علیاکبر ولایتی: شایسته بود که در سریال «جیران» مبارزه علما و مردم در جلوگیری از تسلط استعمار و تحریم تنباکو و خنثی کردن قراردادهای ننگین و ذلتبخش رویتر و لاتاری و مقدمات حرکت ملی در جهت تأسیس عدالتخانه و نهایتاً مشروطه، از قلم نیفتد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سریال «جیران» آخرین ساخته حسن فتحی که در 52 قسمت منتشر شد چندی پیش به پایان راه رسید. عاشقانه «جیران» را احسان جوانمرد و حسن فتحی به نگارش درآوردند که به وقایع بعد از مرگ امیرکبیر و آشنایی ناصرالدینشاه با خدیجه تجریشی ملقب به جیران پرداخته است.
پخش طولانیترین سریال نمایش خانگی به تهیهکنندگی اسماعیل عفیفه از بهمن 1400 آغاز شد و پس از ایجاد برخی حواشی در مسیر پخش و در پی شکایت شاکی خصوصی، تیرماه سال قبل، پخش آن متوقف و پس از حدود 2 ماه توقیف، با صدور دستور رفع توقیف، حوالی پاییز سال گذشته پخش این سریال عاشقانه و تاریخی از سر گرفته شد.
این سریال همچنین به زودی در شبکههای تلویزیونی ژاپن، روسیه، عراق، بوسنی و کشورهای حوزه خلیج فارس شامل قطر، عمان، امارت متحده عربی و شمال آفریقا از جمله تونس، مراکش، الجزیره و لیبی پخش خواهد شد. در این سریال بهرام رادان، پریناز ایزدیار، مریلا زارعی، امیرحسین فتحی، امیر جعفری، رویا تیموریان، مهدی پاکدل، رعنا آزادیور، کتانه افشارنژاد، ستاره پسیانی، غزل شاکری، مرتضی اسماعیل کاشی و هومن برق نورد به هنرمندی پرداختهاند.
علیاکبر ولایتی رئیس کمیته فرهنگ و تمدن اسلامی شورای عالی انقلاب فرهنگی از منظر تاریخی و ملی یادداشتی درباره این سریال نمایشخانگی نوشته که مشروح آن در پی آمده است:
این کشور خدایی، یعنی ایران، همواره مورد عنایت خداوند تبارک و تعالی و پیامبران و اولیا و بزرگان اهل دل و معرفت بوده و انشاءالله تا ظهور آن منجی بزرگ، خواهد بود. در این مرز و بوم، امرا و پادشاهانی حکومت کردند که بعضاً به عدالت برخاستند و بسیاری هم غیر از این بودند، اما همواره در کنار حکومتگران اصلی، افرادی در مراتب و درجات متفاوت، در کار حکومت، برای پایداری و دوام حاکمیت، مشارکت میکردند که آنها نیز از منظر عملکرد، متفاوت بودند. بعضی خیرخواه و برخی شرور و عدهای بیلیاقت بودند.
مروری اجمالی بر تاریخ پر فراز و نشیب کشورمان به ما میگوید که اگرچه برخی وزیران، فرمانداران، استانداران و موالی بیلیاقت، شیطانصفت و یا مزدور اجنبی بودند، ولی شمار افراد مؤمن به معنویات، اهل پرهیزکاری، توانمند و خدوم هم کم نبودهاست.
چه کسی است که نداند «انوشیروان عادل»، که حاکمیت روشن و بااقتدار و در عین حال همراه با عدالت و عطوفت را در زمین گسترانید، بدون استفاده از حکمت و تدبیر و همراهی بزرگی چون «بوذرجمهر» (بزرگمهر) و کمک «برزویه» مقدم اطباء پارس و از سُلاله روحانیون مذهب زرتشت و از مدیران برجستۀ دانشگاه جندی شاپور، نمیتوانست کاری انجام دهد؟ (میرخواند، روضهالصفا، 1 / 787- 788؛ خواندمیر،دستور الوزرا، ص 17- 18؛ دباشی، «انوشیروان و بوزرجمهر در گلستان سعدی»، ص 85 و 87).
کیست که نداند «حسنک میکال»، وزیر سلطان محمود، فردی مؤمن، شریف، کاردان و خادم ملت بود، ولی با بدخواهی رقیبی بدطینت چون «بوسهل زوزنی» بر سر دار رفت و بزرگی چون «ابوالفضل بیهقی» در کتاب ارزشمند خود (تاریخ بیهقی)، این تراژدی را بهدرستی تصویر کرد(بیهقی، تاریخ بیهقی، ص 220 ـ 236).
بزرگی چون خواجه نظامالملک طوسی، حدود 30 سال در ایران بزرگ عهد سلجوقیان، بدون اغراق، برجستهترین رئیس دولت در تاریخ ایران بود که در عین اقتدار با عدالت و نصفت از کاشغر تا حلب را با مدیریتی اعجابانگیز اداره کرد (لمبتون، ساختار درونی امپراتوری سلجوقی، ص 61؛ اخوان کاظمی، «عدالت و خودکامگی در اندیشۀ سیاسی خواجه نظامالملک، ص 7 ـ 8).
حمله مغول، به جز مناطقی محدود (مثل اقلیم فارس که با درایت اتابکان سلغری از تعرض مغولان مصون ماند)، چیزی از ایران را باقی نگذاشت. ما در بخش نظامی شکست خوردیم، اما به رغم گسست سیاسی، به برکت ایمان و فرهنگ مردم این سرزمین، مغولان مغلوب مقاومت فرهنگی ما شدند و فرهیختگان ایرانزمین به وزیری پادشاهان خونخوار مغول رفتند و با لطایفالحیل، اداره سرزمینهای نیمه ویران ایران را به دست گرفتند و مغولان را از اسب سرکش توحش پیاده کردند و آنها را به لباس فرهنگی و اعتقادی مردم ایران، ملبس نمودند و عدهای جان بر سر این هدف بزرگ ملی گذاشتند.
در رأس این بزرگان، استاد البشر، عقل هادی عشر، یعنی «خواجه نصیرالدین طوسی» که در نبرد قلم ایرانی با عَلَم مغول، پرچمدار بود، توانست سرکشترین آنها ، «هلاکوخان» را، رام کند(توانایان فرد، نظرات اقتصادی خواجه نصیرالدین طوسی، ص9 ـ 22؛ مدرسی زنجانی، سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی، ص 28)، ولی متأسفانه خواجه شمسالدین جوینی صاحب دیوان و خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی و فرزندش خواجه غیاثالدین که هر سه از بزرگان و از علمای سلف بودند، در این راه جان باختند و شهید شدند.
صاحب بن عبّاد ملقب به کافی الکفات، وزیر بینظیر «آل بویه»، چون نگینی درخشان بر تارک تاریخ ایران میدرخشد. وی با مردم ایران در اوج شکوه «آل بویه» ارتباط گستردهای داشت و با بزرگان، علما و دانشمندان، نظیر «سید مرتضی» از رابطهای وثیق برخوردار بود. گویند پس از مرگ «صاحب»، مردم اصفهان چنان تشییعی از او کردند که در تاریخ آن شهر بیسابقه بود (گردیزی، زینالاخبار، ص372؛ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص309؛ ابن اثیر جزری، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ج21، ص225).
اینک، با این مقدمه ، به تحلیل و نقد سریالی میپردازیم که بُرشی از تاریخ عصر قاجار را به تصویر کشیده است.
طی دو سال گذشته، مردم ایران شاهد پخش سریال 52 قسمتی «جیران» بودند که نمایش آن اخیراً به پایان رسید. این حقّ هنرمندان، تهیهکنندگان و کارگردانان محترم است که هنر خویش را از طریق سینما، این جادوی معروف به هنر هفتم، عرضه کنند و انتظار مردم فرهنگدوست، شریف و اصیل ایران از این مجموعه فرهیخته، که انصافاً میتوانند نقش اساسی در تبیین درست تاریخ گذشته کما هو حقه ایفا کنند، این است که به وظیفه خود عمل کنند و خوشبختانه هنرمندان ایران، اینچنین هستند. لیکن گاهی ممکن است نویسندگان سناریو به دلیل کثرت مشغله و یا نبود فرصت کافی، مجال تفحص کامل در گذشته ایران را نداشته باشند؛ ازجمله این نمایشها، سریال پربیننده «جیران» است.
از دستاندرکاران تولید این مجموعه که افرادی باتجربه و دارای حسن شهرتند و خدمات زیادی به سینمای ایران کردهاند، انتظار میرود، نمایشهای تاریخی را با دقت و وسواس بیشتری تهیه و عرضه کنند. دوره سلطنت «ناصرالدین شاه»، نقطه عطفی در تاریخ متأخر و معاصر ایران بود و عوامل گوناگونی اعم از مثبت یا منفی در شکلگیری تاریخ سلطنت پنجاهساله این پادشاه هوسباز پُرمساله، دست داشتهاند.
نصرالله مشیرالدوله، میرزا تقیخان امیرکبیر، میرزا آقاخان نوری، میرزا علیاصغرخان اتابک، میرزا حسینخان سپهسالار و میرزا علیخان امین الدوله، همگی سمت صدراعظمی داشتند. میرزا تقی خان امیرکبیر نور چشم ملت ایران بوده است. میرزا علیخان امینالدوله، شخصیتی بینابین دارد. میرزا حسینخان سپهسالار، یک شخصیت روشنفکر غربگرا است.
بدترین، پلیدترین، مجرمترین صدراعظمهای عصر قاجار و شاید هم کل تاریخ ایران، میرزا آقاخان نوری بود که بوسهل زوزنی که حکم اعدام «حسنک میکال» را از «مسعود غزنوی» گرفت، (که البته «مسعود غزنوی»، خود نیز چهره ضد فرهنگی و ضدایرانی داشت و کتابخانه شیخ الرئیس ابوعلی سینا را در اصفهان آتش زد و مردم ایران را از بخش قابل ملاحظهای از نوشتههای بزرگترین شخصیت علمی تاریخ بشر بعد از ائمۀ معصومین علیهمالسلام، محروم کرد) نزد میرزا آقاخان نوری، گناهش بهمراتب سبکتر است ! ولی همین «بوسهل» نتوانست از تفسیق قلمی بزرگان فرهنگی این کشور، نظیر ابوالفضل بیهقی، جان سالم به در ببرد.
نکتۀ دیگر اینکه چرا از این فرصت ارزشمندی که با ارائۀ یک مجموعۀ نمایشی پرجاذبه به دست میآید، در فیلمنامهای که تهیه میکنیم، از توانمندیها و ملکات اخلاقی «امیرکبیر» در آن ذکری نکنیم؟!
چرا از سرکوبی آصفالدوله – که میخواست همزمان با جدایی هرات، خراسان را نیز با تحریک انگلیسیها از ایران جدا کند – ولی از سوی حسامالسلطنه، فرزند عباس میرزا که حاکم قرهداغ در آذربایجان بود، به امر میرزا تقیخان امیرکبیر، در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه سرکوب شد و متعاقباً مأمور آزادی «هرات» گردید و آنجا را نیز آزاد کرد و به نام ناصرالدین شاه در دارالحکومه هرات سکه ضرب کرد و برای ناصرالدین شاه فرستاد، نامی برده نمیشود؟!
ایضاً پس از تهاجم قوای بحریۀ انگلیس به بوشهر، خارک و خوزستان در سال 1858 میلادی که در آن زمان هندوها در کنار مسلمانان دست به دست هم داده و علیه انگلیس قیام کرده بودند، حسامالسلطنه که پس از فتح هرات در آن شهر مستقر شده بود، برای ناصرالدین شاه نامه نوشت که اگر اجازه دهید، از تنگه خیبر عبور کرده و در سند و پنجاب با انگلیسیها مقابله میکنم و از آن بهعنوان اهرمی در جهت وادارکردن انگلیسیها به عقبنشینی از بوشهر استفاده خواهم کرد.
این نامه را میرزا آقاخان نوری جواب میدهد و به او مینویسد که این کار را نکند و برگردد؛ این کار میرزا آقاخان نوری باعث شد بر اساس قرارداد ننگین پاریس، انگلیسیها بر هرات مسلط شوند. شایسته بود که در سریال «جیران» مبارزه علما و مردم در جلوگیری از تسلط استعمار و تحریم تنباکو و خنثی کردن قراردادهای ننگین و ذلتبخش رویتر و لاتاری و مقدمات حرکت ملی در جهت تأسیس عدالتخانه و نهایتاً مشروطه، از قلم نیفتد.
در چند سال اول حکومت ناصرالدین شاه و قبل از آن که پای میرزا آقاخان نوری به صدارت برسد، دستاوردهای ایران در حفظ کشورمان قابل توجه بود.
ناصرالدین شاه، رضاقلیخان هدایت، معروف به لَلهباشی (وی لَله محمدشاه بود) که عارفی وارسته و صاحب کتاب ریاض العارفین است، بهعنوان سفیر به همراه نامهای برای «خان خیوه» فرستاد و او را تهدید کرد که ترکمنهای تحت فرمان او، دست از آزار و اذیت زائران حضرت رضا(ع) در مسیر مشهد مقدس بردارند. وی به نامه ناصرالدین شاه وقعی نگذاشت و رضا قلیخان دست خالی باز گشت. ناصرالدین شاه با صدارت امیرکبیر، حسنخان سبزواری را در رأس لشگری جرار به خیوه فرستاد و خان خیوه در این نبرد شکست خورد و به قتل رسید و سر او را به تهران فرستادند و در محل دروازه دولت کنونی دفن کردند و بر روی آن تابلویی گذاشتند که نوشته بود «این سر کسی است که علیه حکومت مرکزی شورش کرده است».
خیوه امروزه، شهری در شمال ترکمنستان است (خوارزم). آقاخان محلاتی بانی فتنۀ اسماعیلیه در ایران و شبهقاره که از سوی انگلیسیها تحریک شده بود، و در اواخر حکومت محمدشاه و در آستانه حکومت ناصرالدین شاه در ایران شورش به پا کرد که وی را سرکوب کردند و او به مرکز کمپانی هند شرقی در بمبئی پناه برد.
در اواخر حکومت محمدشاه و در آستانه حکومت ناصرالدین شاه، با تحریک سفارتخانههای انگلیس و روس، میرزا علیمحمد باب ادعای مهدویت کرد و او را در قلعه چهریق در تبریز زندانی کردند و بعد با مدیریت امیرکبیر در آن زمان که امیر نظام آذربایجان بود، جمعی از علما و مراجع بزرگ به ارتداد او حکم دادند و اعدام شد.
آصفالدوله در خراسان و کامران میرزا در هرات شورش کردند و میخواستند این دو بخش را از ایران جدا کنند و با همت امیرکبیر و حسامالسلطنه این دو بخش از ایران جدا نشد و با خیانت میرزا آقاخان نوری، هرات از دست رفت.
این حقیر نمونههای فوقالاشاره را که در طول دوره ناصرالدین شاه رخ داده که برخی از آن مثبت و برخی منفی است ذکر کردم برای اینکه دوستان و عزیزان ما در کار تهیه و نمایش فیلم ملاحظه کنند که خدای ناکرده، نمایش منجر به تحریف تاریخ نشود؛ زیرا کل این مجموعه سریال تاکنون، از گذشته نزدیک ایران، یک حکومت ناتوان و در رأس آن شاهی هوسباز و زنباره نشان داده که البته ناصرالدین شاه اینگونه بود، اما ایران فقط منحصر به ناصرالدین شاه نبود.
چرا ما باید نسل کنونی خود را نسبت به گذشته بد بین و گمراه کنیم؟! و اگر نبود تلاش ملت بزرگ ایران و سرآمدان آنها مانند امیرکبیر، قائممقام فراهانی، عباسمیرزا، حسامالسلطنه و علمای بزرگی مانند میرزای شیرازی، شیخ فضلالله نوری، میرزاجواد تبریزی، سیدعلیاکبر فال اسیری در شیراز و محمدحسن آشتیانی و ملاعلی کنی در تهران و ...، این کشور توسط امثال میرزا آقاخان نوری و آن ناصرالدین شاه زنباره، در حلقوم انگلیس فرو رفته بود و سرزمینی به نام ایران در تاریخ نمیماند.
نتیجه اینکه در مجموعه «جیران»، زحمات زیادی کشیده شده و انصافاً هنرمندان هم بهخوبی در این مجموعه درخشیدهاند، اما همه قبول داریم که نمایش فیلم، فقط برای پُر کردن اوقات فراغت نیست، بلکه به صورت جادویی و فوقالعاده در ذهن انسان اثر میگذارد و عزم نویسنده، تهیهکننده، کارگردان و هنرمندان هم همین تأثیرگذاری است، ولی اگر بخواهیم نتایج بهینه با بازدهی بالا و مثبت برای تنویر افکار عمومی در کنار امر پُر کردن درست اوقات فراغت داشته باشیم، باید در اولویتبندی کمی و کیفی بخشهای مختلف، وسواس نشان دهیم که دریغ است این زحمات زیادی که این دوستان و عزیزان ما در تهیه و تدارک و نمایش فیلم تحمل میکنند، بازدهی بیشتر و بهتری نداشته باشد.
اگر آقاخان نوری را میخواهیم معرفی کنیم، در مدت کوتاهتر، ولی کاملاً واقعبینانه و آن طوری که او بود، معرفی کنیم. اینطوری که در این مجموعه به آقاخان اشاره شده، باید بدانیم که متأسفانه وی شخصیت بدی هم نبوده و مثل بسیاری از صاحبمنصبان دیگر به دنبال منافع شخصی خود بوده است؛ ولی در قرون متأخر و معاصر، کسی را نمیشناسیم که این مقدار به این کشور عزیز و مظلوم ما صدمه زده باشد.
برای اطلاع همگان، از ماهیت پَست «میرزا آقاخان نوری»، شمّهای از شخصیت و اقدامات ضد ملی وی را میآوریم تا ملاحظه کنید که آیا این مقدار وقتی که مردم برای دریافت غیرواقعی شخصیت میرزا آقاخان نوری صرف میکنند را نمیتوان با بیان و نمایش رذیلتها و وابستگیهای خارجی وی که در تاریخ ما کمنظیر یا بینظیر است، به صورت کوتاهتر و سریعتر بیان کرد؟ و در این نمایش از او یک فرد طماع و جاهطلب در ذهن افراد تصویر کرد؟ در حالی که او با ارتباطات نزدیک خود با دولت استعمارگر انگلیس، کمر مقاومت را در ایران شکست و از زمان صدارت وی به بعد، قدرت ایران در زمان قاجاریه بهطور حزنانگیزی کاهش پیدا کرد که هر بیسر و پایی اعم از انگلیس و فرانسه و... برای کشورمان شاخ و شانه میکشیدند.
آقاخان نوری آشکارا به دوستی و وابستگیاش به انگلیس تأکید کرده است. از جمله نوشته: «من به دوستی انگلیس هیچ نمانده بود که تمام شَوَم» و باز جای دیگری مینویسد: «من بیعقل نیستم که دوستی دولت انگلیس را ترجیح بر دوستی دولت خودم ندهم». این شخص دَنی در وصف عشق خود به انگلستان سروده: «به جُرم عشق توام میکشند و غوغایی است / تو نیز بر سر بام آ که خوش تماشایی است».
نگارنده بهجهت عِرق دینی و ملی و وطندوستی، بر خود لازم میداند سطوری چند در معرفی میرزا آقاخان نوری جهت ثبت در تاریخ بنگارد تا مبادا بهمرور ایّام، فاسق بهجای لایق بنشیند و فاجر بهجای مدبّر قرار گیرد.
آقاخان که در اصل، میرزا نصراللهخان نام داشت فرزند میرزا اسدالله نوری، از اهالی نور مازندران و یکی از نخستین کسانی بود که به هنگام سپاهگیری آغا محمدخان به وی پیوست و به منصب لشکرنویسی رسید. میرزا آقاخان به اعتبار پدر، در دوران فتحعلی شاه به منصب عارض سپاه و لشکرنویس درگاه منصوب شد و پس از چندی نیز سِمت وزارت لشکر را کسب کرد (خورموجی، حقایقالاخبار ناصری، ج 2، ص 106؛ راعی گلوجه، قاجاریه، انگلستان و قراردادهای استعماری، ص 117). وی مدتی در خدمت اللهیارخان آصفالدوله بود، شخصی که تمایل فراوانی به انگلیسیها داشت. وابستگی آصفالدوله و خانوادهاش به انگلستان از مشخصترین ویژگیهای اخلاقی و سیاسی ایشان بود.
وزیر مختار انگلستان در گزارش 19 اکتبر 1848 م به وزارت امور خارجۀ انگلستان نوشت: «آصفالدوله، خود و تمام خانوادهاش همیشه و کاملاً در اختیار دولت انگلستان بودهاند و اینان از خدمتگزاران صدیق ما میباشند» (مکی، زندگانی میرزا تقیخان امیرکبیر، ص 349).
آقاخان در زمان محمدشاه نیز در دربار قاجار به خدمتش ادامه داد و در رکاب محمدشاه برای فتح هرات رفت. سِمت او در این دوران نیز وزیر لشکر بود. در همین دوران، مراودات وی با انگلیسیها در هرات حاجی میرزا آقاسی صدراعظم را سخت نگران کرد. در نتیجه حاجی میرزا آقاسی در بازگشت از هرات محمدشاه را واداشت که حکم به برکناری و تبعید میرزا آقاخان نوری به کاشان دهد (افشاری، صدراعظمهای دورۀ قاجاری، ص 166؛ راعی گلوجه، قاجاریه، انگلستان و قراردادهای استعماری، ص 117)، اما پس از مرگ محمد شاه، ملکجهان خانم مهدعلیا (1220-290 ق)، همسر محمدشاه و مادر ولیعهد، قدرت گرفت و چینش رجال مملکتی را خود به دست گرفت. ازجمله به تبعید میرزا آقاخان نوری در کاشان پایان داد و او را به تهران آورد و برای صدرات وی کوشید( سپهر، ناسخالتواریخ، ج 3، ص 937، 942-943 و 966 ـ 967؛ محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، ج 2، ص 98؛ واتسون، تاریخ ایران، ص 334؛ ولایتی، تاریخ روابط خارجی ایران در دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه، ص 6).
گرچه میرزا تقیخان امیرکبیر به صدرات رسید اما میرزا آقاخان با همدستی مهد علیا در تمام طول صدارت ایشان از هیچ توطئهای علیه وی فروگذار نکردند تا اینکه به سعایت این دو، نهایتاً شاه را به برکناری و قتل امیرکبیر ترغیب کردند (واتسون، تاریخ ایران، ص 370؛ بینا، تاریخ سیاسی و دیپلماسی ایران، ج 2، ص 196-198؛ آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 704؛ ولایتی، تاریخ روابط خارجی ایران در دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه، ص 10-12؛ سپهر، ناسخالتواریخ، ج 3، ص 1154).
جانشین امیرکبیر در مقام صدرات عظمی میرزا آقاخان نوری بود که با حمایت مهد علیا و جاستین شیل، وزیر مختار انگلیس در ایران در تاریخ 22 محرم 1268 ق محقق شد. (سپهر، ناسخالتواریخ، ج 3، ص 1155-1158؛ اعتمادالسلطنه، صدر التواریخ، ص 236-237؛ واتسون، تاریخ ایران، ص 370؛ ولایتی، تاریخ روابط خارجی ایران در دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه، ص 13).
از فحوای مراسلات وزیر مختار انگلیس با وزارت امور خارجۀ انگلستان میتوان عمق وابستگی میرزا آقاخان نوری را دریافت.
در نامۀ مورخ 18 نوامبر 1851م شیِل، وزیر مختار دولت انگلیس، از وزارت خارجه کسب تکلیف میکند که: «آیا با وضعی که پیش آمده میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله، صدراعظم ایران، در آتیه نیز تحت حمایت دولت انگلستان خواهد بود؟». در پاسخ مورخ 8 ژانویۀ 1852 م وزارت امور خارجۀ انگلستان خطاب به شیِل چنین آمده است: «نایبسرهنگ شِیل؛ موضوعی که شما ضمن گزارش شمارۀ 203 مورخ 18 نوامبر خود دایر به اینکه آیا صدراعظم ایران، میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله، در آتیه نیز در تحت حمایت انگلستان خواهد بود اظهار کردید، مورد توجه دولت علیاحضرت ملکه [ویکتوریا] قرار گرفت.
این مسئله از نظر دولت انگلستان چنین طرح میشود: اگر اعتمادالدوله برای حفظ ظاهر در نتیجۀ تهدیدات شاه از حمایت انگلستان صرفنظر کرده است با این اقدام شما مجازید اگر اعتمادالدوله زندانی یا تبعید شود یا داراییاش مصادره گردید به نفع وی دخالت نمایید... طبیعتاً با درنظر گرفتن وضع غیرثابت مشاغل رسمی در ایران اگر اعتمادالدوله مورد بیمهری شاه قرار گیرد ممکن است برای اجتناب از غضب و یا مخاطره، فرار اختیار کند در آن صورت، شما میتوانید ایشان را برای مدت زمانی که ضروری باشد در خانۀ خود بپذیرید... در وضع بخصوص اعتمادالدوله دولت علیاحضرت ملکه در صورت مخاطرۀ شخص، محق خواهد بود از کسانی که به این شخص وعده دادهاند بخواهد که وعدههای خود را محترم بشمارند» (بینا، تاریخ سیاسی و دیپلماسی ایران، ج 2، ص 601-602).
انتخاب میرزا آقاخان نوری به صدارت عظمی، شخصی که ورقۀ رسمی و آشکار تحتالحمایگی از انگلیسیها را در دست داشت (شیل، خاطرات، ص 223؛ بامداد، شرح حال رجال ایران، ج 4، ص 366)، دلیلی آشکار بر ذهنیت عقبمانده و ناآگاهی ناصرالدین شاه از نیازهای جامعه و دولت ایران بود (راعی گلوجه، قاجاریه، انگلستان و قراردادهای استعماری، ص110).
یکی از ویژگیهای تاریخ ایران در دوران قاجار این است که دولتمردان آگاه و کاردان در این زمان همیشه در اقلیت بودند و پیش از آنکه به اندیشۀ مترقی خویش جامۀ عمل بپوشانند توطئهها و دسیسههای متعددی از درون و بیرون دربار علیه ایشان شروع میشد و تا برکناری و در موارد زیاد، قتل و ضبط اموال و داراییهای آنها پیش میرفت.
معمولاً جانشینان چنین دولتمردانی نیز با توجه به ویژگی استبدادی نظام سیاسی و مطامع جناحهای متنفذ در حکومت بر آن میشدند که انتظارات حامیان خویش را برآورده کنند. بهترین شیوۀ برآوردن این خواستها بازگشت به نظام پیش از تصدی دولتمردان کاردان و میهندوست بود. میرزا آقاخان نوری مثال بارزی برای این رویه است. زیرا وی شرط صدارت خود را دور کردن صدراعظم معزول از پایتخت و حتی بعداً از میان برداشتن او عنوان کرد (بامداد، شرح حال رجال ایران، ج 4، ص 367؛ راعی گلوجه، قاجاریه، انگلستان و قراردادهای استعماری، ص 118).
میرزا آقاخان نوری از نظر عملکرد و روش حکومتی در نقطۀ مقابل امیرکبیر قرار داشت. وی صدراعظمی مطیع و منقاد مقام سلطنت بود. روش حکومتی وی نیز از روشهای قدیمی و سنتی محسوب میشد. به همین دلیل، با انتخاب او به صدارت، روند اصلاحاتی که امیرکبیر آغاز کرده بود متوقف شد و روشهای نوین او در ادارۀ کشور متروک ماند (اجلالی، بنیان حکومت قاجار، ص 86؛ امانت، قبلۀ عالم، ص 279).
کلنل جستین شیل در مورد میرزا آقاخان نوری به لرد پالمرستون نوشته بود: «اعتمادالدوله [آقاخان نوری] کسی نیست که طرفدار سیاست تجددخواهی و اصلاحطلبی باشد بلکه سعی دارد تحولاتی رخ ندهد و اوضاع در حال سکون باقی بماند» (نائبیان، روابط ایران با دول خارجی در دوران قاجاریه، ص 131). او در نامۀ دیگری مینویسد: «اعتمادالدوله بر خلاف امیر نه عثمانی را دیده و نه مثل او از امور ممالک اروپا و تأسیسات علم اطلاعی دارد. بهعلاوه، صدر اعظم جدید فاقد استقامت و پایداری امیر است» (نائبیان، روابط ایران با دول خارجی در دوران قاجاریه، ص 131).
عبدالله مستوفی (1255-1329) دربارۀ دوران صدارت میرزا آقا خان نوری نوشته است: «شاه خیلی مایل است برای ترقی کشور کارهایی بکند ولی به دست کی؟ و با کمک کی؟ البته صدراعظم! ولی میرزا آقاخان اهل تجدد نیست. حتی پسرها و نوادههای خود را هم اگر به دارالفنون میفرستد برای تظاهر است و ابداً حاضر نیست کشور را برای وضع تازه حاضر کند و به وسیلۀ تأسیسات دولتی ملت را رو به ترقی ببرد» (مستوفی، شرح زندگانی من، ج 1، ص 87).
باید تأکید کرد که فساد و ضعف سیاسی چنان در دربار قاجار نفوذ کرده بود که ناصرالدین شاه بهرغم آگاهی کامل از وابستگی میرزا آقاخان به انگلستان، وی را به مقام دومین شخص کشور برگزید.
ژول ریشار، کارمند فرانسوی دولت ایران در 24 ربیعالاول 1268 ق (18 ژانویۀ 1852 م) یعنی دو ماه پس از عزل امیرکبیر نوشت: «کارهای دولتی دوباره برگشته است به همان ترتیباتی که در زمان حاجی [میرزا آقاسی] بود. خرید و فروش براتها دوباره شروع شده و وصولِ مواجبها به کشمکش افتاده؛ حواله به تمام ولایات و ایالات صادر شده؛ همان هرج و مرجها که سابقاً برقرار بود دوباره رجعت نموده است [...] اگر امیر زنده بود هرگز به این اوضاع اسفناک راضی نشده این ترتیبات غلط را هیچ نمیگذاشت واقع گردد» (ثقفی، مقالات گوناگون، ص 86).
چندی پس از آغاز صدارت میرزا آقاخان نوری، پس از مذاکرات و مکاتبات بسیار میان شیل و میرزا آقاخان، در 15 ربیعالاول 1269 ق، میرزا آقاخان از سوی دولت ایران تعهدنامۀ ننگین و شرمآوری درخصوص عدم مداخله در امور هرات، نوشت و به شیل سپرد (معاهدات و قراردادهای تاریخی دورۀ قاجاریه، ص 212-213؛ ولایتی، تاریخ روابط خارجی ایران در دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه، ص 28؛ راعی گلوجه، قاجاریه، انگلستان و قراردادهای استعماری، ص 340-342). در حاشیۀ این سند، ناصرالدین شاه به خط خود نوشته است: «این سواد صحیح و مطابق فرمایش ماست که جناب صدراعظم اصل آن را به سفارت انگلیس داده» (ولایتی، همانجا؛ راعی گلوجه، همانجا؛ سپهر، ناسخالتواریخ، ج 3، ص 1223).
میرزا آقاخان نوری، عامل انگلیس در دربار، نقش اصلی را در سپردن این تعهد به دولت انگلیس ایفا کرد. از وی نامهای خطاب به سیدمحمد خان، حاکم هرات، بهتاریخ 16 ربیعالثانی 1269 ق در دست است که در آن، میرزا آقاخان به عمق وابستگی خویش به انگلستان و اندیشههای خیانتآمیزش دربارۀ هرات اشاره کرده است (محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، ج 2، ص 652؛ راعی گلوجه، قاجاریه، انگلستان و قراردادهای استعماری، ص 343). وی با تلاش برای انعقاد این قرارداد ننگین، هرچه امیرکبیر رشته بود پنبه کرد و در واقع، قباله و سند مالکیت هرات را به اسم انگلیسیها کرد و بخشی از مهمترین قلمرو ایران را که در مقاطع مختلف با صرف هزینههای سنگین محافظت شده بود از پیکرۀ کشور جدا کرد (اتحادیه، گوشههایی از روابط خارجی ایران، ص 134).
میرزا آقاخان نوری از قدیم، با سفارت انگلیس روابط دوستانه داشت و حتی آشکارا به دولت انگلیس اظهار وابستگی میکرد و از این دولت مقرری دریافت میکرد. با آغاز جنگ هرات، میرزا آقاخان خود را در وضعیت دشواری یافت زیرا مقابله با شور مقدس مردم در دفاع از خاک میهن خویش، مقام صدارت وی را جداً به مخاطره میانداخت. در نتیجه، آقاخان کوشید به دولت روسیه نزدیک شود. همین امر موجب شد که وی اعتماد انگلیسیها را از دست بدهد بهطوری که لرد کولی در آغاز مذاکرات صلح پاریس خواستار عزل آقا خان شده بود.
پس از امضای قرارداد صلح میان ایران و انگلیس، آقاخان کوشید موقعیت از دست رفتۀ خویش نزد انگلیسیها را باز بهدست آورد. این بود که نامهای به موریه، وزیر مختار انگلیس، نوشت و در آن نامه، بیتوجه به حس مقدس میهنپرستی ایرانیان، خود را در تسخیر هرات و درگیری با انگلیسیها بیتقصیر معرفی کرد و یادآور شد که قشونکشی، جنگ و تسخیر هرات بنا بر تصمیم شاه بوده است. وی در این نامه بار دیگر به دولت انگلستان اظهار وفاداری کرده و خود را شایق به همکاری با ایشان نشان داده بود. این نامه به دست شاه افتاد و شاه به ملاحظۀ آن بینهایت خشمگین شد. ناصرالدین شاه بیدرنگ در 20 محرم 1275 ق آقا خان را از صدارت عزل کرد و نیز به خدمت دیوانی میرزا داودخان، وزیر لشکر، و میرزا کاظمخان نظامالملک، دو پسر میرزا آقاخان، و میرزا فضلالله نوری، وزیر نظام آذربایجان که برادر میرزا آقاخان بود، پایان داد (ولایتی، تاریخ روابط خارجی ایران در دوران ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه، ص 63-64، 67).
بنا بر آنچه گفته شد، از اهالی فرهنگ و هنر بهویژه دستاندرکاران تولید و پخش برنامههای صوتی و تصویری که برخوردار از مخاطب وسیع هستند میخواهیم که در تولید این آثار، جانب حق و حقیقت، و مصالح مملکت را مرعی دارند و از تطهیر شخصیتهای منفور تاریخی اکیداً دوری کنند که مبادا حسن و قبح اعمال در تاریخ در هم بیامیزد؛ چراکه گذشته و تاریخ ، چراغ راه آیندۀ ما است.
اما سخنی دیگر با جناب آقای حسن فتحی، تهیهکننده ارجمند و باسابقه در رابطه با فیلم «روشنتر از خاموشی» که در آن فیلم، زحمات زیادی کشیده شده بود و تا حدود زیادی اهمیت «ملاصدرا» را برای عامه مردم روشن کرد که از این بابت، جناب آقای فتحی، حق بزرگی بر گردن مردم ما دارد، ولی نمیدانم چه ضرورتی داشت که برای بزرگ نشان دادن ملاصدرا، شاه عباس را تحقیر نمایند .
جناب آقای فتحی ملاحظه بفرمایید، کشورهایی که تاریخ طولانی مثل ایران ندارند، برای خودشان تاریخ میسازند و هویت ملی خود را تقویت میکنند. نمونههای بارز آن کرهایها و ترکها هستند که دهها سریال برای معرفی پیشینه تاریخی کشورشان ساختهاند.
ترکها فیلمهای متعددی راجع به قطعاتی از تاریخ عثمانی و پادشاهان و رجال آن میسازند. ببینید چه هزینههایی میکنند که آنها را بزرگ جلوه دهند و برای بزرگداشت سلطان محمد فاتح، که انصافاً هم آدم باارزشی بود، چه میکنند!!
در حالی که هیچیک از سلاطین عثمانی قابل مقایسه با شاه عباس اول صفوی نیستند؛ البته سلسله صفویه که اگر رأس آنها را شیخ صفیالدین اردبیلی حساب کنیم، نقش بسیار اساسی در بازتعریف و بازسازی و احیای مجدد تمامیت ارضی، سیاسی و اجتماعی ایران داشتند و هیچ عامل دیگری به اندازۀ ظهور این سلسله در احیای هویت یکپارچۀ ایرانی، نقش نداشته است، ولی پس از شاه عباس، بیلیاقتی جانشینان او و عوامل خارجی، موجب شد که به قول «راجر سیوری»، ایران در یک سراشیبی کاهش قدرت افتاد و این کاهش تا انتهای سلسله پهلوی ادامه داشت.
بدون تردید شاه عباس نگینی بود بر تاج سلسله صفویه؛ البته ناگفته نماند که شاه اسماعیل و شاه طهماسب اول، دو ضلع دیگر مثلث قدرت که چون زوبینی بر پهلوی عثمانیان و ازبکان مهاجم و پرتغالیهای متجاوز فرود میآمدند؛ ولی چون در آن فیلم شاه عباس مطرح شده بود، لذا بنده تکیهام بر این پادشاه است.
در طول تاریخ ایران پس از اسلام، کمتر پادشاهی قابلتر و کارآمدتر از شاه عباس بوده است. وی از هیچیک از مهاجمینی که از اطراف ایران به کشورمان هجوم میآوردند، هیچگاه شکست نخورد. در زمان او ایران به اعلی درجه ممکن بزرگ شد و هیچ زمانی به اندازه عصر پادشاهی ایشان مردم در آسایش و امنیت نبودند.
دولت استعمارگر پرتغال در سال 1492 میلادی به شرق حمله کرد و گینه بیسائو، آنگولا، موزامبیک در غرب و شرق آفریقا، جزیره گوا در هند، تیمور شرقی در اندونزی، ماکائو و تایوان در چین، مسقط در عمان و جزیره هرمز در ایران را تصرف کرد. همه این مستعمرات در نیمه دوم قرن بیستم با کمک عوامل بینالمللی پس از چند قرن آزاد شدند، ولی هرمز در زمان شاه اسماعیل اشغال و در زمان شاه عباس پس از یک قرن، با تدبیری بسیار هوشمندانه آزاد شد و پرتغالیها را با پسگردنی، از آنجا بیرون کردند.
نحوه مقابله شاه عباس با پرتغالیها چنین بود:
امام قلیخان فرزند اللهوردیخان گرجی، از راه زمین و نیروهای انگلیسی در کمپانی هند شرقی، از راه دریا به هرمز حمله کردند و علی رغم وجود قلعه مستحکم پرتغالیها در آنجا (که قلعه آنها هنوزهم پا برجاست)، آنجا را فتح کردند . با تدبیر شاه عباس بود که بعداً دولت انگلیس مدیران کمپانی هند شرقی را محاکمه کرد که چرا با ایرانیها متحد شدید و این سیاست شاه عباس صفوی بود.
مواجهه هوشمندانه شاه عباس با امپراتوری عثمانی در دو معاهده استانبول اول (998ق/1590م) و استانبول دوم (1022ق/1612م) کاملاً آشکار است. در معاهده اول در برابر عثمانیها کوتاه آمد تا خودش را تقویت کند ولی در معاهده دوم استانبول، از موضع قدرت و اقتدار با عثمانیها برخورد و شرایطش را بر آنها تحمیل کرد و سرزمینهای اشغالی ایران از سوی عثمانیها را پس گرفت(افوشتهای نطنزی، نقاوهاآثار فی ذکر الاخیار، ص 341 ـ 342؛ منشی ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، ج 2، ص 844 ـ 849).
شاه عباس حدود یک هزار کاروانسرا در سراسر ایران تأسیس کرد که برخی از آنها هنوز هم قابل استفاده است(شکل پیشرفتهای از هتلهای امروزی).
سیاست وی اینطور بود که با اکبرشاه هندی که مسلمان سنی مذهب بود، رابطهای نزدیک داشت، ولی با عثمانیها و ازبکها که قصد تجاوز داشتند، میجنگید. در سیاستمداری او همینقدر بس که در اواخر عمر اکبرشاه که بزرگترین و مقتدرترین پادشاه هند بود، نیروهای وی طی شبیخونی قندهار را تصرف کردند. شاه عباس ملاحظه کرد که اگر با اکبرشاه دربیفتد، از آن طرف حریف عثمانیها نمیشود؛ پس ساکت ماند تا اکبرشاه فوت کرد و جهانگیر به جای او نشست و هنوز جهانگیر مستقر نشده بود، شاه عباس بسیار غافلگیرکننده، به بهانه شکار خود و لشگرش را به سمت قندهار رساند و آنجا را پس گرفت و عین همین ماجرا در تبریز اتفاق افتاد، زمانی که عثمانیها در زمان پدر او تبریز را اشغال کرده بودند.
وی برای اولین بار عدهای از متخصصان و کارگران فنی چینیساز را از چین و عدهای ساعتساز از سوئیس به اصفهان آورد که به مردم ایران، چینیسازی و ساعتسازی بیاموزد. بعد از مدتی، ایران دومین صادرکننده ظروف چینی در دنیا شد.در گیلان، برای پرورش کرم ابریشم، درخت توت کاشت و میزان صادرات ابریشم ایران، از چین جلوتر افتاد تا جایی که هلندیها و انگلیسیها برای خرید ابریشم ایران با یکدیگر رقابت میکردند.
یک روز در اصفهان با لباس مبدّل به بازار رفت و یک من گوشت و یک من نان خرید. آن را به عالی قاپو آورد و وزن کرد و دید هرکدام کمتر از 9 دهم من بود. بلافاصله دستور داد فرماندار اصفهان را عزل و سیاست کنند، و آن نانوا و آن قصاب را بهشدت تنبیه کردند.
میدان نقش جهان در اصفهان، بنا به توصیف «پیترو دلاواله» ـ جهانگرد ایتالیایی – که در زمان شاه عباس دوم از میدان نقش جهان دیدار کرده، در سیاحتنامۀ خود مینویسد که در اروپا معتقدند که میدان «ناوانا» در «رُم»، زیباترین در جهان است، ولی اگر من از همشهریانم نترسم، میگویم که نقش جهان از آن زیباتر است.
مسجد شیخ لطفالله، زیباترین اثر تاریخی جهان است. مجموعه شهر جدید اصفهان، مرکب از نقش جهان، چهار باغ، امارات هشت بهشت، پل اللهوردیخان، پل خاجو و امارت چهلستون در زمان صفویه ساخته شد و زیباترین مجموعه شهرسازی در تاریخ شهرسازی جهان تا آن زمان است.
یک علت شکست ایران در نبرد چالدران، نداشتن سلاح آتشین بود. شاه عباس با استخدام دو برادر انگلیسی (برادران شرلی)، 500 عراده توپ و 60 هزار تفنگ تولید کرد. اما ممکن است بگویند که شاه عباس ظالم بود. نگارنده منکر نیست. در روز حساب، هر چیزی به جای خود است. اما نباید فراموش کنیم که بسیاری از پادشاهان در ایران بودند که بیش از شاه عباس ظلم کردند و یکهزارم او برای مردم کاری نکردند.باید جمع جبری آدمها را قضاوت کرد.
نگاهی به اطراف بیندازیم؛ ترکیه مدتها است که برای خودش هویتی عمیق و بعضاً اغراقآمیز و هزارساله دست و پا میکند اما برخی از ما تاریخ واقعی خود را انکار میکنیم یا به آن وقعی نمینهیم. ایران بر اساس میراث فرهنگی به دست آمده در تپه سنگ چخماق شاهرود، 7500 سال قبل از میلاد مسیح صاحب تمدن بوده است . شهر سوخته زابل که نمونههایی از چشم مصنوعی و جراحی جمجمه برای کاهش فشار درونی آن یافت شده است، مربوط به 5 هزار سال پیش است.
از صدر اسلام تا زمان سلجوقیان مسلمانان نتوانسته بودند بیزانس را تسخیر کنند، اما آلب ارسلان با وزارت بسیار مؤثر خواجه نظامالملک طوسی در سال 463 هجری، بیزانس (آسیای صغیر) را تصرف و آن را بخشی از ایران قرار داد؛ فلذا بعد از فوت ملکشاه سلجوقی، ایران بین جانشینان آنها تقسیم شد و در ترکیه امروزی که پادشاهان آنها بهعنوان سلاجقه روم نامهای کیخسرو و کیقباد و... با زبان فارسی تا زمان حمله مغول حکومت کردند و دانشمندان و شعرای ایرانی نظیر مولانا و پدرش به قونیه آمدند و بزرگان و عرفای دیگری نظیر صدرالدین قونوی و فخرالدین عراقی و شاگردان شیخ نجمالدین کبری و دیگران که زبان آنها زبان فارسی بود.
حال میگویند که آلب ارسلان پادشاهی ترک بود و امروز برای آن سریالی ترکی هم به نام «آلب ارسلان» میسازند. معروفترین سریالهای ترکی سریال «قیام عثمان» (پایهگذار عثمانی) است که اکنون در حال پخش است. اقدام دیگر آنها در مورد ارطغرل (جد عثمانیها) است که وی را فردی مقتدر و امیری با سطوت و هیبت معرفی کردهاند.
اکثر سریالهای ترکیهای بیش 100 قسمتاند. اما آیا توجه داریم که برخی از ما با تاریخ و پیشینه و فرهنگ خود چه میکنیم؟ آیا کسی از شخصیتهای ملی و تاریخی ایران زمین از طعن و تیغ زبان ما در امان مانده است؟!
زمانی یکی از کارشناسان سرشناس وزارت امور خارجه مقالهای علیه شاه اسماعیل صفوی نوشته بود. از من خواست که مقدمهای بر آن بنویسم. من در پاسخ وی نوشتم: «آیا دیدهاید که کسی زیر سقفی بنشیند و کلنگی برداشته پایههای سقف را طوری تخریب کند که آوارش بر سر خودش فرو ریزد؟ آیا شایسته است شاه اسماعیل با آنهمه فداکاری و شجاعت وصفناپذیر و اقدام راهبردی تحقق مجدد یکپارچگی و وحدت ارضی ایران بعد از 900 سال از همگسیختگی، مستحق چنین شماتتهایی باشد؟!».