگری تفاوت مهمی وجود دارد که برای سادگی بیشتر، نادیده گرفته شده است؛ پرخاشگری و خشونت نیز کاملاً بر هم منطبق نیستند.
۱) نظریه ناکامی – پرخاشگری و هدف مسدود blocked goal
شاید قدیمیترین نظریهی معتبر دربارهی پرخاشگری و خشونت، نظریاتی است که معتقدند ناکامی باعث پرخاشگری میشود. روانشناسان رفتارگرا میگویند این خشم غریزی و ناآموخته است و اگر مانعی بر سرِ راه نیاز یا خواستهی فرد یا جامعه ایجاد شود باعث برانگیختن خشم میشود؛ چه محدودیت بدنی باشد چه روانی؛ آزمایشهای تجربی نشان دادهاند که حتی کودکان ۸ ماهه نیز در صورت ناکامی خشمگین میشوند. روانشناسان شناختگرا هم– با وجود تفاوت در برخی جنبهها- بطورکلی با رفتارگراها دربارهی ناکامی همنظرند و معتقدند هر رویداد ناکامساز که عاطفه و هیجان منفی ایجاد کند میتواند باعث پرخاشگری و خشونت شود؛ چه آن رویداد، درد و ناراحتی جسمانی باشد چه فشار تنشزای اقتصادی-اجتماعی-سیاسی؛ شناختگراها برای توصیف رویداد ناکامساز و برانگیزندهی خشم و خشونت از اصطلاح هدف مسدود استفاده میکنند. هر قدر وسعت و شدت ناکامی و مسدودسازی اهداف، بزرگتر، ناموجهتر، مزمنتر و متراکمتر شود، خطر برانگیختن خشم و خشونت، انفجاریتر است. یکی از مصداقهای ملموس ِ هدف مسدود در جامعهی ما محدودسازی اینترنت و طرح صیانت است. ناکامی کاربران وقتی که اینترنت به هدفی مسدود تبدیل میشود، به وسعت و دفعات ناکامی، خشم تولید میکند درحالی که هدف مسدود برخلاف عقل سلیم و حکیم و وجدان اخلاقی جامعه است.
۲) دادستانهای شهودی intuitive prosecutors
این اصطلاح در روانشناسی برای توصیف اثر هیجانها بر تصمیمگیری بکار رفته است و –در اینجا- به این مفهوم است که افراد هنگام خشم جانبدارانه تصمیم میگیرند و بیشتر میخواهند تقصیر را به کسی نسبت بدهند؛ برای مثال اگر معنای رفتاری مبهم باشد آن را خصمانه تعبیر میکنند و میکوشند او را مجازات کنند. به عبارت دیگر، در پدیدهی دادستانهای شهودی، آستانهی انتساب، پایین میآید و نسبت دادن ِ انگیزهی بد به دیگری و در خواست مجازات، آسان و سریع میشود. دادستان شهودی اصطلاحی است که بار معنایی منفی دارد و به یک خطای ادراکی و شناختی اشاره میکند، اما در شرایط بیعدالتی برای کسانی که دست به خشونت میزنند موجه بنظر میرسد چراکه به این باور رسیدهاند مقصران و عاملان زور و بیعدالتی بیمجازات ماندهاند بنابراین برای احقاق حقِ پایمالشده با خشم و خشونت به دادستانهای شهودیِ جامعه تبدیل میشوند تا آنچه از راه دادخواهی قانونی و دادستانهای حقوقی، دستنیافتنی میدانند با دادستانی شهودی امکانپذیر کنند. بنظر میرسد تصلب یا سختشدگی هویت نیز در شکلگیری دادستانی شهودی اثرگذار است.
۳) تصلب هویت identity hardening
با شکلگیریِ هدف مسدودِ ظالمانه، خشم برانگیخته میشود و یکی از پیامدهای خشم، تصلب یا سختشدگیِ هویتهاست؛ یعنی هر هویت فردی یا اجتماعی نسبت به هویتهای دیگر، تفکر صفر و صدی و قالبی پیدا میکند. این افکار کلیشهای دربارهی هویت دیگری به خشونتهای شدید و قساوت میانجامد. قساوت نیز میل به انتقام را مصممتر و عمیقتر و چرخهی خشم و خشونت را تقویت میکند.
۴) عزت نفس
یکی از علتهای اصلی برانگیختن خشم و خشونت، آسیبزدن به عزت نفس یا کرامت انسانی است. یافتههای پژوهشی و تجربی، نشان میدهد که حتی تهدید و تحقیر عزت نفس ِگروههای بزرگ اجتماعی، بر اساس قومیت، مذهب، جنسیت و هر ویژگی جمعی مشترک دیگر، میتواند به موجهای خشم و پرخاشگری جمعی منجر شود.
۵) پرخاشگری برای دفاع از قلمرو territorial aggression
چنان که از نام آن پیداست یکی از انواع پرخاشگری دفاع از قلمرو است؛ خانه، سرزمین، محل کار و هر چیزی که در چارچوب مفهومِ قلمرو قرار گیرد اگر تهدید شود یا مورد تعرض واقع شود میتواند منجر به پرخاشگری یا خشونت شود. عمیقترین احساس از مفهوم قلمرو بدنِ انسان است به همین دلیل کسانی که مورد تعرض جنسی قرار میگیرند دچار حالات روانی-ذهنی و رفتاری خاصی میشوند که بسیار مشابه حالات برخی سربازان تروماتیکِ از جنگ برگشته است (PTSD).
۶) نظریهی اعمال زور یا عمل قهرآمیز coercive action
بر اساس این نظریه، اِعمال زور تنها وقتی اتفاق میافتد که عامل زور میفهمد رفتار دیگران همسو و منطبق با خواستهها و انتظارات او نیست، بنابراین از زور برای برگرداندن رفتار به حالت مطلوبِ خود استفاده میکند؛ نظریه اِعمال زور در واقع با هدف مطیعکردن ِ دوباره انجام میگیرد و در سطح روابطی مانند رابطه والدین و کودک معمولاً کارساز است، اما در سطح روابط اجتماعی، خشم گروههای اجتماعی یا جامعه همیشه مانند روابط بینافردی نیست و به اطاعت منجر نمیشود. در نتیجه، اِعمال زور-به دلایل متعددی- میتواند به عصیان و پرخاشگری کشیده شود؛ یکی از دلایل و عوامل سرپیچی از اطاعت، و تحریک خشم و خشونت، بیعدالتی است.
۷) پرخاشگری و عدالت
تصمیم به اِعمال زور و مسألهی عدالت، همبستگی قوی و معکوس با یکدیگر دارند؛ یعنی هر قدر باور یا رفتاری که زور بخاطر آن اِعمال میشود ناعادلانهتر بنظر برسد اعمال زور، ناموجهتر، ناپذیرفتنیتر و اطاعتستیز میشود و احتمال آنکه واکنش نسبت به زور با خشم و پرخاشگری همراه شود بالاتر است. باور به عادلانهبودن یا نبودن، یک امر گفتمانی و تاریخی است و خشمهای شدید، وسیع و مزمن، نشانهی شکاف گفتمانی دربارهی عدالت است و نمیتوان آن را به تبلیغات موقتی و فریبنده نسبت داد. برای مثال اگر در آمریکا حق سقط جنین برای گروه بزرگی از جامعه یک حق عادلانه تلقی شود، اما قانون بخواهد با اِعمال زور آن را ممنوع کند یک شکاف گفتمانی دربارهی سقط جنین ایجاد میشود که یا به تغییر قانون میانجامد یا با عدم اطاعت از آن به خشم و خشونت کشیده خواهد شد؛ در این باره، بطورکلی به سه نوع عدالت میتوان اشاره کرد؛ اول، عدالت توزیعی distributive justice که دربارهی تخصیص منابع است؛ یعنی اگر افراد جامعه به این نتیجه برسند که منابع منصفانه توزیع نشده خشمگین خواهند شد و احتمال پرخاشگری افزایش پیدا میکند. دوم، عدالت روندی procedural justice که دربارهی روند حل تعارضهاست؛ مثلاً حلِ مسألهی تعارض منافع هنگامی عادلانه تلقی خواهد شد که هر دو طرف دعوا در شرایطی برابر در حضور یک داور بیطرف به نتیجه برسند. در غیر این صورت، خشم و پرخاشگری در برابر اِعمال زور، محتملترین گزینه است. سوم، عدالت تعاملی interactional justice که دربارهی احترام متقابل به دیگر افراد است یا همان اصل طلایی اخلاق که آن چه بر خود میپسندی بر دیگری هم بپسند. در عدالت تعاملی، احترام به دیگری به معنای تأیید محتوای دیدگاه دیگری نیست بلکه بر این باور استوار است که همزیستی درونی با دیگر افراد جامعه و حُسن ِ همجواری با دیگر کشورها و جوامع بدون این اصل ممکن نیست چرا که بدون عدالت تعاملی، دیگری هم میتواند از دیدگاه خودش شما را باطل بداند و تخطئه کند و نتیجه چیزی جز جنگ همیشگی نیست. بنابراین، چنان اِعمال زور به این سه معنا عادلانه نباشد هر اِعمال زوری آبستنِ خشم و خشونت است. در واقع در جوامعی که مستعد خشونت فراگیر هستند به هیچ یک از سه عدالت توزیعی، روندی و تعاملی توجه نمیشود بلکه تنها عدالت کیفری retributive justice معیار قرارا میگیرد که هر فاصلهای از هنجارهای رسمی را قابل سرزنش و مجازات میداند تا آنجا که افراد را دوباره به اطاعت وادار کند.
مهمترین نکته دربارهی ارتباط روانشناختیِ عدالت با خشم و پرخاشگری این است که وقتی افراد یا گروهها با بیعدالتی مواجه میشوند احساس میکنند به ارزش انسانی آنها self-worth مستقیماً حمله شده و واکنش آنها کاملاً مشابه وقتی است که بقاء انسان در معرض تهدید و نابودی قرار میگیرد. یعنی رفتار تکانشی شدید و خشم و پرخاشگری نسبت به عامل تهدید؛ قساوت در خشونت نیز همین معنا را القاء میکند و به معنای حملهی مستقیم به هویت و ارزش شخصی است با یادآوری این نکته که هویتهای فردی رابطهی نزدیکی با گروههای اجتماعی دارند و آسیب یه یک فرد میتواند حس انتقام و کینخواهی را در گروهی که فرد متعلق به آن است برانگیزد.
۸) قدرت و کنترل
در تعریف سنتی پرخاشگری و خشونت مفهوم اصلی، قصد آسیب به دیگری است، اما در تعریف مدرن، پرخاشگری با قدرت و میل به کنترل ارتباط دارد. در واقع در تمام پژوهشهای مدرن این مضمون مشترک تکرار میشود که صاحبان قدرت -یا کسانی که تصور میکنند قدرتمند هستند- تمایل دارند که ارادهی خود را بر دیگران تحمیل کنند و باور دارند برای حفظ قدرت، حق دارند حتی با روشهای خشن دیگران را کنترل کنند. بنابراین، یکی از دلایل خشم و خشونت، کشمکشی است که بین فرادستان قدرت و فرودستان قدرت در میگیرد؛ از یکسو اصرار بر تحمیل اراده و کنترل و از سوی دیگر تلاش برای رهایی از کنترل.
نظریات دیگری نیز برای تحلیل خشم و خشونت وجود دارد که برای پرهیز طولانیشدنِ یادداشت از آنها صرفنظر میکنم؛ دولتهای خردمند برای کاهش خشم و خشونت، بنابر یافتههای علمی و تجربی، دست به اقدامات ترمیمی میزنند؛ از عذرخواهی در کوتاهترین زمان و تلاش برای جبران آسیب تا پرداخت غرامت و مجموعهاقداماتی که به آن عدالت تحولی transitional justice میگویند، اما نخستین گامِ این فرایند، پذیرش و بیان حقیقت است. واقعیت و امر واقع، یکسان نیستند. وقتی تصادفی رخ میدهد زاویهی دید هر ناظری میتواند تعبیری متفاوت از واقعیت بسازد، اما اصل تصادف، تعبیرپذیر نیست، چون امر واقع است و انکار آن، مانند آن است که بگویند آفتاب کویر، تاریک است.